أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
دیشب عرض کردیم که برای بهای بهشت جز پاکی چیز دیگری را طلب نمی کنند. برای همه مراتب عالیه، اصلا همه خوبی ها از خوبی های معنوی، چیزی جز پاکی به بها نمی خواهند. اگر خاطرتان باشد دیشب یک نمونه اش را عرض کردیم. آیه شریفه 73 سوره زمر بود که می فرماید: طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا. بعد هم اگر خاطرتان باشد شروع بحث آیات از تقوا بود دیگر. همه کوششی که در تقوا انجام می شود برای این است که آدم پاک بماند. آدم پاک متولد می شود و پاک بماند. اگر مرحمت و لطف خدا شامل باشد و آدم آلوده نشود، از اول به گناه و بدی آلوده نشود؛ یک مرحمت بسیار بسیار بزرگ الهی است. چون اگر آلودگی حاصل شود، اولا که وظیفه پاک شدن [به عهده اوست.] خب عیب ندارد. آدم پاک می شود. اگر خطا و گناه و آلودگی ای آمده باشد، با توبه و جبران، پاکی حاصل می شود. اما این پاکی دوم با آن پاکی اول فرق می کند. اگر آدم بنای ساختمان پاکی شخصیت خودش را از اولین قدم نهاده باشد، خیلی فرق می کند تا آدم خرابی کرده باشد و بعد دومرتبه خرابی ها را جبران کند و شروع به ساختمان جدید کند. حالا. یک مرتبه از پاکدامنی و پاکی آن بود که دیشب عرض کردیم و امشب هم اشاره شد و ما نامش را تقوا گذاشتیم و این تقوا مربوط به مرحله عمل آدمی است. در عمل هیچ پلیدی ای از آدم صادر نمی شود. دروغ نمی گوید. اصلا. غیبت نمی کند. اصلا. اصلا به نامحرم نگاه نمی کند. گاهی آدم غرق فکر یک گناه می شود. اگر آدم غرق فکر یک گناه شود، حتی اگر گناه نکند، یک چیزی به جای می ماند. مثلا فرض کنید ده دقیقه دارد در فکر به سر می برد. آن هم جا برای تکیه کردن هست. یک فرمایشی از حضرت عیسی علیه السلام هست که ایشان می فرمایند گذشتگان ما، قاعدتا منظور حضرت موسی علیه السلام است؛ گذشتگان ما می گفتند فلان گناه را نکنید. من نمی خواهم اسمش را عرض کنم. من می گویم فکرش را هم نکنید. بعد مثال می فرمایند. در یک خانه ای آتش افروخته می شود و آتش این خانه را می سوزاند. این فرض آن گناهی است که آنجا اسم برده شد. اما ایشان از خیال گناه به دود یک آتش مثال می زنند. در این خانه یک آتشی افروخته شده. این آتش خانه را نسوزانده. اما دودش در و دیوار را سیاه می کند. خیال گناه می تواند در و دیوار دل آدم را سیاه کند. حالا. پاکی در عمل را عرض می کردیم. اگر در خاطرتان باشد، عبارت آیه 73 سوره زمر این بود: وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا دسته دسته از اهل تقوا را به سوی بهشت می برند. حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ این چه زمانی است؟ چه زمانی است؟ این حادثه چه زمانی اتفاق افتاده است؟ قیامت بعد از گذراندن همه حوادث. حادثه مرگ را گذرانده. حوادث برزخ را گذرانده. بعد به قیامت وارد شده. حوادث قیامت را گذرانده. حساب گذرانده. همه را گذرانده. حالا به سوی بهشت رفته. کنار در بهشت به آنها می گویند سلام علیکم. کنار در ورودی بهشت به آنها می گویند سلام علیکم. تا حالا چه بود؟ سلامی نبود. مشکلات بود. مشکلات بود، مشکلات بود، مشکلات بود، تا به بهشت رسیدیم. آنجا سلام علیکم. مشکلات تمام شد. از این به بعد چیزی جز سلامت نیست. از این به بعد چیزی جز سلامت نیست. از این به بعد. قبلش. حالا ببینید چیزی که امشب می خواهیم عرض کنیم چقدر فرق می کند. چقدر فرق می کند. می خواهم یک صفحه از قرآن را بخوانم و برای شما ترجمه کنم. در آیه 27 سوره نحل می فرماید: قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ. قرآن یک أُوتُوا الْعِلْمَ دارد و یک أُوتُوا الْكِتَابَ دارد. أُوتُوا الْكِتَابَ کسانی که کتاب هایی به دست شان رسیده، مانند ما که یک کتاب هایی خوانده ایم؛ با این کتاب در معرض امتحان اند. این کتاب خوشبختی نمی آورد. مقدمه است. اگر شما به این مقدمه عمل کنی، خوشبختی می آورد. اما یک کسانی هستند که قرآن درموردشان می فرماید أُوتُوا الْعِلْمَ. أُوتُوا الْعِلْمَ در قرآن خیلی مرتبت دارد. در آیه 11سوره مبارکه مجادله می فرماید: يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ خدای تبارک و تعالی رفعت بخشیده است. رفعت و بلندی مقام را به کسانی که ایمان آورده اند مرحمت کرده است. وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ مفسران می فرمایند یرفع الله الذین آمنو درجه و الذین اوتوا العلم درجات کسانی که به علم رسیده اند درجات دارند. به درجه علم شان درجات دارند. یعنی درجه اینها فوق کسانی است که ایمان آورده اند. حالا دقت کنید. قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ اینها چکاره اند که در قیامت چنین حرف هایی می زنند و تعیین تکلیف می کنند. الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ تعیین تکلیف می کنند. می گویند إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ امروز خواری و بدی بر کافران است. کافران چه کسانی هستند؟ در آیه بعد می فرماید: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ کافران کسانی هستند که فرشتگان آنها را در حالیکه به خودشان ظلم کرده بودند، قبض روح کردند. فرشتگان به نزد کسانی آمده اند که سراسر عمرشان را به ظلم به خود گذرانده است. آنها را قبض روح کرده اند. آقا اینها زیر بار هیچ حقی نمی رفتند. خیلی احساس قدرت و غرور می کردند. زیر بار هیچ حرف حقی نمی رفتند. تا پرده برداشته می شود، فَأَلْقَوُا السَّلَمَ تسلیم می شوند. مانند یک کسی که اسلحه می کشد و یک عده در برابر اسلحه تسلیم می شوند، اینها تسلیم می شوند. فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ می گویند ما اصلا هیچ کار بدی نکرده ایم. ما هیچ کار بدی نکرده ایم. به حرف اصلی نرسیده ایم. اینها مقدمه است. بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ نه. سراسر عمرت پر است. فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ به آنها گفته می شود بفرمایید همه درهای جهنم برای شما باز است. خَالِدِينَ فِيهَا ابدی در آنجا هستید. فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ آنجا عرض کردیم که متکبر است و زیر بار حرف نرفته است. اصلا. خب. در آیه بعد یعنی آیه 30 می فرماید: وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا در برابر کسانی که در زندگی مراقب رفتار خودشان بودند، مراقب چشمش بود، مراقب زبان و دستش بود. مراقب غذایی که می خورد بود. مراقب جایی که می رفت بود. کجا زنده باد می گفت. کجا زنده باد می گفت. کجا کف می زد. همه را مراقب بود. همه را حساب کرده بود. وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ حرف های خدا چطور حرف هایی است؟ قَالُوا خَيْرًا هرچه خدا گفته درست است. هرچه خدا گفته خوب گفته. یک حرف تازه. لِّلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ کسانی که در این دنیا خوبی کرده اند، خوبی خواهند دید. نه همه اش را. همه نتیجه اعمالش را اینجا نمی بیند. اما نتیجه اعمالش را اینجا می بیند. اگر خوبی کرد، اینجا خوبی می بیند. لِّلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ. خب. اما وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ خانه آخرت، آنجا خیلی بهتر است. آقا قابل مقایسه نیست ها. بین اینجا و آنجا قابل مقایسه نیست. در روایات این را مقایسه می کنند. یک مقایسه کوچک: می فرمایند بین دنیا و آسمان اول. بین آسمان اول و آسمان دوم. مثالش را که زده اند مانند یک قطره آبی است که از یک دریا بردارند. آنچه که پایین تر است مثلا آسمان اول مثل یک قطره است و آسمان دوم مانند آن دریاست. آسمان دوم مثل یک قطره است و آسمان سوم مانند یک دریاست. آن عالم خیلی عظیم است. یک چیز دیگری هم هست. قواعد و قوانینی که در آن عالم حاکم است، غیر قواعد و قوانین این عالم است. یک قواعد دیگری حاکم است. حالا اینها بحث اصلی نیست. وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ من مکرر این را عرض کردم. خدای متعال به دو رکعت نماز درست بهشت می دهد. این بهشت مال تو بهشت بر آدم واجب می شود. دو رکعت نماز خوب بخواند. دو رکعت. آدم خیلی خوب بخواند، دو رکعت پنج دقیقه می شود. ما دو رکعت نماز پنج دقیقه ای هم اصلا داریم یا نداریم؟ نمی دانم. دو رکعت نماز بخوانی پنج دقیقه می شود. پنج دقیقه یک بهشت. پس وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ تا اینجا یک فرض تمام شد. وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ. خانه متقیان که حالا بحث مان سر متقیان است، خوب خانه ای است. ببینید در این دسته قبلی که اهل تقوا بودند، آنهایی که در عمل اهل تقوا هستند، آنچه برایشان هست، خیلی خوب است. فرمودند آن طرف خیلی بهتر است. اما با همه وسعت و زیبایی ها و جلال و نعمت هایی که آنجا هست، آنچه که برای متقیان به خاطرشان هم خطور نمی کند هست. من حالا یک کمی بیشتر از این عرض می کنم. اگر کسی یک قدم بالاتر رفته باشد، به نعمت هایی می رسد که اصلا به خاطر آن کسی که یک قدم پایین تر است خطور نمی کند. به خاطرش هم خطور نمی کند. انقدر تغییر و تحول برتر است. این برتری تا بینهایت راه دارد. هرچه پاکدامن تر است. هرچه پاکدامن تر است و پاکی بیشتری برده است، آنچه که نصیبش می شود، نعمت هایی که نصیبش می شود [بیشتر است.] وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ این خانه متقیان چیست؟ جَنَّاتُ عَدْنٍ جنت یعنی باغ. باغ هایی که زمین هایش پوشیده از سبزی و خرمی و گل است. اما چه گلی. نه گل. گلی که شما هربار نگاه می کنی، زیباتر از قبل می بینی. بار دوم که به آن گل نگاه می کنی، زیباتر از قبل است. اینجا بهترین گل هم در خانه شما باشد، حوصله ات سر می رود. بعد از یک مدتی برایت عادی می شود. آنجا عادی نمی شود. هر روز جلوه تازه ای دارد. خب. جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ از این بهشت های حور و قصوری هم دارد. بله هست. جَنَّاتُ عَدْنٍ. عدن همان ماده ای است که معدن از آنجا می آید. معدن آن جایی است که دست نخورده است و تازه باید آن را کشف کنی. زمین و کوه را بشکافی و به یک معدن برسی. جناتش اینگونه است. دست نخورده است. برای اولین بار باز می شود. شما که صاحب این بهشت هستی، به آن بهشت وارد می شوی. هیچ کس قبل از آن دستش به آن بهشت نرسیده بوده. خب. اینها وارد آن بهشت می شوند. تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ زیر درختانش نهرها جاری است. نهرهای یعنی چه؟ نهرها؟ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ برای کسانی که در شمار متقیان اند، لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ در آن بهشت هرچه بخواهند هست. آدم در بهشت به یک سلطنت بی حد و مرز می رسد. سلطنت بی حد و مرز. هرچه بخواهد. آدم به جایی می رسد که فقط خدا از او برتر است. در آیات دارد یکی از جاهایی که فرموده لَهُم مَّا يَشَاءُونَ آیه 35 سوره قاف است که فرموده وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ نزد ما علاوه است. چرا لَهُم مَّا يَشَاءُونَ؟ آقا شما هرچه آن طرف داری، اینجا داشتی. اینجا داشتی که آنجا داری. اگر اینجا نداشتی، آنجا هم نداری. هرچه اینجا داشتی، آنجا داری و هرچه آنجا داری، اینجا داشتی. چطور لَهُم مَّا يَشَاءُونَ؟ آنجا آدم به جایی می رسد که هرچه بخواهد می شود. آن آدم ها، آدم هایی هستند که اینجا هرچه می خواستند می توانست بشود. من از این آدم ها دیده ام. هرچه بخواهند می شود. البته نمی خواهند ها. می بندند. همه درها را به سوی خواسته ها می بندند. تسلیم محض خدا می شوند و هستند. لَهُم مَّا يَشَاءُونَ كَذَلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ اینچنین ما متقیان را جزا می دهیم. در آن بحث گذشته و دسته گذشته کسانی بودند که اهل عمل تقوایی بودند. عمل تقوا. عمل پاک. اینجا یک مرتبه بالاتری است. مرتبه بالاتر باید چه داشته باشد؟ بعد می فرمایند كَذَلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ این متقیان کسانی هستند که وقتی فرشتگان برای قبض روح آنها آمدند، اینها طیب و طاهر بودند. از فرق سر تا نوک پنجه پا. یک وقتی در جریان ساختن مسجد پیامبر، [یک اتفاقی افتاد.] اوایل ورود به مدینه پیامبر یک زمین گیر آوردند و آنجا را خریدند و یک مسجد ساختند. خب. مسلمان ها می رفتند خشت می آوردند. یک جایی خشت زده بودند. خشت زده بودند و می رفتند خشت می آوردند. خشت ها بزرگ بود. دو تا خشت روی هم می گذاشتند و بلند می کردند. عمار یاسر خدمت رسول خدا عرض کرد که آقا اینها من را کشتند. فرمودند نه اینها تو را نمی کشند. آن دسته ستمگر تو را می کشند. در جنگ صفین عمروعاص این حدیثی که پیامبر فرموده بود را مطرح کرد. لشکر معاویه یک مرتبه تکان خوردند. پیغمبر فرموده که شما دسته ستمگر هستید. به این کاری ندارم. آنجا پیغمبر فرمود که از فرق سر عمار تا نوک پنجه پایش، یک حرف های دیگری هم شد که نمی خواهم عرض کنم؛ از فرق سرش تا نوک پنجه پایش از ایمان پر است. از ایمان پر است. ار فرق سرش تا نوک پنجه پایش. حالا اگر پاک است، از فرق سر آدم تا نوک پنجه پایش پر است. خب با آدمی که در عمل پاک است فرق می کند. الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ می خواهم سوال بکنم. دقت کنید. فرشتگان آمدند قبض روح کردند. چه زمانی قبض روح است؟ آدم چه زمانی قبض روح می شود؟ در این دنیاست دیگر. در برزخ و قیامت نیست. اینجاست. الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ به دسته اهل تقوا، آنهایی که در عمل اهل تقوا بودند، دم در بهشت گفتند سلام علیکم. به اینها از لحظه مرگ می گویند سلام علیکم. چقدر فرق می کند. يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ آنجا گفتند طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا اینجا می گویند سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ. چه زمانی آقا؟ لحظه مرگ. از لحظه مرگ بفرمایید بهشت. آقا الان که بهشت نیست. هست. الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ. چه؟ بعدش چیست؟ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ خب زحمت کشیدی. یک عمر زحمت کشیدی. دست به مال شبهه ناک نزدی. خیال شبهه ناک نکردی. اما ببینید چقدر ارزان است. می گویند شما چهل سال اینگونه پاک دامن باش. بعد ما یک ابدیت سلطنتی به تو می دهیم که فقط خدا بزرگ تر و برتر از توست. یک داستانی دارد. یوسف را که فروختند، به هشت درهم فروختند. یوسف؟! با آن همه جلال و جمال. هشت دره؟! مثلا هشت تا یک تومانی. یک عبارتی دارد که حالا نمی خواهم عرض کنم. بنده این سلطنت را به چه فروختم؟ حالا مثل عرض می کنم. از کنار پیتزا فروشی رد شدم. یک ذره گرسنه ام بود. رفتم داخل. حالا اینجا کیست؟ چیست؟ این چه می پزد؟ چیست؟ پاک است؟ حلال است؟ همینطوری پیش آمد و رفتم. هرکاری پیش آمد رفتم. هر درسی، هر استادی، هر رفیقی. هر... هر... به چه اندکی. ببینید به چه اندکی فروخته ایم. الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ این طیبین با آن دسته قبلی که آیه فرمود طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا پاک بودید، به بهشت وارد شوید. بهای بهشت را دارید. بفرمایید بهشت. اینجا می فرماید طیبین. این طیبین چقدر با آن فرق دارد؟ چه فرقی دارد؟ ببینید ممکن است من هیچ گناهی نکنم. اما مثلا من و شما با هم رفیق و هم کلاس بودیم. بعد من می بینم اوه شما معاون وزیر شده اید. من هنوز کارمند جزء هستم. در دلم یک احساسی می کنم. احساس بد. حالا هم کلاسی ام شاگرد اول شده است. من نشده ام. مثال است. اینطوری. همینطور حساب کنید. یک وقت من می زنم تا او را خراب کنم. این که دیگر با مسلمانی نمی سازد. اما یک وقت هیچ کاری نمی کنم. نسبت به آن کسی که در دلم احساسی از حسد نسبت به او دارم و یک سایه ای از حسد در دلم می تابد، هیچ کاری نمی کنم. اما این احساس را می کنم. حالا بعد هم یادم می رود. یا وقتی فرض کنید. حالا اینها مثال است ها. ممکن است این مثال ها دقیق نباشد. اما برای روشن شدن. مثلا فقیر اول که می آید یک یک تومانی یا دو تومانی به او می دهم. فقیر دوم می آید و یک یک تومانی یا دوتومانی به او می دهم و فقیر سوم که می آید، دیگر سختم می شود. چرا سختت شد؟ نداشتی؟ اگر نداشتی که وظیفه نداشتی. اصلا سختت نمی شود دیگر. اما چرا سختم شد؟ داشتم. اما چرا سختم شد؟ اسمش یک چیزی است که آن چیز خوبی نیست. بله؟ اگر آدم از بخل پاک پاک شده باشد، اینطور نیست. من مثال عرض می کنم ها. می گفتم همه دنیا هم که مال آن شخص باشد، همه دنیا را به اولین فقیر می دهد. داستان امیرالمومنین است. یک کسی آمده بود پیش معاویه. گفت از کجا می آیی؟ گفت از نزد بخیل ترین مردمان. بخیل ترین مردمان کیست؟ نام برد. او انصاف داد. گفت من می دانم. اگر او دو تا خزینه داشته باشد و یک خزینه از کاه باشد و یک خزینه از نقره باشد، خزینه نقره اش را خالی می کند، بعد می رود سراغ آن. عرض می کنم همه عالم مال او باشد، می دهد. آدمی که سخی است و از بخل پاک شده اینگونه است. نمی خواهیم بگوییم این کار درست است ها. نمی خواهیم این را بگوییم. می خواهم گذشت را بگویم. چقدر آدم راحت می تواند بگذرد. راحت. از همه ی... خب یک وقت نه. یک کمی سختم می شود. خب اینکه سختم می شود، این یک جایی حساب می شود دیگر. حالا همینطور از این مثال ها بزنید. مثلا فرض کنید من یک شاگردی دارم. مثال است ها. شاگرد کوچک من است. سنش از همه کمتر است. جلوی شاگردان بزرگ سالم می توانم بلند شوم. خیلی سختم نمی شود. اما جلوی این شاگردم می بینم که این مثل بچه من است. از بچه من هم کوچک تر است. سختم می شود جلوی پایش بلند شوم. چرا سختم می شود؟ این یک جایی، یک عیبی هست. حالا اینها مثال است. ممکن است مثال هایمان ناقص باشد. شما خودتان می توانید مثال پیدا کنید. آدم می تواند از این مثال ها در رفتار و اعمال خودش پیدا کند. چرا سختم می شود و نمی توانم بالاتر از دست خودم را ببینم. نمی توانم بگذرم. یک کسی از همه این عیب ها پاک است. یک چیزی عرض کنم. آقا سر همه عیوب ما در شرک است. از شرک تغذیه می شود. همه عیب ها. عیب های عملی و عیب های اخلاقی. سر همه شان به نوعی در شرک است. خب اگر اینها پاک شد چه می شود؟ این شخص از همه شرک ها پاک است. موحد شده. اسمش موحد و متقی است. قرآن فرمود كَذَلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ. شما بفرمایید: کذلک یجزی الله الموحدین. یکی است. خدا. در تمام شراشر وجودش خدا حاکم است. این آرزوست اما آرزوی... آدم نداشته باشد بد است؟ خب آدم یک آرزوی خوبی را داشته باشد. وقتی آدم از این عالم برود و این حرف ها را بفهمد، هی حسرت می خورد. هی حسرت می خورد. حسرت می خورد. حسرت. آدم در قیامت پنجاه هزار سال وقت دارد که حسرت بخورد. تو می توانستی ها. می توانستی ها. جوانی ات را به بازی گذراندی. می توانستی. می توانستی. تو جوانی ات را به بازی گذراندی. چرا بازی کردی؟ آنهایی که حالا یک کمی سن شان گذشته، به گذشته نگاه می کنیم. آقا پنجاه سال گذشته است. پنجاه و پنج سال، شصت سال. مثل این است که هیچ است. هیچ چیز از این پنجاه و پنج سال، شصت سال، در دست من نیست. کو؟ هیچ چیز نیست. رفت. به باد رفت. الان فقط امروز را دارید دیگر. فقط امروز را در دست تان دارید. دقیقا اینگونه است. ما امروز را داریم. گذشته که گذشته. آینده هم که نیامده. من فقط امروز را دارم. پنجاه سال گذشته چه؟ هیچی. به بازی گذشته باشد. در برترین لذت ها هم گذشته باشد، که اصلا نمی شود؛ در بهترین و بالاترین لذت ها هم گذشته باشد، الان تمام شده. هیچ چیزش نیست. کو؟ هیچی نیست. بعد آدم حسرت می خورد. می گوید یک ذره زحمت کشیده بودی. آن وقت ماها یک آقا شیخ محمد حسین قروی کمپانی داشتیم که ممکن است بشناسید، ایشان خیلی بزرگ بود. فرموده من حاضرم همه دارایی علمم را بدهم، فقط یک قدم، فقط یک قدم به خدا نزدیک شوم. فقط یک قدم. هرچه دارم. هرچه دارم. اگر می گفتیم هرچه داری، می گفت حاضرم هرچه دارم بدهم فقط یک قدم نزدیک شوم. آقا آن یک قدم انقدر چیزها هست که اصلا اینجا در یک قدم پایین تر به خاطر تو هم خطور نمی کند. اصلا به خاطرت خطور نمی کند. انقدر در این یک قدم بعدی چیزها هست. ما یک استادی داشتیم. حالا من یک ذره عرض می کنم و عرضم تمام. به نظرم سه چهار نفر ایستاده بودیم. فرمودند روایت دارد که وقتی حضرت عزرائیل علیه السلام می آید، تا مومن راضی نشود، تا مومن راضی نشود، نمی تواند قبض روح کند. نمی کند. باید راضی شود. من رضایت نمی دهم. چرا؟ مثل من می خواهد بماند مثلا می گویم دخترش را شوهر بدهد و پسرش را زن بدهد و خانه اش را بزرگ تر کند؟ نه. بعد در یک جلسه دیگر فرمود من می خواهم کار کنم. من می خواهم کار کنم. می دانست هر قدم که برمی دارد یک قدم بالاتر است. ما فقط یک اندکی از حسرتش داریم. چون حسرتش هم یک ایمان قوی ای می خواهد. من یک وقتی خدمت پدر شما رسیدم. در عروسی یکی از دوستان بود. ایشان گفت ماها کار نمی کنیم. خاطرم ماند. بنده کار نمی کنم. بنده ممکن است در یک روز بتوانم کار بیست سی نفر را راه بیندازم. خب اگر کار ده نفر را راه بیندازم چه شده؟ بیست نفر را باخته ام. می توانم کار سی نفر را راه بیندازم. می شود سی تا حاجت دیگر. حاجت سی تا مومن. حاجت سی تا مومن را برآورده کنی، چقدر است؟ اصلا نمی شود حساب کرد. هر یک حاجتش بهشت است. خب من تنبلی. تنبلی. راحت طلبی. اگر ما باعث تکدر خاطر آقایان شدیم ببخشید.