أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین
[آیه 14 سوره اعلی می فرماید:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّی. قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّی. هرکس که خودش را پاکیزه کرد، به فلاح رسید. قول قطعی است. قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّی. هرکس که خودش را پاکیزه کرد، به فلاح رسید. فلاح یعنی رستگاری. یعنی از هر، هر رنجی آزاد شد. از هر رنجی آزاد شد. [در آیه 9 و 10 سوره شمس می فرماید:] قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّيهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّيهَا. هرکس که خودش را پاکیزه کرد به فلاح و رستگاری رسید. قرآن است. قطعی و یقینی است. هرکس که خودش را پاکیزه کرد، به فلاح و رستگاری رسید. یک داستانی از حاج آقای حق شناس عرض کنم. ایشان خودشان فرمودند که سینه من خون می آمد. در جوانی وقتی سرفه می کردم خون می آمد. آن زمان هم سخت ترین مریضی و خطرناک ترین مریضی سل بود. سرطان مطرح نبود. خطرناک ترین مریضی سل بود. خیلی از اوقات هم معالجه نمی شد و شخص از دنیا می رفت. پس یک خطر جدی بود. احتمال یک خطر جدی. فرمودند که من آن وقت کار می کردم. یعنی کار می کردم و درس می خواندم. فکر می کنم، یک کمی این را شک دارم؛ فکر می کنم که روزی یک ریال می گرفتند. حالا خود یک ریال هم داستان دارد که نمی خواهیم عرض کنیم. نیمی از آن را پس انداز می کردم و نیمی از آن را خرج می کردم. خب. همه آنچه که پس انداز کرده بودم را در راه خدا صدقه دادم. شب حضرت ولی عصر را خواب دیدم. این را دقت کنید. دست کشیدند به سینه من و به من فرمودند که این چیزی نیست. ما اگر خدایی نکرده سل بگیریم، خب برایمان چیزی هست. خیلی مهم است. چون مرگ و زندگی است دیگر. فرمودند این چیزی نیست. آن که مهم است، اشاره کردند به قلب و گفتند مریضی های آن است. من از خواب بلند شدم، خوب شده بود. مشکل سینه حل شده بود. این چیزی نیست. به یک اشاره حل می شود. اما آنها زحمت دارد. این را داشته باشید. یک شب ما خدمت شان بودیم. یادم نیست. بعد از نماز مغرب عشا یا بین دو نماز مغرب عشاء بود. ایشان با شادمانی فرمود که دیشب یک زنجیر پاره کردم. زنجیر یعنی چه؟ نظیرش را ما از مرحوم بحرالعلوم [داریم]، آیت الله العظمی که هرچه لفظ درمورد ایشان بگوییم شایسته است. ایشان یک روزی به جمع شاگردان آمدند. شادمان بودند و فرمودند که من امروز یقین کرده ام، دیگر ریا ندارم. حالا آن چیزی که گفتند را خیلی یادم نیست. دیگر ریا ندارم. بعد از چند سال؟ سال ها کار کردم و حالا به جایی رسیدم که دیگر ریا ندارم. این همان است که ایشان فرمود که من دیشب یک زنجیر پاره کردم. هر خلق بدی یک زنجیر است. اگر من به گناه عادت دارم، این یک زنجیر است. حالا دیگر نه. اعمالم کاملا تحت اختیار من است. اما هنوز یک چیزهایی در دلم مانده. آن زنجیرش صد برابر زنجیری است که آدم در اثر اعتیاد به عمل بد دارد. البته اینها کار و زحمت می خواهد و ما هم اهل کار و زحمت نیستیم. زندگی می کنیم و زندگی ان شاء الله خوب است دیگر. من دو سه تا نشانی گذاشتم. یکی اش این است. [در آیه 31 سوره نباء