أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین
به آدم یک مقدار وقت داده اند. به آدم یک مقدار وقت داده اند که در این وقت کار کند و به جایی برود که از این کارها سود می برد و تا ابد بماند. اگر من همین را قبول داشته باشم، همین را، همین این که اصل دین ماست. حرف دین، حرف همه ادیان آسمانی همین است. اگر من قبول داشته باشم، یک لحظه ام را حرام نمی کنم. یک لحظه ام را. سعی می کنم در این یک لحظه، دقت کنید، سعی می کنم در این یک لحظه برترین و بیشترین کارهایی که ممکن است انجام بدهم. شما و من فردا بر سر سفره کارهایی که کرده ایم خواهیم نشست. کسی که این را باور دارد، باورها، لحظه ای را [از دست نمی دهد] نشانه اش همین است که من زندگی ام را نگاه می کنم و می بینم خیلی راحت می توانم وقتم را حرام کنم. معلوم می شود خیلی این را باور ندارم. کسی که باور دارد... قرآن از این پر است دیگر. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا. ای کسی که قبول داری. آی کسی که قبول داری. تو نمی توانی. نمی توانی. باید بیشترین و برترین و بهترین کارهای ممکن را نجام بدهی. قرآن [در آیه 102 آل عمران] فرموده: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ. تقوا داشته باشید، آنطور که حق تقواست. این را از همه خواسته. فرمایش امیرالمومنین در ذیل این آیه این است که حق تقوا این است که آدم اطاعت کند. عصیان نکند. هیچ. خدا را یاد کند. یک لحظه فراموش نکند. خدا را شکر کند. یک لحظه کفران نکند. یک آنی بر سر یک چیز کوچکی هم کفران نکند. شکر محض. اطاعت محض. ذکر محض. یاد همیشگی. شکر همیشگی و اطاعت همیشگی. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ یعنی این. بعد هم فرمودند ماها خدا را اطاعت می کنیم. خلاف نمی کنیم. ما خدا را شکر می کنیم. هیچ وقت کفران نمی کنیم. ما خدا را یاد می کنیم. هیچ وقت فراموش نمی کنیم. این حق تقواست. این را به همه گفتند. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا. می گویند خاصیت ایمان این است که می تواند آدم را تا اینجا ببرد. پس چرا نمی برد؟ حالا من را چرا نمی برد؟ معلوم می شود در آن مقدمه مشکل هست. کمبود هست. این را هم قاعدتا بارها خدمت تان عرض کرده ام. یک حداقل مقبولی از ایمان هست. حداقل مقبول. وقتی آدم این مقدار را دارد، به او مومن می گویند. نه ما می گوییم ها. ما همه به هم مومن می گوییم. اما آنهایی که در عالم واقع ترازو دست شان است، آنها به هرکسی مومن نمی گویند. حداقلش. حداقل از ایمان این است که هیچ گناه نمی کند. همه وظایفش را انجام می دهد. چون ایمان اجازه نمی دهد. ایمان اگر باشد، اجازه نمی دهد که آدم گناه کند. حالا اینها یک مقدمه بود. می خواستیم یک چیزی عرض کنیم که به همین حرف ها هم برخورد دارد.
