اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین، سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمِین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
اولا یک نکته عرض کنم که بقیه الله را عرض کردم فی الارضین و فی العالمین. مساله از آنجاست که وقتی خدای متعال به فرشتگان فرموده إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً. خلیفه، خلیفه در زمین نبود. به حضرت داود فرمود. حالا لفظش یادم رفته. درهرصورت آنجا خلافت حضرت داود در زمین بود. اینجا خلیفه خدا بود. در زمین بود. نه خلافت در زمین بود. خلافت، خلافت الهی بود. این خلیفه الله است. آدم خلیفه الله است. در زمین است. نه خلافتش در زمین است. معلوم است؟ خلیفه خدا روی زمین آمده. نه خلافتش در زمین است. معلوم است آقا؟ احتمالا. خلافتش در زمین نیست. خود خلیفه در زمین است. حالا ممکن است به آسمان برود. باز هم خلیفه است. حضرت داود خلیفه در زمین بود. حیطه خلافتش در زمین است. حضرت آدم حیطه خلافتش در عالم است. خودش در زمین است. او خلیفه الله است. حالا در زمین باشد یا در آسمان باشد. هرجا می خواهد باشد او خلیفه الله است. حضرت داود خلیفه در زمین است. جای دیگر نیست. حالا همین مقدار کافی است.
در ادوار امامت ائمه علیهم السلام تا زمان حضرت صادق باید کاملا مواظبت کنند. باید کاملا از شرایط زمانه مواظبت کنند. تقیه را مراعات کنند. تقیه را مراعات کنند. از دوران اولیه امامت باید تقیه را مراعات کنند. مثلا خودشان را به عنوان خلیفه الله فی الارض و امام زمان واین چیزها معرفی نکنند. الا برای خواص خواص. خیلی. ببینید در لشکر حضرت امیرالمومنین طبق بعضی نقل ها صد و پنجاه هزار نفر سرباز بود. نود هزار نفر. هشتاد هزار نفر. صد و پنجاه هزار نفر. می گویند از بین این صد و پنجاه هزار نفر، سی نفر هم ایشان را به امامت نمی شناسند. شاید بیست نفر هم ایشان را به امامت نمی شناسند. امام. ایشان یک عالمی است. متقی است. بعد از خلیفه قبلی که او متقی نبوده، بر مسند خلافت نشسته. خلیفه چهارم است. به عنوان یکی از صحابه پیغمبر. یک صحابه عالم فقیه است و متقی هم هست. خلیفه شده. خلیفه چهارم است. شاید بیست نفر هم نمی دانند ایشان کیست. حتی ممکن است مثلا در مالک اشتر شک کنند. که آیا مالک اشتر می دانست که ایشان کیست. البته مالک را می پذیریم. واقعا شاید بیست نفر نمی دانستند ایشان امام است. خب؟ ائمه بعد چه؟ همینطور. گفته اند که حتی هرچه فرمایش از حضرت امام حسین علیه السلام منقول است و ثبت شده مال دوران قیام ایشان است. همه حرف ها مال دوران قیام است. در مکه این را فرمود. در راه اینجوری فرمود. در کربلا اینجوری فرمود. کلماتی است که در جریان قیام از ایشان ثبت شده. مراجعه کننده ای به ایشان مراجعه نکرده است برای اینکه از ایشان مساله بپرسد. یک نفر آمد. عبد الله بن عباس و امام حسین در مسجد الحرام نشسته بودند. یک نفر به خدمت آمد و از عبدالله ابن عباس مساله سوال کرد. خب پسر پیغمبر است! نشسته. پدر ایشان استاد عبدالله بن عباس بوده. عبدالله بن عباس یک ذره از علم امیرالمومنین آموخته. اندکی از علم امیرالمومنین آموخته و حالا بزرگ علمای زمان است. از امام حسین که نواده پیغمبر است سوال نکرد. از عبدالله بن عباس سوال کرد که عبدالله با او برخورد کرد. یعنی انقدر. همینطور زمان [امام صادق علیه السلام] تعداد شیعیانی که حضرت صادق علیه السلام را می شناسند چقدر است؟ معمولا می گویند ایشان چهار هزار شاگرد داشتند. خب چهار هزار شاگرد یعنی چه؟ بزرگان علمای رجال ما، شاگردان حضرت را، یعنی کسانی که از ایشان روایت نقل کرده اند، [شمرده اند]. شاگرد یعنی کسی که از ایشان روایت شنیده. یک عالم بزرگی بوده. ایشان چهار هزار نفر را اسم برده و از هرکدام یک روایت که از امام شنیده نقل می کند. آن عالم خیلی فوق العاده بوده. احتمالا کتاب هایش از دست رفته و این که علمای بعد نقل کرده اند سه هزار و خورده ای نفر را نام بردند که از حضرت صادق روایت نقل کرده اند. دقت کنید. یکی از آن کسانی که از حضرت صادق روایت نقل کرده منصور دوانیقی است. یعنی دشمن قاتل. یکی ابوحنیفه است. پس نفرمایید که ایشان چهار هزار شاگرد داشت. یک وقتی من پای درس حضرت امام می رفتم. بچه بودم. مسجد اعظم قم در شبستان اول که شبستان بزرگی است و تقریبا آنجا مرکز درس بود. شبستان اول از طرف حرم. بعد زیر گنبد است. بعد هم یک شبستان آن دست است. اینجا تقریبا، تقریبا از شاگردان حضرت امام پر بود. من یادم است ایشان آمدند عبور کردند. شاگردان یک کوچه باز کردند. ایشان وقتی می رفت یک سر و گردن از همه بلندتر بود. قد امام بلند بود دیگر. من این را کاملا یادم است. اینجور شاگرد نداشتند. یکی آمده خدمت ایشان یک مساله پرسیده. به عنوان یک عالمی از خاندان پیغمبر. این آقایان ایشان را به عنوان علمای خاندان پیغمبر شناخته بودند. این مقدار بود. عالم. خب چهار هزار نفر شده. مثلا. طبق نقل آن آقا که عرض می کنم از نوادر روزگار است. چهار هزار نفر را اسم برده و برای هرکدام یک روایت نقل کرده. عرض می کنم کتابش در دسترس ما نیست. بعد از زمان حضرت صادق حتی زمان حضرت موسی بن جعفر هم یواش یواش ایشان دارد مقام و مرتبه معنوی خودش را ابراز می کند. یواش یواش. شاید از آن زمان شروع شده باشد. مثلا یک نمونه عرض می کنیم. در منا یک پیرزنی کنار یک گاو یا شتر مرده ای دارد گریه می کند. به نظرم گاو بود. چه شده؟ چرا گریه می کنی؟ می گوید آقا تمام سرمایه خانواده ما این گاو بود. شوهر من مرده. از دست رفته. من و بچه هایم از این گاو ارتزاق می کردیم. این هم مرده. مثلا شاید فرمودند که می خواهی برایت زنده اش کنم؟ او اصلا باور نمی کند. اصلا مگر می شود مرده را زنده کرد؟ امام هم یک دستی، مثلا یک دستی به آسمان بلند کرد و یک پا به این گاو زد. گاو هم یک تکان خورد و بلند شد ایستاد. کاملا قرص و محکم. گفت آی مردم عیسی مسیح آمده. مردم ریختند. امام خودش را لای جمعیت گم کرد و رفت. یک حادثه از حضرت صادق نقل می کنند که ایشان در همان صحرای منا [مطلبی را فرمودند]. حالا برای چه کسی می گفت؟ نمی دانم. اصلا کسی بود بشنود؟ ایشان داشت فریاد می زد که من که هستم و من که هستم و من که هستم. من یک وقت این را خدمت استادمان حضرت علامه عسگری رضوان الله علیه عرض کردم. فرمودند که مگر می شود؟ شرایط چطوری بوده؟ نفس می کشیدی می کشتند. ایشان نمی تواند برای مردم مساله بگوید. یک داستان خیار فروش داریم. مساله داشت. زنش را طلاق داده بود. در یک مجلس سه طلاقه کرده بود. از نظر شرعی یک مجلس سه طلاقه جایز نیست. این یکهو عصبانی شده بود و گفته بود تو را سه طلاق کردم. حالا گیر کرده بود چه کار کند. می خواهد بیاید از امام بپرسد نمی شود. به مدینه آمده بود. در مدینه خیار فروش هست. کل خیارهای در ظرفت و بساطت را چقدر می دهی؟ پولش را داد و گرفت. خیارها را روی سرش گذاشت و گفت خیار می فروشم. رفت به کوچه ای که خانه امام آنجاست. رفت در خانه. در را روی او باز کردند. مثلا آن غلامی که دم در آمده جواب مساله این بیچاره را داده. این هم رفته. یعنی مساله پرسیدن هم مشکل بود. وقتی که منصور بر مسند قدرت مستحکم شده. اوایل که بین بنی امیه و بنی عباس جنگ بود، خب یک مقدار آزادی بود. آن وقت امام یک شاگردانی را تربیت کرده. اما همیشه آزاد نبوده. نمی توانسته از امامت دم بزند. اما از زمان حضرت امام رضا علیه السلام، نمونه های بارز امامت به معنایی که ما معتقدیم در واقع امام آنجوری است، [مطرح شده]. در عصر حضرت رضا علیه السلام یک حدیث مفصلی نقل می کنند که در کتاب کافی و کتاب های درجه اول قدیم مثل عیون اخبار الرضا هست. کتاب بعدی یادم نیامد. در کافی یک فصل برای این روایت دارد. در آن روایت امام در مسجد مرو، در مسجد، یعنی در محل اجتماع مردم یک کسی از ایشان می پرسد که آقا امام یعنی چه؟ امامت یعنی چه؟ ایشان دویست تا خصیصه برای امام می گوید. دویست تا خصیصه. هرکدام یک نکته ممتاز. مثلا فرض کنید که یکی می گوید واحِدُ دَهرِهِ. او یکه زمانه خودش است. واحِدُ دَهرِهِ. مگر عقل به مقام امام می رسد که بتوانند او را بشناسند و او را انتخاب کنند. در امامت انتخاب ندارد. او قابل ادراک و دریافت نیست. باید از راه های دیگر [او را شناخت]. اگر به او دست پیدا کنی از راه های دیگر است. مثل اینکه مثلا پیغمبر باید او را مشخص کند. امیرالمومنین امام است. واحد دهر خودش است. یکه زمانه است. بزرگ ترین عالم زمانه است. مثلا هیچ مجهولی برایش وجود ندارد. مثلا. این را باید یک کسی [بگوید.] مگر یک آدم معمولی می تواند او را بشناسد و مثلا درمورد او با قدرت انتخاب عمل کند؟ حضرت رضا علیه السلام این حرف ها را به عنوان ولیعهد [فرمودند]. وقتی ایشان به ولایتعهدی منصوب شده ولو اینکه نمی خواسته و به زور بوده و جانش در خطر بوده، اما از این استفاده کرده. توضیح داده. عرض کردم دویست تا خصیصه ممتاز مثل همین واحِدُ دَهرِهِ را توضیح فرمودند. از این نوع خصایص. ایشان فرمود. داستان شیری هم بود که مثلا مامون یک نفر مسخره را دعوت کرده بود که بیاید و حضرت رضا را سبک کند. مثلا امام دست دراز می فرمود که نان را بردارد این با آن نیروهای شیطانی که داشت آن نان را پرواز می داد آن