می فرماید:] إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا. همان حرف را تکرار می کند. إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا. متقی کسی است که اعمالش در اختیار خودش است. از آن صفات هم پاکیزه شده. یعنی همه جانش در اختیار خودش است. همه جانش در اختیار خودش است. یک چیزی عرض کنم. حالا مثال عرض می کنم. به عنوان مثال. ببینید صفات بد من مثل یک چیز چسبناکی است که هر آنی ممکن است یک حشره ای به آن بچسبد. و تا این هست امکان یک چیزی نیست. آن این است که آدم یاد خدا باشد. تا صفات بد هست امکان اینکه من بتوانم دائما به یاد خدا باشم، نیست. این را به یک عبارت دیگری عرض می کنیم. قرآن از شرح صدر سخن گفته. از شرح صدر. شرح صدر وقتی است که عوامل ضیق صدر نیست. عوامل ضیق صدر چیست؟ بخل است. حسد است. تکبر است. همه صفات بد. هرکدام اینها یک عاملی است برای ضیق صدر. اگر خدایی نکرده شخصی تعداد زیادی از این صفات بد را داشته باشد، سینه اش خیلی تنگ خواهد بود. هرکدام از این صفات را نداشته باشد، یک درجه ای شرح صدر دارد. این حرف ها، حرف هایی است که وقتی آدم از این دنیا برود، کاملا می فهمد. ببینید هرکدام اینها یک زنجیری است. شما بعد از مرگ می توانید پرواز کنید. در داستان حضرت عیسی که شاید هم مکرر خدمت تان عرض کردیم [آمده.] داستان است. ما نمی خواهیم واقعا این را به ایشان نسبت بدهیم. اما مطلبش، مطلب خوبی است. فرمودند حضرت عیسی علیه السلام یک سوزن داشت. این سوزن را زده بود به پیراهنش. یک تک پیراهن داشت. چیز دیگری هم نداشت. نه خانه داشت. نه زن داشت. نه بچه داشت. هیچ چیز نداشت. یک پیراهن بود. خب پیراهن لازم است. آدم نمی تواند پوشیده نباشد. آدمیزاد نمی تواند پوشیده نباشد. خب پس این پیراهن لازم است. یک سوزن به پیراهنش زده بود. برای وقتی که احتیاج به وصله کردن دارد. گفتند بخاطر همین سوزن ایشان در آسمان چهارم ماند. این اهل آسمان است. آسمانی است. ملکوتی است. اما یک سوزن همراهش بود. از صفات بد که بگذریم بعد دلبستگی های ماست. هرکدام از این دلبستگی ها یک زنجیر است. اعمال بد یک زنجیر است. صفات بد یک زنجیر است. علقه ها یک زنجیر است. اگر اینها نباشد، آدم به آنجا می رود که دیگر جا نیست. یک جاهایی هست که دیگر جا نیست. اینجا جاست. اینجا که ما هستیم، جاست. دست راست دارد. دست چپ دارد. شمال و جنوب دارد. آنجا دیگر جا نیست. شمال و جنوب ندارد. رسد آدمی به جایی که... آقا اینها کار می خواهد. من اهل کار نیستم، اینجا مانده ام. شما اهل کار باشی... کار چیست؟ می خواهیم به حرف آخر برسیم. کار چیست؟ همین حرف هایی که عرض کردیم. من می کوشم. می کوشم. می کوشم هیچ گناهی نکنم. ببینید هر گناهی تبلور یک صفت بد است. تبلور خارجی یک صفت بد است. وقتی اینها نبود، هیچ عمل بدی از من سر نمی زند. خب. مثل این است که من تمام شاخه های آن درخت خیلی قوی کهنسالی که در دلم است را بریده ام. خب اگر شاخه های یک درخت بریده شود، خیلی برای خشک شدن آماده می شود. اولین قدمش این است که من هیچ گناه نکنم. هیچ گناه نکنم. عرض کردم که هر گناهی تبلور یک صفت بدی است. شهوت است، غضب است، چه. اگر این شاخه ها را قطع