حضرت صادق علیه السلام و پیامبر صلي الله علیه و آله وسلم یک فرمایشی دارند. به دو عبارت از پیامبر و به یک عبارت از حضرت صادق نقل شده. این را به صور مختلف فرمودند. به زبان های مختلف. به لغات مختلف این فرمایش را فرمودند. این راه رسیدن به آن چیزی است که در آن شعرهای قبلی که برایتان خواندم، شعر بود دیگر؛ در آن شعرها بود. حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: خُذ لِنَفسِکَ مِن نَفسِک. من می خواهم روی این بایستم. خُذ لِنَفسِکَ مِن نَفسِک. از خودت برای خودت بگیر. ترجمه ساده. از خودت برای خودت بگیر. از آنچه داری، از آنچه که داری، برای ابدیت خودت بهره بگیر. این به زبان دیگرش. از آنچه که داری برای ابدیت خودت بهره بگیر. ببینید من یک چشم دارم. حالا موقتی است. عاریتی است. می گویند از این چشم برای خودت سود بگیر. من یک دست دارم. از این دستت برای خودت سود بگیر. یک پا دارم، که الان ندارم؛ برای خودت سود بگیر. از همه وجودت برای خودت سود بگیر. آن خودی که می ماند. این خود می رود. ببینید باز برایتان عرض کردم. می گویند در مرگ یک چیزی کشف می شود. برای همه مان کشف می شودها. آنچه که کشف می شود این است که من می فهمم این نبودم. من، منم. من این نیستم. درحالیکه الان من اینم. مثال عرض می کنم. یکی به من بگوید بالای چشمت ابروست. مثال. اوقاتم تلخ می شود. آخر چشم و ابرو که من نیستم که. پس چرا اوقاتم تلخ می شود؟ چون من این تن را من می دانم. از خودت یعنی از خود این خود. برای خود، یعنی خود واقعی ات. خود ماندگارت. ما یک خود ماندگار داریم. برای خود ماندگارت. خُذ لِنَفسِکَ مِن نَفسِک. بعد هم یک مقدار بازش می کنند. می فرمایند خُذ مِنها فّی الصِّحَةِ قَبلَ سُقم. در سلامتی از همین تنت، از این جانت، از همه چیزت در زمان سلامتی، قبل از اینکه مریض شوی و از پا بیفتی کار بکش. کار بکش. بهره بگیر. وَ فِی القُوَّة قَبلَ ضَعف. آن وقتی که قوت داری. من یادم می آید که سنم خیلی کم بود. لغت ضعف را شنیدم. نمی فهمیدم ضعف یعنی چه. تا حالا ضعف را تجربه نکرده بودم. البته بعد به زودی فهمیدم. فِی القُوَّة قَبلَ ضَعف وَ فِی الحَیاةِ قَبلَ المَمات. اینها را مکرر به صور مختلف شنیدید. از قوتت قبل از ضعفت، از زندگی ات قبل از مرگت. این ها توضیح خُذ لِنَفسِکَ مِن نَفسِک است. باز کنی [تقریبا] این است. البته همه چیز نیست. اما بخشی از توضیحش است. این عبارت را از پیامبر هم داریم. فَلیَأخُذِ العَبدِ المُومِن مِن نَفسِهِ لِنَفسِهِ. این را با یک زبان دیگری بازش کردند. بنده مومن از خودش برای خودش بهره بگیرد. از دنیایش برای آخرتش. از جوانی اش قبل از پیری. آنهایی که جوان هستند. آدم تا جوان است نمی فهمد. تا جوان است. این جوانی نمی ماند. آدم این را نمی فهمد. فکر می کند همیشه جوان خواهد ماند. وَ مِنَ الحَیاةِ قَبلَ المَمات. از زندگی قبل از مرگ. این که بعد می گویند خیلی حرف سختی است. وَ الَّذی نَفسی بِیَده ما بَعدَ المُوت مِن مُستَعتَبٍ. قسم به آن کس که جانم به دست اوست بعد از مرگ معذرت خواهی نیست. اینجا یک کلمه بگویی خدایا معذرت خواستم. از کارهایی که کردم عذر می خواهم. به درد می خورد. آنجا