طرف. مثلا می خواهد قاشق را بردارد قاشق به این طرف پرواز می کند. امام غضب کرد. عکس دوتا شر بر پشتی ها کشیده شده بود. مثلا بافته شده بود. امام فرمود که مشکل او را حل کنند. دوتا عکس شیر، شیر شدند و او را خوردند و خونش را هم از روی زمین لیسیدند. آن بیچاره ها، مامون و بقیه هم، همه ترسان و لرزان. بعد که یک کم حالش جا آمد و فهمید خطری برای او نیست به امام عرض کرده است که آقا می شود این را برگردانید؟ امام فرمودند که اگر عصای حضرت عیسی آن مارهایی که بلعیده بود را برمی گرداند، این شیر هم می شد که این آدم را برگرداند. یک چنین کارهایی. مال از زمان حضرت رضا به بعد است. باز درمورد ائمه بعد هم داستانی شبیه به این شیر نقل شده. حضرت هادی علیه السلام را در برکه السباع انداختند. یک جایی به عنوان قلعه حیوانات در زمین گود درست کرده بودند. مثلا چهار پنج متر در زمین گود بود و اطرافش قفس شیر و ببر و پلنگ بود. و مثلا فرض کن متوکل امام را آنجا انداخته. در آن قفس هارا هم باز کردند. اینها آمدند دور امام. مثلا زمین را می لیسیدند. اظهار مهربانی و ادب و کرنش می کردند. دور امام. دیدند بدتر شد. آبروریزی شد. تمام حیوانات درنده ای که به هیچ کس رحم نمی کنند و به همدیگر هم رحم نمی کنند، آمدند اینجا در برابر امام خاک بوس شدند. از این نوع کارهای فوق العاده از ائمه بعد از حضرت رضا دیده شده. حالا در زمانی که حضرت به عنوان جانشین و ولیعهد مامون به مرو تشریف آوردند مدتی بود که آنجا باران نیامده بود. همه زمین ها خشک [شده]. برای جان انسان و حیوان خطر است. نمی شود مردم یک شهر را از اینجا به یک قاره دیگر ببری. از ایشان درخواست کردند که نماز باران بخواند. امام نماز باران خواند. خطبه خواند. بعدش خطبه دارد. دعا دارد. برای باران دعا کرد. مردم دیدند که ابر عین کوه دارد می آید. فرمودند نترسید. بنشینید. این مال شما نیست. مال فلان شهر است. یک دسته دیگر ابر آمد. ابرهای بزرگ و سیاه. نترسید. با شما کاری ندارد. این هم مال فلان شهر است. همینطور شاید دوازده دسته ابر. این دسته ابرهای آخری را فرمود حالا دیگر به خانه بروید. باران بارید. چه بارانی. این اولین بار است. بعد از اینکه ایشان مورد تهدید قرار گرفته و ولایتعهدی را پذیرفته، همه بزرگان کشوری و لشکری زمان حضرت رضا و مامون آمدند با ایشان بیعت کردند. شکلی از بیعت در آن زمان بود. احتمالا مثلا دست را اینجوری می گرفتند و مثلا آن شخص می آمد دستش را به دست امام و خلیفه می مالید و معنایش بیعت می شد. هی دانه دانه بیعت کردند. یک جوانی آمد. به امام عرض کرد که آقا دست تان را اینجوری بگیرید. اینجوری به دست امام دست کشید. گفتند این یعنی چه؟ فرمود همه آن بیعت هایی که شما کردید نقض بیعت است. عهدی است به نقض بیعت. وقتی می خواهند بیعت شان را با کسی که بیعت کرده اند نقض کنند آنطوری دست می دهند. شما همه به نقض بیعت دست کشیدید. دومرتبه از سر، از صدر اعظم تا سرلشکرها، همه دومرتبه آمدند به این شکل بیعت کردند. یعنی درواقع نشان داد که همه جریانات شما بر باد است. و باز به یک معنا که مهم تر است مامون درخواست نماز عید کرد. گفت آقا شما به نماز عید تشریف ببرید. فرمود اگر من به نماز عید بروم به همان شکلی که جدم رسول خدا به نماز می رفته، به نماز خواهم رفت. عیب ندارد. بعد مردم مشاهده کردند که امام از خانه بیرون آمد. یک احرام به کمر دارد، یک احرام هم به دوش. پای برهنه. از در که بیرون آمد فرمود الله اکبر. مردم گفتند مثل اینکه ما از زمین و زمان الله اکبر شنیدیم. مثلا باز چند قدم دیگر رفت. الله اکبر. زمین و زمان دارد الله اکبر می گوید. فرماندهان لشکر می خواستند خودشان را به این نماز برسانند. می گفت که وقت نداشتند چکمه هایشان را از پا دربیاورند. با خنجر بندش را پاره می کردند که راحت بتوانند از پا دربیاورند و با پای برهنه به دنبال امام. دیدند که اگر ایشان اینجوری به نماز برود و خطبه و نماز بخواند، مثلا نماز عید قربان یا عید فطر، احتمالا شاید نماز عید قربان بوده؛ دیگر چیزی برایشان باقی نمی ماند. آدم فرستاد. آقا ما برای شما زحمت ایجاد کردیم. خواهش می کنیم برگردید. امام از وسط راه برگشت. بساط به هم خورد. همان بساط عیدهای معمولی خودشان شد که امام های جمعه معمولی خودشان نماز می خوانند و مردم هم بعضی می روند و بعضی نمی روند. مثل همیشه معمولی. این که دارد شهر را تکان می دهد و همه شهر آمده اند، همه سربازها آمده اند، همه سرلشکرها و افسرهای درجه یک آمده اند. همه دربار آمده. این انجام نشد. احتمالا می گویند یکی از آن جاهایی که حضرت برای پایان عمر خودشان دعا کردند آنجا بوده. ایشان درخواست تعجیل وفات می کرد. هی درخواست تعجیل وفات می کرد. کار ندارم. نمایش امامت به معنای واقعی، بیان امامت به معنای واقعی کلمه، حالا حداقل آن مقدار که ما می دانیم از عصر ایشان شروع شده. عالم، مسلمان ها. آن مباحثاتی که امام با علمای بزرگ و درجه اول ادیان انجام می داد، بزرگ ترین عالم مسیحی، بزرگ ترین عالم یهودی که در آن زمان هست، بزرگ ترین عالم صابئی، بزرگ ترین عالم اهل سنت، بزرگ ترین، بزرگ ترین، مامون همه را دعوت می کرد. البته او می خواست که شاید حضرت یک جایی کم بیاورد و مثلا بشکند. بدتر می شد. حضرت به آن کسی که دنبال امام آمده بود تا او را به آن مجلس ببرد فرمودند مامون چه زمانی پشیمان می شود؟ زمانی که من با اهل تورات به تورات خودشان مناظره کنم. با اهل انجیل با انجیل خودشان و به زبان خودشان (شاید) مناظره کنم. با آن چه و با آن چه و با آن چه. و عملا هم همانطور شد. بزرگ ترین عالمی که در آن جمع شرکت داشت، عالم صابئی بود. در یکی از مجالس. این عالم صابئی گفت در عالم اسلام با هیچ کس مباحثه و مناظره نکردم که مغلوب شوم. اولین بار است که دارم در برابر یک عالم مسلمان مغلوب می شوم. و به دست امام مسلمان شد. این برای هیچ امام دیگری وجود نداشت. حضرت صادق علیه السلام در یک مجلس سه نفری، چهار نفری باید مواظبت کند که مامور دولت آنجا نباشد، حرف واقعی دین را بگوید. اگر هم ببیند در این مجلس یک مامور مخفی هست باید به تقیه جواب بدهد. می فرمودند ما در دو چیز