جلسه پنجشنبه 4/10/93 (اختيار ذهن)
بیشتر آن چیزهایی که ما خودمان را به آنها می فروشیم، خیال است. یک ذره اش واقعیت است و بیشترش خیال است. زمام خیال ما در دست شیطان است...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

چرا حواس آدم پرت است؟ اگر ذهن آدم در اختیار خودش باشد، دیگر حواسش پرت نمی شود. اگر ذهنش در اختیار خودش باشد، دیگر حواسش پرت نمی شود. چرا ذهن آدم در اختیار خودش نیست؟ چرا نیست؟ آدم در زندگی شلوغ کرده و شلوغی ها اینجا مانده. بیرون شلوغ کرده. در نگاه شلوغ کرده. در گوش کردن شلوغ کرده. در غذا خوردن شلوغ کرده. در معاشرت شلوغ کرده. بچه ها سر کلاس شلوغ می کردند. آنها که معلم بودند می دانند. خب شلوغی می ماند. یعنی کاری هست که آدم بکند و نماند؟ نه کاری نیست که نماند. هرکاری بکنی، درون [جان] می ماند. جلوی آب را می گیرد. اگر آدم در راه آب سنگ بریزد، خب می گیرد دیگر. می خواهیم از این بحث دوم را عرض کنیم. من یک بحث اخلاقی مختصر عرض می کنم که گاهی هم مانند هفته پیش مفصل می شود. قرآن می فرماید. می فرماید آقا جان اگر می خواهی به بهشت بروی، باید پاک باشی. اگر می خواهی به بهشت بروی باید پاک باشی. من چندین جور گفته ام بهای بهشت چیست. یکی از آن بهاها که قرآن فرموده پاکی است. هرکس پاک است، بهای بهشت را دارد. می دهد و به بهشت می رود. اگر آدم به بهشت برود هم دیگر درنمی آید. اصلا نمی خواهد در بیاید. اصلا چیزی به خاطر آدم نمی رسد که آنجا نباشد. هرچه بخواهد و هرچه که حتی به خاطرت نرسد هم هست. هرچیز خوبی که دلت می خواهد و به خاطرت می رسد، هست. حتی چیزهایی که به خاطرت نمی رسد هم هست. تازه آنجا کشفش می کنی. یک چیزهای خوبی هست که آنجا کشف می کنی. اگر امروز یک چیزی کشف کردی، فردا هم یک چیز تازه کشف می کنی. پس فردا چطور؟ باز هم یک چیز تازه کشف می کنی. کشف ها تمام می شود؟ نه. تا ابد تمام نمی شود. ساختمان، چه ساختمانی است؟ کشف های تازه تا ابد تمام نمی شود. تا چه زمانی؟ تا ابد. انتها ندارد. ببینید آقا ما این را به چه فروخته ایم؟ در داستان یوسف، یوسف را به هشت درهم فروختند. آقا یوسف را نمی شود به هشت درهم فروخت. می گویند معجره حضرت یوسف زیبایی اش بود. انقدر زیبا بود. حالا این داستان است ها. می گویند مردم مصر که گرسنه نماندند. به راهنمایی حضرت یوسف مشکل قحطی برایشان حل شد. حالا مثال است. می گویند هروقت گرسنه می شدند حضرت یوسف می آمد در بالکن می ایستاد و او را نگاه می کردند و سیر می شدند و گرسنگی یادشان می رفت. انقدر زیبا بود. حالا این را به هشت درهم فروختند. به حساب آن روز مثلا هشت تا یک توانی. ما هم همینطور هستیم. حالا باز بهشت خدا را نمی شود مقایسه کرد. ما آن را به هشت تومان فروخته ایم. بعد که به خانه رفتی و هشت تومانت را نگاه می کنی و می بینی قلابی است. هشت تومانی هم قلابی است. لذت خوشی که شیطان وعده می کند، قلابی است. این مساله را با عرض معذرت عرض می کنم. در داستان حضرت ابراهیم در آیه 130 سوره بقره می فرماید: وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ هرکس خلاف دستورات حضرت ابراهیم عمل کند، سفیه است. حضرت ابراهیم در راس پیامبران توحیدی است دیگر. توضیح بدهم؟ هرکس خلاف دستورات دینی عمل کند، سفیه است. دستورات دینی. همین دستورات. دستورات دین دستورات پاکی است دیگر. هرکس خلاف این دستورات عمل کند، سفیه است. عقلش کم است. با این توضیحی که عرض کردم، همینطور می شود دیگر. آقا اینطور نیست که شما صدهزار را بدهی و یک قران بگیری. نه. بینهایت را می دهی و یک قران می گیری. بعد هم معلوم می شود یک قرانی اش دروغی است. اینگونه. آیه چه بود؟ این آیه را مکرر خوانده ام و صحبت کرده ایم. در آیه 73 سوره مبارکه زمر می فرماید: وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا آنهایی که به پاکی کوشیده بودند، آنها را دسته دسته به سوی بهشت می برند. حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وقتی به بهشت می رسند، همه درهای بهشت برایشان باز می شود. چرا ممکن است در بهشت بسته باشد؟ خب برای یک آدمی که ناپاکی را ترجیح داده، در بسته است. آن که پاکی را ترجیح داده، همه درهایش باز است. وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا همه درها باز است. وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا ماموران بهشتی به آنها می گویند: سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا همه عرضم در همین بود. ماموران بهشتی به این آدم هایی که پاکی را ترجیح داده بودند، سلام می کنند. سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ سلام علیکم. پاک بودید. پاکی را انتخاب کردید. پاکی را ترجیح دادید. در پاکی کوشیدید و برای پاکی زحمت کشیدید. پاکی یک مقداری زحمت دارد. جهنم سرازیری است. راحت. سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا. یعنی چه آقا؟ ف دارد. پس داخل شوید. پاک شدید در نتیجه وارد بهشت شوید. یعنی بهای بهشت همان پاکی است که عرض کردم. فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ. تا ابد. ما اصلا نمی فهمیم این ابد یعنی چه. اصلا الفاظش مفهوم است ها. اما آدم حقیقتش را نمی فهمد. ابد راحت. ابد راحت. ابد امنیت. ابد خوشی. ابد سلطنت. ابد همه خوبی ها. اینجا یک قرانش چقدر ارزش داشت؟ برای یک مثقالش جانت را می دهی. شماها که نه. خدایی نکرده شرافت شان را می دهند. عقل شان را زیر پا می گذارند. دین شان را. وطن شان را. بیشتر آن چیزهایی که ما خودمان را به آنها می فروشیم، خیال است. یک ذره اش واقعیت است و بیشترش خیال است. زمام خیال ما در دست شیطان است. می شود نباشدها. با خیال ما بازی می کند. با چشم من که نمی تواند بازی کند. چشم من طبق قوانین فیزیکی نور می بیند. بعد هم طبق ضوابطی که بر عصب و شبکه حاکم است، به مغز منتقل می شود. مغز مقدمه و وسیله ادراک است و بعد ادراک می شود. اصلا نمی تواند اینجاها دست ببرد. در خیال دست می برد. اگر در خیال دست ببرد، می تواند همه اینها را به هم بریزد. همه ضوابط را به هم می ریزید. اگر می توانستم توضیح دهم، معلوم می شد که بله. با همه ما. من خیلی از اوقات یک ذره که از نماز بیرون می روم، اشتباه می کنم. یعنی تا زمام فکرت دست تو نیست، شیطان می آید و در نمازت اشتباه می اندازد. یعنی دو رکعت، سه رکعت می شود. همین شک هایی که آدم در نماز می کند. این شک ها از شیطان است. مربوط به زمانی است که زماما تفکر دست تو نیست. زمام فکرت در نمازت دست تو نیست. شیطان می آید. حتما هم اشتباه می اندازدها. اصلا فرض ندارد که درست پیش بیاورد. گاهی من یک حرف بدی به شیطان می زنم. به او می گویم دشمن نامرد. دشمن نامرد است. از یکی از ورزشکاران قدیم که مردانگی داشتند، گفت پای رقیبش مشکل داشت. اگر این پا را گرفته بود، به یک آن او را زمین می زد. به آن پا دست نمی زد. رقیب بود اما مرد بود. شیطان نامرد است. آن وقتی که شما زمین خورده ای، آن وقتی که خسته ای، آن وقتی که مشکل داری، آن وقتی که مصیبت زده ای، آن وقت می آید. در دشمنی هیچ کم نمی گذارد. چرا؟ چون دشمن است. فقط آدم باید به خدا پناه ببرد. فقط.