صد هزار بار بگویی به درد نمی خورد. اینجا نیم قطره اشک بریزی به درد می خورد. آن طرف که بروی می گویند اهل قیامت آنقدر گریه می کنند که مثلا گریه شان تا کجا می آید. به درد نمی خورد. اینجا شما در پیاده روی حضرت اباعبدالله یک قطره عرق روی پیشانی ات بیاید، به درد می خورد. روی ترازو می گذارند و خیلی هم سنگین است. اما آن طرف به هیچ درد نمی خورد. یک کمی، یک کمی چشمت برای حضرت اباعبدالله خیس شد. یک کمی. به درد می خورد. آن طرف هرچه گریه کنی به درد نمی خورد. وَ الَّذی نَفسی بِیَده. قسم به آن کس که جانم در دست اوست. ما بَعدَ المُوت مِن مُستَعتَبٍ. بعد از مرگ هیچ معذرت خواهی نیست. وَ ما بَعدَ الدُّنیا الّا الجَنَّة وَ النّار. بعد از دنیا دو تا راه هست. دوتا جایگاه است. یا بهشت است یا جهنم. فرض سوم ندارد. من اگر اهل بهشت باشم مرا به جهنم نخواهند برد. من اگر اهل جهنم باشم، اهل جهنم، اهل جهنم. اهل بهشت. اهل بهشت آن کسی است که یک ذره کینه در دلش نیست. با کینه من را به بهشت راه نمی دهند. راه نمی دهند. جایش در بهشت نیست. اهل جهنم هم اهل جهنم. آن که اهل جهنم است، جهنم است. آن که اهل بهشت است، بهشت است. وَ ما بَعدَ الدُّنیا الّا الجَنَّة وَ النّار. بعد از دنیا فقط دوتا جاست. اینجا آدم خوب می تواند به بهترین باغ های عالم برود. بدترین آدم هم می تواند به آنجا برود. یکسان است. بهترین آدم های عالم می توانند از بهترین غذاها استفاده کنند. بدترین آدم هم می تواند استفاده کند. آنجا اینگونه نیست. ما بَعدَ الدُّنیا الّا الجَنَّة وَ النّار. عبارتی که فرمایش پیغمبر است و باز این هم از زبان پیغمبر نقل شده است. من عرض می کنم که این ترجمه این عبارتی است که اینجا فرموده اند. خُذ لِنَفسِکَ مِن نَفسِک فَلیأخُذِ العَبدُ المُومِن مِن نَفسِهِ لِنَفسِه. اینجا می فرماید که فَلیَتَزَوَّدِ العَبدُ المُومِن لِنَفسِهِ مِن نَفسِه. زاد و توشه بگیرد. زاد و توشه بگیرد. بنده مومن زاد و توشه تهیه کند. از خودش برای خودش. زاد و توشه بگیرد. مثال عرض می کنم. شما زیارت عاشورا می خوانی. بنشینی یک چیز است. اگر بایستی، یک چیز دیگر است. مثال ها. سینه می زنی. یک دستی بزنی یا دو دستی بزنی. وقتی دو دستی می زنی داری از خودت برای خودت استفاده می کنی. دوستان از حاج آقای حق شناس نقل کردند این اواخر بچه ها می خواندند ایشان تند تند سینه می زد. می دانست تعداد دفعاتی که دستش به سینه اش بخورد محاسبه می شود. صدبار بخورد، صدبار حساب می شود. ما گاهی در اینها تنبلی می کنیم. من یادم هست آن زمان ها که ما جوان بودیم و یک وقت هایی مشهد خدمت ایشان بودیم ایشان سه بعد از ظهر به زیارت می رفت. یک بار. در شبانه روز یک بار سه بعد از ظهر. این اواخر که می رفتند صبح می رفتند، ظهر می رفتند، شب می رفتند. صبح، ظهر یا عصر و شب. اواخر عمرش است و می داند هرچه بیشتر زیارت حضرت رضا ببرد، [بهتر است.] یک بار زیارت حضرت رضا یک بهشت است. اگر صد بار ببری، اگر