کردیم، حالا امکان اینکه اصل درخت را از جا بکنیم بیشتر می شود. اگر بتوانیم اصل درخت را ریشه کن کنیم، پرواز می کنیم. ما، ببخشید، من؛ پرواز را ندیده ام. ما نماز می خوانیم. در تمام مدت نماز همینجاییم. من تمام صداها را می شنوم. همه آدم هایی که از کنارم عبور می کنند می بینم. پهلو دستی ام را می بینم. می شنوم. ما وقتی که نماز می خوانیم، اینجاییم. اگر آدم بتواند آن قدم اول را بردارد و بعد قدم دوم را بردارد، تازه نماز می خواند. قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّيهَا. رستگار می شود. رستن. نجات می یابد. هیچ مشکلی برایش پیش نخواهد آمد. از این عالم که برود، هیچ مشکلی برایش پیش نخواهد آمد. هیچ مانعی برای پروازش نخواهد بود. یک آشنایی داشتیم که مدتی بعد از فوتش خوابش را دیدم. داشتیم با هم راه می رفتیم. ایشان یک ستاره ای را نشان داد. حرف نمی زدیم ها. اما حرف می زدیم. ستاره نشان داد که جای من آنجاست. خب چرا ستاره هستی؟ می توانی به هزار مرتبه فوق ستاره بروی. این بستگی دارد به مقداری که آدم کار بکند. خب. قدم اول کار را عرض کردم که آدم باید بکوشد دیگر گناه نکند. چشمش نلغزد. زبانش، دستش، پایش، غذایی که می خورد. همه تحت مواظبت انجام بشود. این قدم اول. بعد آدم باید برای اخلاقش بکوشد. ببینید آدمی که سخاوت مند است و بخل از جانش بیرون رفته، مثال است ها؛ اگر همه عالم را داشته باشد، به اولین فقیری که می رسد و دست به سوی او دراز می کند، مثال است ها؛ همه دنیایی که دارد را می دهد. انقدر آدم آزاد می شود. من کاملا محاسبه می کنم. این را بدهم. این را ندهم. این را چه. آن را چه. اگر آدم به سخاوت برسد و از بخل نجات پیدا کند، عرض می کنم به عنوان مثال است؛ اگر تمام دنیا را دارد، به اولین سوال کننده، به اولین سائل می دهد. به دومی نمی رسد. بخل یک زنجیر است. زنجیر بزرگ و بدی است. نمی گذارد. تکبر یک زنجیر است. حسادت یک زنجیر است. زنجیر. این زنجیرها نمی گذارد من به آسمان بروم. ببینید ما یک روزی در آسمان بودیم. بالاتر از آسمان بودیم. آیه عجیبی است. [آیه 21 سوره مبارکه حجر:] وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ. هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزینه های او نزد ما هست. یعنی او در خزینه های ماست. هرچه در عالم هست. من و شما هم یک چیزی هستیم دیگر. هرچه در عالم هست یک روزی در خزینه های ما بوده است. عِندَنَا. این عِندَنَا مهم است. در خزینه هایی که نزد ماست. خزینه هایی که نزد ماست. خب. یک روزی ما آنجا بودیم. اگر بعد بخواهی به آنجا برگردی، اینها نمی گذارند. من اگر گناه بکنم، نمی گذارد من برگردم. اگر آدم خوبی هم باشم، به بهشت های کاملا معمولی می روم. بهشت درجات دارد دیگر. گفتند درجات بهشت به درجات آیات قرآن است. خب. من را می برند در درجه اول بهشت. درجه اول بهشت هم خیلی است ها. اما. حالا اینها یک چیزی لازم دارد. آدم به فکر خودش هست یا نیست. من وقت ندارم. از اینجا می روم، کار دارم. کار دارم. کار دارم تا بخوابم. خواب هم یک کار است دیگر. پس کار دارم. صبح که بیدار می شوم، باز کار دارم. کار دارم. کار دارم. کار دارم تا شب. کارهایم چیده شده. همه را پشت سر هم قرار دادم. وقت اینکه به خودم برسم ندارم. اگر وقتی که به خودم برسم ندارم، آن وقت گاهی ممکن است یک گناهی هم سر بزند و آن گناه بماند. فکر خودم نیستم دیگر. گناهه بماند. بماند یعنی چه؟ من برای جبران و حلش کاری نکنم. آن وقت اگر بماند، تبدیل به همان صفات بد می شود. گناهی که انجام می شود و جبران نمی شود و گناه دوم انجام می شود و جبران نمی شود و گناه سوم انجام می شود و جبران نمی شود، تبدیل به یک صفت بد می شود. به یک زنجیر. آن حدیث هست که تقسیم کرده. فرموده اوقات خودت را چهار قسمت کن. یک قسمتش آدم به خودش می رسد. اگر آدم سحر بیدار شود، یک فرصت خوبی است. خود صحر دارد آدم را اصلاح می کند. خود سحر وسیله خیلی خوبی برای اصلاح آدم است. بالخصوص اگر آدم استغفار کند. استفغار کند. استغفار تند تند نه. استغفرالله استغفرالله استغفرالله. نه. استغفار کند. یعنی جدی هر استغفارش را ذکر کند. واقعا می خواهد استغفار کند. این یک قدم خوبی برای اصلاح آدم است. اصلاح واقعیت آدمی. ببینید واقعیت آدم گرفتار آن صفات بد است. لذا اگر من یک صفت بدی دارم و از این عالم می روم، می گویند آن عالم متکبر به صورت یک مورچه می شود. همه او را لگد می کنند. اگر چه باشد، چه می شود. روایت دارد که بعضی هایی که به صحنه قیامت می آیند، یک قیافه ای دارند که خوک در برابرش خوش قیافه است. انقدر. این چیزی نیست جز تجسم صفات بدی که آدمیزاد دارد. گفتند یکی از بزرگان علمای نجف را دیدند که وقتی به وادی السلام بردند، همه وادی السلام پر از نور است. این آدم به قیامت که می رود، یک کوهی از نور است. از آنطرف هم همانجور. وقت داشته به خودش برسد. وقت داشته به خودش برسد. من وقت نداشتم به خودم برسم. هرچه بود، ماند. با این سرمایه های بد از این دنیا رفتم. باز برگردیم برای معالجه. راه معالجه این است که من اولا به طور جدی بکوشم هیچ گناهی نکنم. به طور جدی. اگر آدم جدی نباشد، نمی شود. اگر آدم جدی نباشد، نمی شود. باید به طور جدی برای ترک گناه بکوشد. اگر موفق شد، که نمی دانیم چه کسی چگونه ممکن است موفق شود. اگر آدم جوان و نوجوان باشد، امکانش بیشتر است. خب اگر گناه نکرد، قدم اول برای اصلاح خودش را برداشته است. آن وقت بعد از اینکه من گناه نمی کنم، تازه اعمال خوبم دارد قیمت پیدا می کند. اعمال خوبم دارد قیمت پیدا می کند. منی که دروغ نمی گویم، غیبت نمی کنم، به نامحرم نگاه نمی کنم. مال مردم را محترم می شمارم. آبروی مردم را محترم می شمارم. اگر اینجور باشد، عمل این آدم قیمت پیدا می کند. بفرمایید یعنی موثر می شود. چون اعمالی که به ما دستور داده اند، برای اصلاح ماست. نماز برای اصلاح من است. در فرمایشات حضرت صدیقه در آن خطبه دارد که چه برای چیست. نماز برای اصلاح این است. روزه برای اصلاح این و زکات برای... اینجوری. هرکدام کارش اصلاح است. حالا این کار اصلاحی از آن برمی آید. اعمال خیر من وسیله اصلاح من است. اگر گناه نکنم، این می تواند یواش یواش مرا اصلاح کند. اما خب اگر شما به همین مقدار اکتفا کنید، آن وقت مثلا هزار سال لازم است تا من با این نمازهایی که می خوانم... نمی دانم باز هزار سال هم کافی است یا نه. یک کار علاوه باید کرد. آن کار علاوه که عرض می کنم، سحر است. استغفار جدی در سحر. اگر آدم بتواند تضرع و زاری کند. اگر بتواند تضرع و زاری کند، خب باز راه خیلی نزدیک تر می شود. استغفار کند. تزرع کند. التماس کند. برای چه التماس کند؟ من الان هرچه التماس می کنم، برای مشکل پایم است. مثلا. چه فرمود؟ گفت این چیزی نیست. این چیزی نیست. آن چیزی هست. من که سینه ام پر از صفات بد است، هرچه فکر می کنم، امام زمان بیاید، همچین میلی ندارم. خب بیاید که چه؟ ما که داریم زندگی مان را می کنیم. اینطوری می شود. یعنی آدم تا اینجاها هم گیر می کند. از مرگ نمی ترسد. از روز حساب نمی ترسد و هیچ حساب نمی برد. چرا حساب نمی بری؟ همه آن چیزهایی که به خدا و قیامت مربوط است، بعد از اینکه آدم خودش را اصلاح کند، تازه برایش زنده می شود. ترس از قیامت و ترس از حساب. همه هیبت یاد خدای تبارک و تعالی در دل آدمی بعد از اصلاح قلب است. قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّی. بعد از آن می شود. من به یاد خدا هستم. قیامت را به یاد می آورم و می ترسم. حساب را به یاد می آورم. آخر ببینید شما وقتی حساب را می گویید، یعنی لحظه به لحظه. هرلحظه هر کاری کردید، آن حساب است. خب. شاید خدمت تان عرض کرده ام. مرحوم آقا شیخ محمدحسین را خواب دیدند که از حرم حضرت رضا بیرون می آید. در ایوان مسجدگوهرشاد ایشان را دیدند. شش سال بعد از وفات ایشان بود. حالا آقا شیخ محمدحسین چقدر پاکیزه بود. یعنی آدم باید یک سخنرانی بکند که بگوید ایشان چقدر مواظب بود و چقدر پاکیزه بود. شش سال بعد بود. فرمودند تازه از حساب پاک شدم. حساب جدی است. من باکی ندارم. چه وقت ممکن است باک داشته باشم؟ حساب را حساب کنم. آن وقتی است که سینه ام از کینه پاک شده باشد. وسایل فراموشی الحمدلله زیاد است. یعنی الان من یک عرایضی می کنم. خودم هم ممکن است یک ذره حساب ببرم و شما هم ممکن است، ممکن است یک ذره حساب ببرید. بعد آن آقای میثم می آید می خواند و همه یادمان می رود. شب عزا باشد سینه می زنیم و همه اش یادمان می رود. بعد باز طبق معمول همانطور که زندگی می کردیم، همانطور زندگی می کنیم. تصمیمی حاصل نمی شود که آدم تصمیم بگیرد یک کاری برای خودش بکند. خب عرض من تمام شد.
حضرت عسکری علیه السلام یک فرمایشی دارند که فرمایششان مشهور است. تحفه است. حرف خیلی تحفه است. فرمودند اِنَّ الوُصُولَ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لا يُدرَكُ اِلّا بِامتطاءِ اللَّيلِ. تا بر شب سوار نباشی، بر شب سوار نباشی، وقتی من خوابم، خواب بر من سوار است. شب بر من سوار است. وقتی بیدار می شوم، یک ساعت به سحر مانده، بیدار می شوم، من بر سحر سوار هستم. جز با سواری بر شب امکان سفر به سوی خدا نیست. سفر به سوی خدا یعنی پاکیزگی. با هر قدم در پاکیزگی من یک قدم به سوی خدا رفتم. نتیجه اش چه می شود؟ نتیجه اش برگشت به آنجایی است که بودی. عرض کردیم یک جایی بودی. وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنا. ما یک روزی نزد خدا بودیم. این نزد خدا خیلی است. به آنجا برمی گردیم. اگر سفرت کامل شود، به آنجا برمی گردی. باز این را هم مکرر عرض کردیم. آنجا کجاست؟ در مناجات شعبانیه چه می گوید آقا؟ مَعدَنِ العَظَمه. آیه قرآن می فرماید معدن عزت. می گویند معدن عزت در پس آسمان هاست. با عمل صالح می توان به آنجا رسید. حالا اینجا می گویند که با سواری بر شب و بیداری در شب و کار کردن در شب و کار کردن در سحر می توان رسید. خب عرض من تمام شد. ببخشید مزاحم شدم. می دانید که به آدم مریض حرجی نیست. همه کارهای ما تقریبا ناقص است. شاید شده باشد. حالا این عرضی که خدمت شما کردیم هم ناقص بود. دیگر ببخشید. خب ما شاید اینجا بیشتر از همه جا، یعنی امشب و فردا بهتر و بیشتر از همیشه دست مان به سوی مرحمت و احسان و تفضل حضرت ولی عصر دراز است. بهانه مان بهانه خیلی خوبی است. تولد پدر بزرگوار ایشان است. البته همیشه دست ما به سوی مراحم ایشان دراز است. اما حالا یک بهانه ای هم وجود دارد. یک دلیلی هم وجود دارد که ما از ایشان بیشتر بخواهیم. با اطمینان بیشتری دست دراز کنیم و به عنایت ایشان امیدوارتر باشیم. اگر یادتان باشد، باز هم عرض کردم. ببینید این چهارده تن خزینه دار الهی اند. یعنی هرچه مرحمت از خدای تبارک و تعالی صدور یافته است، در این خزینه است. یعنی یک بینهایت. یک مرحمت بی نهایت. هرچه آنجا هست، بینهایت است. مرحمت. مرحمت. احسان. تفضل. هرچه هست، آنجا بینهایت است. اگر شما لایق باشی همه آن بینهایت را هم به شما خواهد داد. چون او صاحب کرم است دیگر. او که بخیل نیست. من چون لایق نیستم، نه. بنابراین ما از یک مرحمت بینهایت طلبکاریم. و امشب و فردا بهانه هم داریم. بهانه تولد پدر بزرگوارشان. عرض می کنیم از سوی ما هیچ چیز نیست. یعنی ما هیچ کاری، هیچ کاری که مرحمت تو را به سوی ما جلب کند، نکرده ایم. اما حالا چون این بهانه وجود دارد، به خاطر این بهانه درخواست می کنیم. همه چیز می خواهیم. هم دنیا، هم آخرت. هم دنیا، هم آخرت. همین عرایضی که شد. این را هم درخواست می کنیم. اگر مرحمت کنند، به بنده، به بنده عرض می کنم. یک ذره به بنده غیرت بدهند، آن غیرت مرا به کار وامی دارد. یک ذره فهم عنایت کند، آن فهم مرا به کار وامی دارد. حدیثی را که عرض کردم. نماز را که شروع می کنی، بیرون می روی. در حدیث دارد خدای متعال می فرماید برگرد. به نماز برگرد. به یاد من برگرد. خب این برمی گردد. یک کمی دیگر نماز می خوانی و باز بیرون می روی. همین داستان ماست دیگر. می گویند برگرد. بار دوم می گویند برگرد. خب برمی گردیم. مثلا به رکوع می رسد و در رکوع حواسش جمع می شود. بعد بلند می شود و به سجده می رود. در سجده دیگر نیست. حواسش پرت می شود. بار سوم می فرمایند برگرد اگرنه،... خیلی معذرت می خواهم عین حدیثی است که ما در کتاب های درسی مان خواندیم. برگرد اگرنه صورت تو را به صورت حمار تبدیل می کنند. یعنی مرکز نفهمی می شوی. این نفهی ها اگر برطرف شود، خیلی... راهی جز عنایت حضرت ولی عصر ندارد. ما درخواست می کنیم. به عنوان سوال. سوال درخواستی که یک فقر می کند. به عنوان سوال این فهم را از ایشان درخواست می کنیم. عاقبت به خیر را درخواست می کنیم. یک قدم به سوی پاکیزیگی و خدا رفتن را درخواست می کنیم. خب. درخواست مان هم این دعای ما بود که عرض کردیم. صلوات لطف کنید. باز هم صلوات بفرستید.