تقیه نمی کنیم. یکی شراب است ظاهرا. یعنی بر اساس تقیه شراب نمی خورند. یک چیز دیگر هم فرمودند که الان یادم نیست. این هم به این دلیل بود که خاندان پیغمبر به این دوتا شناخته می شدند. مردم می دانند که آنها این کار را نمی کنند یا این کار را می کنند. چون می دانند و از زمان گذشته اتفاق افتاده و همه خاندان پیغمبر این رفتارها را کرده اند، لذا این دوتا را تقیه نمی کنند. اما بقیه چیزها را تقیه می کنند. مثلا زمان منصور حضرت صادق علیه السلام در یک روز آخر ماه رمضانی در حضور منصور بود. قاضی حکم کرد که عید شده. امروز عید است. منصور گفت که غذا بیاورید. مثلا فرض کنید ظهر است. گفتند آقا دیشب ماه دیده شده و از کجا خبر آورده اند و امروز، روز عید است. سر سفره حضرت صادق علیه السلام هم نشستند. به ایشان هم تعارف کردند و ایشان هم غذا خورد. بعد یکی از شیعیان و علاقمندان گفت آقا شما که می دانستید این دروغ است. امروز عید نیست. فرمود من سرم را بدهم؟ جانم را بدهم؟ یک روز روزه را قضا می گیرم دیگر. روزه اش قضاست. باید قضایش را به جا بیاورم. کفاره هم ندارد دیگر. جون خطر جانی است. این مال آن زمان است. اما در زمان حضرت رضا و ائمه بعد امامت به این شکل [معرفی شد]. دیگر بعد این بزرگواران در حصر اند. حضرت جواد، حضرت هادی، حضرت هادی در محاصره اند. حضرت هادی و حضرت عسگری هردو به پایتخت برده شدند. معتصم، غلامان ترک خریده بود. لشکر و سرابازانش ترک بودند. دوره های قبل لشکر ایرانی است. این لشکر ترک است و همه اش از غلامان ترکی که خریده اند تشکیل شده. اینها در بغداد تاخت و تاز می کردند. زن و بچه مردم زیر دست و پای اسب شان می رفت. خیلی ظلم بود. مردم به ستوه آمده بودند. آن خلیفه دستور داد یک پایتخت جدید به نام سر من رأی برایش درست کنند. سامرا. امروز سامراست. خودش و لشکرش به آنجا رفتند. پس شهر یک پادگان نظامی شد. خلیفه و گردانندگان اصلی کشور و سربازها. لشکر. امام را به آنجا بردند. یعنی همه کسانی هستند که مثلا زر خرید خلیفه اند. حقوق بگیر خلیفه اند. اینجوری. آنجا هم ائمه باز از امامت خودشان دم زدند. درهرصورت با دوران امامت حضرت رضا، امامت شاید برای اولین بار، [معرفی شد]. شاید برای اولین بار، یا شاید هم یک مقداری در زمان حضرت موسی بن جعفر هم بود و حالا به این روشنی و وضوح فقط در زمان حضرت رضا شاید اتفاق افتاده. امامت دیده شده. امامت دیده شده. کاملا شناخته شده. [مثلا] دعای باران، خب در گذشته ها برای دعای باران می رفتند. اما به دعای آن آدم های که مثلا حقوق بگیر خلیفه است، باران نمی بارد. حالا اینجا به این وضوح و روشنی به دعای امام باران بارید و امام اینجور فرمود. این ابرها مامور به فلان شهر هستند. آن مامور به کجا است، آن مامور به کجا است. تا آخرین ابرها. این مال شهر شماست. به خانه هایتان بروید که الان باران می بارد. خب این قدرت نمایی ها برای مامون یک اوقات تلخی ایجاد کرده. اوقات تلخی خیلی جدی. یک بغض و کینه ایجاد کرده. یک چیز دیگر هم در زمان حضرت رضا اتفاق افتاده که خیلی مهم است. فضل