پانصد بار ببری. فَلیأخُذِ العَبدُ المُومِن مِن نَفسِهِ لِنَفسِه. فَلیَتَزَوَّدِ. عرض کردم این عبارت دیگری است که باز از پیامبر نقل است. فَلیَتَزَوَّدِ العَبدُ المُومِن لِنَفسِهِ مِن نَفسِه. زاد و توشه برگیرد، از خودش برای خودش. همین که شما می توانی صبح بعد از نماز صبح به زیارت حضرت رضا بروی و بعد هم بیایی یک دقیقه دراز بکشی و استراحت کنی. بعد هم یک ساعت قبل از ظهر بروی و یک بار دیگر زیارت کنی. یک بار هم مثلا شب بروی. مثلا. وقتی می توانی. باز حاج آقای حق شناس یک مطلبی می فرمود که حالا من این را برای زیارت امام حسین می گویم که ان شاء الله خدا نصیب همه تان و همه مان بکند. عرضم به حضورتان شما مشرف شدی. من عرض می کنم شما چهار ساعت در حرم نمان. چهار ساعت در حرم نمان. حالا غیر از اینکه مزاحم دیگران هستی و این را کاری نداریم و می خواهیم یک طور دیگر مزاحمت کنیم. شما در این چهار ساعت می توانی ده بار زیارت کنی. از حرم بیرون بیایی و اذن دخول بخوانی و دومرتبه داخل حرم شوی. بار اول اذن دخول خواندی و وارد حرم شدی. خب این یک بار زیارت حساب شد. یک زیارت کردی، دو رکعت نماز خواندی. زیارت وارث بخوانی، خب دو رکعت نماز دارد. زیارت وارث، زیارت خوبی است. بعد دو رکعت نماز خواندی و تمام. این یک زیارت کامل شد. حالا مثلا از بالای سر بیرون می آِیی و از در روبرو وارد می شوی. قبل از اینکه از در روبرور وارد شوی، آنجا یک اذن دخول دیگر می خوانی. این شد بار دوم. شما می توانی این را برای پدرت قرار بدهی. بعد باز یک زیارت می کنی و دو رکعت نماز می خوانی و بیرون می آیی و دومرتبه از در ورودی یک اذن دخول می خوانی و وارد می شوی. باز دومرتبه یک زیارت و دو رکعت نماز و یک زیارت جدید حساب شد. امروز ده بار برای شما زیارت امام حسین نوشتند. اینها مثال بود. فَلیَتَزَوَّدِ زاد و توشه برگیرد. یک زیارت امام حسین. یک زیارت امام حسین خیلی است. بدی اش این است که ما بعد خرابش می کنیم. اگر خرابش نکنیم، همین بهشت است. تمام شد. بهشتت ساخته شد. مسلم شد. اگر آدم بعدش آن را تخریب نکند، بهشت برایت ماند. ماندگار شدی. شما حتما بهشتی هستی. خب. از خودت برای خودت زاد و توشه بگیر. از خودت برای خودت بگیر. که اینجا بگیر را معنی کردند.
عرض بعدی. آدم هرچه کار کند، آدم هرچه کار کند، کار خوب یا بد یا قاطی که ماها از نوع قاطی هستیم. آنهایی که کار خوب می کنند، خودشان را می افزایند. خودت را اضافه می کنی. ما وقتی که به دنیا می آییم، یک مثقال هستیم. یک مثقال هم نیستیم. مثال ها. این یک مثقال باید افزوده شود. چکار کنیم افزوده شود؟ کار خوب بکن. کار خوب بکن. بر وزن شما افزوده می شود. ببینید ترازوی عالم آخرت آدم را وزن می کند. آدم یا سبک است یا سنگین است. سبک ها را به جهنم می ریزند. سنگین ها مال بهشت اند. آدم حتما توزین می شود. وزن می شود. اگر وزن شد و سنگین بود، جایش بهشت است. اگر سبک بود، قطعی است ها. ترازو ندارد. اینطوری نیست که یک طرف عمل آدم را بگذارند یا بفرمایید یک طرف خود آدم را بگذارند و آن طرف سنگ بگذارند. نه. یک ترازویی است که وزن می کند. اگر آدم وزن داشت، عبارت قرآن دارد ثقل. اگر ثقل داشت، [در آیه 7 سوره قارعه] فرمودند: فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ. یک زندگی رضایت بخش. یک زندگی رضایت بخش تا ابد. اینجا آدم یک روز خوش باشد، شب حوصله اش سر می رود. حالا اصلا نمی دانم یک روز خوش باشد یعنی چه؟ می شود؟ نمی شود؟ حالا. فرض می کنیم یک روز خوش است. با یک روز خوشی، آدم شب حوصله اش سر می رود. خسته شده. خوشی آنجا اینطوری نیست. یک زندگی رضایت بخش، همه لحظاتش رضایت بخش است. این یکی. بلکه بفرمایید هر لحظه ای بیشتر رضایت بخش است. ساختمان آن عالم اینگونه است. هرلحظه ای بیشتر رضایت بخش است. اگر شما از این زندگی اخروی ات راضی هستی، فردا بیشتر راضی خواهی بود. پس فردا بیشتر راضی خواهی بود. آنها که در جهنم هستند که خدا پیش نیاورد، نسبت به خدای متعال غضب می کنند. این خیلی بد است. این غضب آتش را برشان می افزاید. بیشتر غضب می کنند. بغض خدا در دل شان می آید. فردا جهنم شان بیشتر می شود. اینهایی که در بهشت هستند، امروز از خدا راضی هستند. فردا از خدا بیشتر راضی می شوند. بهشت شان افزوده می شود. آنجا این افزایش تا ابد هست. چطور می شود؟ این توانایی بی حد و مرز و قدرت بی انتهای الهی است. آدم اگر وزنش بیشتر باشد، در آخرت بیشتر خریده می شود. اگر بیشتر خریده شد، جایگاهش برتر است. من چگونه وزنم بیشتر می شود؟ با کارهایی که می کنم. کار وزن مرا می افزاید. وزن مرا می افزاید یعنی چه؟ کار خوب اخلاق خوب به بار می آورد. من کار خوب می کنم. اول به زور و از ترس. از ترس جهنم کار خوب می کنم. گناه نمی کنم. خب وقتی که من کار خوب کردم، وزن من افزوده می شود. یعنی چه؟ یعنی یک ذره اخلاق خوب پیدا می کنم. فردا کار خوبم را تکرار کردم. یک ذره اخلاق خوبم بیشتر می شود. امروز و فردا و پس فردا و یک سال و ده سال. یک صفت خوب در من می روید. در طول این ده سال با کارهای خوب یک صفت خوب در من رویش می کند. هرچه بیشتر، بیشتر. همانطور که با کارهای بد، صفات بد در آدم پدید می آید. خب. هرچه صفات خوب در شما پدید آمد و بیشتر شد، وزن شما بیشتر است. در آخرت شما عبارت هستی از اعمال خوبت و صفات خوبت و عقاید خوبت. یک، دو ، سه. شما چیزی جز این نیستی. خب پس هرچه عمل خوب کردی، وزنت افزوده شد. عمل خوبت، صفات خوب را در شما رویانید. پس وزنت افزوده شد. عمل خوب بیشتر. صفات خوب بیشتر. صفات خوب بیشتر، عقاید درست به بار می آورد. من به خدا یقین پیدا می کنم. با اعمال درست و خوب و پرهیز از گناه آدم یقین می کند خدا رازق است. این یقینش وزن او را هزار برابر بیشتر می کند. یقین می کند خدا کریم است. هزار بار وزن او را بیشتر می کند. وزن آدمی عبارت است از اعمالش. وزن آدم. چون اگر بد بود، سبک می شد. وزن آدم عبارت است از اعمال خوبش، صفات خوبش و اعتقادات یقینی اش. یک اعتقاد یقینی خیلی بر وزن آدم می افزاید. آن بزرگانی را که ما یک چیزهای بزرگ از آنها دیدیم و شنیدیم، همین راه را رفتند. کوشید هیچ گناه نکند. چون گناه اعمال خوب آدم را تخریب می کند. عرضم به حضور شما کوشید هیچ گناه نکند و اعمال خوب شبانه روزی. مواظبت. هی بیشتر و بهتر. خب. ثمره اش اخلاق خوبی بود که [داشتند.] چون پیر شده، حالا تند شده؟ نمی شود. پیر شده، کنترلش بر خودش بیشتر شده. بعضی وقت ها آدم هایی را دیده ایم که یک کمی سن شان بالا رفته، هیچ چیزی را تحمل نمی کند. این برای این است که کار خوب نکرده. آدمی که کار خوب کرده است، ثمره اش این است که کنترلش بر خودش بیشتر شده. اختیارش نسبت به خودش بیشتر شده. صاحب اختیار خودش شده. این صاحب اختیاری آدم. آدم صاحب اختیار خودش است. من ضعف پیدا کردم، نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. نمی شود. همچین چیزی نمی شود. من کار نکردم و چیزی نیستم. خب ضعف پیدا کنم، یک ذره اختیاری که وقتی سالم هستم نسبت به خودم دارم را هم از دست می دهم. این می شود. مال آدمی است که هیچ کار و زحمتی نکشیده. اما آدم اگر کار کرده باشد و زحمت کشیده باشد، ثمره اش این است که صفات خوب در او پیدا می شود. بردبار شده است. بردبار شده است. یعنی می تواند تحمل کند. ثمره اش این است که گذشتش زیاد شده است. می تواند گذشت کند. می تواند حرف بد بشنود و تحمل کند و اوقاتش تلخ نشود. این صفات خوب برای آدم یقین به بار می آورد. یقینی که فرمودند که مومن مثل کوه است. کوه پایدار. کوه مستحکم. نه. از کوه هم بیشتر است. کوه را می شود [خورد کرد] با یک بیل مکانیکی به جان یک کوه می افتند و آن را سوراخ می کنند و در آن یک راه باز می کنند و یک تونل می زنند. می شود. مومن نمی شود. هیچ نمی شود. نمی شود یک ذره شخصیتش را خورد کرد. یک ذره. حوادث چه پیش می آید؟ هرچه می خواهد پیش بیاید. او را به هیچ وجه از جایگاه خودش بیرون نمی کند. عرض کردیم که در ابتدا فرمودند شما از خودت برای خودت بهره بگیر. از خودت برای خودت زاد و توشه تهیه کن. بعد عرض کردند اگر کسی این راه را برود ثمرش چیست؟ ثمرش این است که بر وجودش افزوده می شود. می گویند که آدم های متکبر، روز قیامت به صورت مورچه می آیند. همه عالم او را زیر پا له می کنند و عبور می کنند. صفت بد انقدر آدم را کوچک می کند. صفت خوب چکار می کند؟ تواضع. بزرگ می کند. بزرگ می کند. هی تواضع بیشتر می شود و او بزرگ تر می شود. و از این بالاتر اینکه صفات خوب یقین به بار می آورد. این خیلی مهم است ها. صفات خوب یقین به بار می آورد. ممکن است آدم هرچه کتاب بخواند به یقین نرسد. با کتاب خواندن نمی رسد. آدم درس بخواند به یقین می رسد؟ ممکن است نرسد. حالا یک کسانی از درس خواندن و فکر کردن به یقین می رسیدند اما برای اینکه آن درس خواندن و فکر کردن کار بود. جز بهترین کارها. بهترین عبادات تفکر است دیگر. تفکر بر وزن شما می افزاید. آنها از این طریق رفتند. کسی که از درس خواندن و فکر کردن به جایی رسید، از طریق اینکه فکر کرد و فکر کردن یک کار بود. کار خیلی برجسته بود. یک ساعت تفکر به اندازه یک سال عبادت است. از این باب بود. فکر هم وقتی که آدم دو وعده غذا خورده نمی تواند. وقتی به اندازه دو نفر آدم غذا خورده نمی تواند فکر کند. اگر کم بخورد می شود. یک آدم های حیرت آوری در گذشته بودند. حیرت آور. اینها بیست سی سال گرسنگی [کشیدند.] نه اینکه بیست سی سال تمام گرسنه بودند. یعنی مثلا در روز فقط یک نان گیرش می آمده. اما برای کار و درس و فکر و دانش و علم کوشش می کرده. اینها ثمر می داد. در این سال های دراز ثمر می داد. عرض کردم که آدم های حیرت آور می شدند. خلاصه سخن را تکرار کنم. کار کردن بر وزن آدمی می افزاید. قاعدتا کار خوب کردن. کار کردن بر وزن آدمی می افزاید. اگر آدم وزن نداشته باشد، او را در ترازو نمی گذارند. دارد که در قیامت برای کسانی اصلا وزنی وجود ندارد. اصلا آنها را در ترازو نمی گذارند. یک سر می فرستند. دو تاست. یک سبکی وزن می گویند و یک بی وزنی. [بعضی ها] اصلا وزن ندارند. اینها را یک سر به جهنم می فرستند. هرکس وزن دارد، به اندازه وزنش بهره اخروی به دست می آورد. آنچه آدم در آخرت به دست می آورد، به اندازه وزنش است. وزن اخروی انسان مثل وزن این دنیایی انسان نیست که آدم از این غذاهای نامربوط زمان ما می خورد و چاق می شود. نه. وزن به کار آدم است. چه مقدار کار می کند. این را هم عرض کردیم که اگر آدم اعتقاد داشته باشد، اگر یقین پیدا کرده باشد که یک روز حسابی هست و سرنوشت آدمی به کاری که کرده است بستگی دارد، نمی تواند یک لحظه کوتاهی کند. یک لحظه کوتاهی کند.
امام حسین می کوشید که یک آدم خوبی را پیدا کند و به لشکر خودش بیاورد. جمعیت لشکرش یک نفری بود دیگر. آن وقت یک نفر گیر می آورد. فرستاد به دنبال عبیدالله بن حر. نیامد. امام خودش برخاست و به خیمه او رفت. گفتند تو گناه زیاد داری. بیا دنبال ما. در دفاع از من خدا آنها را برایت جبران می کند. گفت آقا من از کوفه بیرون نیامدم مگر وقتی که شنیدم شما داری به کوفه می آیی. برای اینکه به چنین چیزی گرفتار نشوم بیرون آمدم. فرمودند حالا که اینطور است، پس اینجاها نباش. چون اگر کسی صدای مظلومیت مرا بشنود و مرا یاری نکند، خدا او را به رو به جهنم می اندازد. رفت. بعدها که به کوفه بازگشت عبیدالله او را خواست. کجا بودی؟ گفت آقا من نبودم. حرف بیخود می زنی. حالا به تو می گویم. یعنی چرا در لشکر ما به کمک ما نیامدی. یک دقیقه عبیدالله حواسش به بغل دستی اش پرت شد و داشت با او صحبت می کرد و این هم رفت. از دربار بیرون رفت و سوار اسبش شد و رفت. کسی نمی توانست او را گیر بیاورد. آدم فوق العاده ای بود. بعدها هِی می زد روی دستش. چه اشتباهی کردم. بعد یک چیزی هم نقل کردند. گفت من آن وقتی که امام حسین را دیدم، دیدم یک بچه های کوچکی دور و برش هستند و هِی به او چسبیده بودند. مثل اینکه احساس کرده بودند این آقایشان از دست شان می رود.