بحث سوم. بحث امامت را عرض می کردیم. عرض کردم آن بزرگوارانی که به امامت رسیده اند، ما در مورد امیرالمومنین می گوییم ایشان وقتی دو ساله بود، امام بود. یک سالش بود هم امام بود. بله؟ درمورد این چهارده تن ما می گوییم اینها به امامت زاییده شده اند. به امامت متولد شده است. اینها یک درجه ای از امامت دارند که برترین درجه امامتی است که یک بشر دارد. آن بزرگواران دیگری که به مقام امامت رسیدند، بعد از یک دوران درازی از صبر بر بلا و مصیبت و امتحان و امتحان و امتحان، یک امتحاناتی که ریشه آدم را می سوزانده ها. مکرر عرض کردیم. گفتند برو سر پسرت را ببر و برای ما بیاور. بگذار در دستت و بیاور. بگذار در سینی. ایشان هم می گفته چشم. اگر آن زمان که می رفت، یک کمی آهسته می رفت، باخته بود. اینطور امتحان. شماها هم اگر خوب امتحان پس دهید، به مقام امامت می رسید. درست است؟ نه یک چیز دیگر هم می گفتند. می گفتند این دوران صبر را باید بعد از اینکه به یقین رسیدی، طی کنی. بعد از اینکه به یقین رسیدی، این صبر را پیشه کنی. در داستان ابراهیم بود دیگر. گفتند ما اینها را امام قرار دادیم. ابراهیم یکی از آنها بود. در آیه 24 سوره سجده می فرماید: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا ما اینها را امام قرار دادیم. لَمَّا صَبَرُوا آن زمانی که صبر کردند. بعدش وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ این اهل یقین بود. در کلاس بعد از یقین ما برایش بلا فرستادیم. بلا فرستادیم. بلا فرستادیم. این هم صبر کرد و صبر کرد و صبر کرد. حالا به مقام امامت رسیده اند. وقتی به مقام امامت می رسید، می دید همه آن صبرها چیزی نبود. شما هم اگر به آن مقام برسید، می بینید که آن صبرها چیزی نبود. خب. یک شب درمورد این بحث کردیم. حالا خلاصه عرض می کنم. فرمودند کار اصلی امامت چه بود؟ يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا هدایت بود. خب این بزرگوار قبلا پیغمبر بوده. چهل پنجاه شصت سال کارش هدایت مردم بوده. خب. حضرت ابراهیم هفتاد سال بود. ایشان در شانزده سالگی به مقام رسالت عظمی رسیده. اولوالعزم شده. شانزده سالش بوده، به مقام اولوالعزم رسیده. کار یک پیامبر هدایت مردم است. خب دومرتبه می خواهی همین هدایت را به او بدهی؟ بعد از این همه صبر؟ بلا کشیدن. بلا کشیدن. معلوم می شود یک چیز دیگری است. یک نوع هدایت دیگری است. این هدایت، هدایتی است که فقط کار خداست. در بحث حضرت ابراهیم عرض کردیم ایشان به جایی رسیده بود که کار خدایی می کرد. بله؟ مرده زنده می کرد. مرده زنده کردن، کار خداست. خدای متعال کاری که فقط خودش می تواند بکند، به ابراهیم هم داده که او هم می تواند این کار را بکند. چگونه می توند کار خدایی بکند؟ با تکیه بر خدا کار خدایی می کند. نه مستقل. جلوی خدا نه. زیر سایه خدا کار خدایی می کند. همه کسانی که خلیفه الله هستند، کسانی هستند که کار خدایی می کنند. حضرت عیسی کار خدایی می کند. حضرت موسی کار خدایی می کند. حضرت ابراهیم کار خدایی می کند. هرکس خلیفه الله است، کار خدایی می کند. حالا این هم یکی از آن موارد و ابعاد خلافت خدایی است. خلافت الله است که هدایت می کند. این نوع هدایت، هدایت به مقصد رساندن است. آن هدایت قبلی، که ولیّ خدا در مقام رسالت و نبوت به عهده می گیرد، نشان دادن راه است. ببینید پیامبر خود ما