بن سهل که به او فضل بن سهل ذو ریاستین می گفتند. فضل بن سهل ذو ریاستین. ریاست لشکر و ریاست کشور را به عهده داشت. همه لشکر ایرانی هستند و صدر اعظم هم ایرانی است. این دارد مقدمات جور می کند که مامون را از بین ببرد و خودش پادشاهی ساسانیان را تکرار کند. بعد به او مجوسی می گفتند. ظاهرا مسلمان شده. برادرش که ظاهرا حسن بن سهل نام داشت، استاد علم نجوم بود. این گفت آقا برادر من یک قِرانی برای دولت ما کشف کرده. قران یعنی آن روز و ساعتی که خطر از بین رفتن وجود دارد. می گویند برای ناصرالدین شاه هم گفته بودند سر پنجاه سالگی برای شما قران هست. ایشان یک روز اشتباه کرد. یعنی وقتی محاسبه کرده بود یک روز اشتباه کرد. سر روز قران بلند شد رفت حضرت عبدالعظیم. حرم را هم قرق نکرده بودند. میرزا رضای کرمانی به عنوان اینکه یک نامه و عریضه خدمت شاه بدهد، شاه را با گلوله زد. قران به یک چنین چیزی می گویند. آقا یک قرانی برای ما هست. من گفتم حمام را گرم کنند. چون برای ما خون و آتش دیده شده. آتش را می گوییم همان آتشی که آب را گرم کرده و خون را هم می گوییم حَجّام بیاید حجامت کند و خونی ریخته شود و آتشی افروخته شود و این قران از سر ما دفع بشود. محافظانی هم در اطراف حمام می گماریم. شما و حضرت رضا تشریف بیاورید. نقشه فضل این بود که مامون و حضرت رضا را به دست ماموران خودش به قتل برساند. مامون با حضرت رضا مشورت کرد. حضرت فرمودند من که به آن حمام نمی روم. به تو هم توصیه می کنم نروی. مامون در شیطنت و سیاست درجه یک بود. در روایات ما اسمش را عفریت گذاشته اند. یک عفریت. یک شیطان مجسم. این مامورها را عوض کرد. مامورهای محافظ را عوض کرد. یک ماموران جدید گذاشت. گفت بروید داخل حمام و فضل را راحت کنید. خب خودش به سلامت ماند و حضرت رضا هم که همچنین. به سلامت ماند. لشکر ایرانی این کشته شدن و ترور فضل را از مامون دانستند. آمدند و هرکدام یک مشعل دست شان بود. قصر مامون را محاصره کردند. [می خواستند] قصر و همه کسانی که در آن هستند را بسوزانند. البته آنها به حضرت رضا کار ندارند. به ایشان ارادتمندند. اگر مامون در این جریان کشته می شد، فضل که کشته شده. یعنی یک صاحب قدرت بزرگ در کشور [کشته شده بود]. صاحب قدرت دیگر هم که مامون است، اینجا کشته می شود. تنها حضرت رضا می ماند. همه آن لشکر ناگزیر به خدمت ایشان خواهند آمد. حکومت به دست حضرت رضا می افتد. امام چه کار کرد؟ قصر مامون به دست سربازان ایرانی که مشعل به دست دارند و آمده اند قصر او را بسوزانند، محاصره شد. مامون خودش را از راه پنهان به منزل حضرت رضا علیه السلام رساند. پسرعمو به دادم برس. حضرت همراه او از همان راه پنهانی به بالای قصر آمدند. ده هزار لشکر با مشعل می خواهند قصر را بسوزانند. فرمود بروید. اینها نمی دانستند چجوری بروند. یعنی بعضی هایشان زیر دست و پا می رفتند. چجوری فرمود؟ چجوری فرمود بروید. حالا اگر ایشان یک امر کند که ویروس کرونا از کشور ما و از عالم اسلام برود... با یک کلمه. بروید. اینها نمی دانستند چجوری می روند. چه فرمانی بود؟ سلام الله علیه. درست یک ماه بعد، یک ماه بعد، حضرت را به خانه خودش دعوت کرد و انگور مسموم [به ایشان داد]. یک ماه بعد. آدم چقدر می شود... آدم چقدر می شود خونخوار باشد. بی معرفت باشد. حضرت رضا جان تو را نجات داد. یک بار دیگر هم نجات داد. وقتی که سم پایین رفت، امام از جا بلند شد. گفت پسرعمو تشریف داشته باشید. خدمت تان باشیم. از محضرتان استفاده کنیم. مثلا. فرمودند من بروم برای تو بهتر است. چون اگر آثار مسمومیت در خانه مامون برای امام پیش می آمد و مردم می فهمیدند، باز مردم می ریختند و مامون را از بین می بردند. خراسان به حضرت رضا علامند است. نه شیعه به معنای زمان ما. [اما از] علاقمندان حضرت رضا هستند. وقتی که بدانند دیروز پریروز فضل بن سعد را به دستور مامون کشته اند. حالا دیگر همه از این خبردارند. الا هم امام رضا به دست مامون کشته شده. در خانه مامون کشته شده. ناگزیر خطر جانی بار دوم برای مامون بود. امام فرمودند من بروم برای تو بهتر است. از قصر برخاست و به سوی خانه خودش که نزدیک هم بود [رفت]. حالا مداح ها و روضه خوان ها می گویند که امام در این فاصله اندک پنجاه بار به زمین نسشت و برخاست.
السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
سم چه جور سمی بود؟ امام صبح مسموم شد. طبق بعضی از نقل ها در پایان آن روز امام دفن شد. چه سمی بود؟ با جگر امام، با بدن امام، چه کار کرد؟ چگونه، چه اندازه جگر را پاره پاره کرد؟ باز این هم روضه خوان ها می خوانند که در مآخذ نیست. می گویند یتململ کتململ السلیم. امام در خانه افتاده و مثل آدم مارگزیده به خودش می پیچد. شاید گاهی هم می گوید کجایی ای تقی آرام جانم. که اباصلت در خانه را بسته بود. امام فرموده بود در خانه را ببند کسی به عیادت من نیاید. در را بسته بود. دید یک نوجوانی در حد نه سالگی مثلا، ایشان در صحن حیاط دیده می شود. آقا شما که هستی؟ من محمد بن علی بن موسی الرضا هستم. چجوری از در بسته آمدی؟ فرمود همان خدایی که مرا از مدینه به لحظه ای به مرو آورد، به توس آورد، می تواند من را از در بسته هم داخل بیاورد. رفت به اتاقی که امام در بستر است. سر پدر را به زانو گرفت. ودایع امامت از امام رضا علیه السلام به امام جواد منتقل شد. سر بر زانوی پسر از دنیا رفت. روحش به اعلاعلیین پرواز کرد. ما یک سر هم به کربلا برویم. وقتی صدای خداحافظی پسر به گوش پدر رسید، روضه خوان های می گفتند امام مثل باز شکاری تاخت کرد. باید از میان لشکر عبور کند. به پشت لشکر که علی به زمین افتاده است برسد. شاید. اما درهرصورت مثل برق و باد خود را به بالین پسر رسانید. می گویند خودش را از اسب به زمین اندخت. با سر زانو به بالین سر علی رفت. می گویند سر پسر را به زانو گرفت. دلش آرام نگرفت. سر پسر را به سینه چسبانید. می گویند دلش آرام نگرفت. صورت به صورت پسر گذاشت. آنجا هفت بار گفت وَلَدِی عَلی. وَلَدِی عَلی... عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ الافا. خاک بر سر دنیای بعد از تو. و لا حول و لا قوه الا بالل هالعلی العظیم.