در بازار اکاز دستش را کنار گوشش می گذاشت و می فرمود قولوا لا اله الا الله تفلحوا. از سر بازار تا ته بازار و از ته بازار تا سر بازار می رفت و این را می فرمود. یعنی دارد راه نشان می دهد. برای مردم قرآن می خواند. دارد راه نشان می دهد. در نماز های جمعه برای مردم خطبه نماز می خواند. دارد راه نشان می دهد. از ایشان مساله می پرسیدند. مساله جواب می داد. دارد راه نشان می دهد. خب کار اصلی شان است دیگر. پیغمبری راه نشان دادن است. اینجا راه نشان دادن نیست. یک مرتبه بالاتری است. آن کس که راه نشان دادن را پذیرفته، آن کس که راه هایی که نشانش دادیم را قبول کرده و پذیرفته را به مقصد می رساند. چون آدم خودش با پای خودش به مقصد نمی رسد. هیچ وقت هیچ کس با پای خودش به مقصد نمی رسد. باید او را ببرند. او را خدا می برد. بفرمایید امام می برد. امام آن واسطه است. امام واسطه به مقصد رسیدن هرکس که به مقصد رسیده، است. وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا، يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا یعنی با آن امر ملکوتی و با آن قدرت ملکوتی هدایت می کند. قدرت خدادادی. بندگان خدا را به مقصد می رساند. آقا آن بنده ای که به مقصد می رسد چه شرطی دارد؟ شرایطش چیست؟ باید حرف هایی که زده اند را گوش کرده باشد. هرکس حرف گوش کند به مقصد می رسد. چگونه به مقصد می رسد؟ خدا او را به مقصد می رساند. من حسودی دارم. دارم با حسودی خودم می جنگم. مثلا. من بخل دارم. دارم با بخل خودم می جنگم. چه زمانی به مقصد می رسد. وقتی که شما به اندازه ای که بایست، کار کرده باشید. در مبارزه با بخل خودت کار کرده باشی. در مبارزه با ... لفظ هایش بد است. ببیخشید. مثلا خدایی نکرده آدم بی حیا است و دارد با بی حیایی خودش می جنگد. وقتی آدم بی حیا باشد، عادی و راحت هرجا و هرچیز را نگاه می کند. حظ هم می کند. اما اگر آدم باحیا باشد، نمی تواند نگاه کند. نمی تواند هرجا نگاه کند. نمی تواند هرچیزی را نگاه کند. خب. آدمی که دارد با بی حیایی خودش می جنگد و می خواهد دومرتبه به حیا برسد، آدم که از اول بی حیا نیست؛ می خواهد دومرتبه به حیا برسد، باید کار با حیایی بکند. یعنی مدام نگاه نکند. مدام چشمش را بپوشاند. چشمش را بپوشاند. با خودش و با هوا و هوسش بجنگد تا دومرتبه خدا مرحمت کند و به او حیا بدهد. سخت است. دومرتبه حیا بدهد سخت است. باید کار کند. اگر کار کند می شود. چه کسی او را می برد بین اهل حیا؟ خدا می برد. خدا چگونه می برد؟ به دست امام می برد. امام آن کسی است که آدمی را از جایگاه بی حیاها به جایگاه با حیاها می برد. از جایگاه بخیل ها به جایگاه سخی ها می برد. اگر آدم به جایگاه سخی ها نرود، او را به بهشت راه نمی دهند. با بخل آدم را به بهشت راه نمی دهند. با بی حیایی به بهشت راه نمی دهند. هیچ چیز خوب به آدم نمی دهند. به با حیا چیز خوب می دهند. آن کار را چه کسی می کند که آدم را از اینجا به آنجا می برد؟ امام می کند. هدایت یعنی این. این هدایت است. یعنی آدم را به مقصد می رساند. مقصد آدمی همین با حیایی است. همین سخاوت است. شجاعت است. تواضع است. گذشت است. این صفات خوب جایگاه آدمیزاد است. آدمیزاد آنجاست. آدم بی حیا در جایگاه حیوانات قرار دارد. آدم بخیل در جایگاه حیوانات جا دارد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای