اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
این آقا نوشتند که برای حاجیان و زائران بیت الله الحرام که امسال عازم حج هستند توصیه بفرمایید. اولا توصیه می کنیم که وصیت نامه خودشان را بنویسند. آماده شهادت باشند. البته قدیم رسم بود هرکس حج می رفت وصیت نامه می نوشت. نه حالا که مثلا شرایطش یک مقداری فرق دارد. نه. اصلا کلا. قدیمی ها یک کار خوبی هم می کردند. حلالیت می طلبیدند. حلالیت می طلبیدند. بنده یک دوره هفده هجده سالگی حلالیت طلبیدم. از هرکسی که دستم رسیده. اگر کسی بر شما حقی داشته باشد، شما از روی زمین یک تکان نمی خوری. اینکه ما همیشه، همیشه روی زمین هستیم. حالا زیرش را عرض نمی کنم. همیشه روی زمینیم. نشانه اش کجاست؟ نمازمان است. همه حوادثی که روی زمین اتفاق افتاده در ذهن ما می گذرد. دیروز ناهار چه خوردم؟ فلانی چه گفت. کجا که را دیدم. مثل. همین حوادث این جهانی. حوادث مادی، بی ارزش، بی قیمت. اینها نماز ما را پر می کند. چرا؟ چون من اینجا هستم. همانجایی که این حوادث اتفاق افتاده. من همانجایی که این حوادث اتفاق افتاده، در نماز هم من آنجا زندگی می کنم. خب. اگر آدم بتواند از اینها بکند، آن وقتی است که هیچ باری از مردم به دوش نداشته باشی. یک دل نسوزانده باشی. اگر دل سوزانده باشد. و بدترینش هم آن وقتی است که آدم دل پدر و مادرش را سوزانده باشد. مثلا. آدم می ماند. آقا اینها الان معلوم نمی شودها. بعد وقتی که چشمم بسته شد آنجا معلوم می شود. اگر شما توانستی به آسمان بروی، به بهشت رفتی. اگر نه... مشکل ترین و مهم ترین عوامل توقف ما حق و حقوق مردم است. غیبت. تهمت. مثلا یک مسلمانی، رفیقی را ما دور هم مسخره کردیم او هم یک می هم لبخند زد. اما دلش از حرف هایی که ما می زدیم... عمده اش ما اینجاها متوقفیم. عمده اش. خب. یک عمده دیگر هم داریم که اسمش گناه است. هر گناهی یک چسب آدم است به زمین. یک چسب آدم است به زمین. آن بیچاره بدبختی که اسمش بلعم باعورا بود، قرآن [در آیه 176 سوره اعراف] دارد که أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ. این به زمین چسبیده بود. آدم با گناه هی چسبش به زمین زیاد می شود. اگر توانستی اینها را پاک کنی، یعنی گناه نکردی، امروز گناه نکردی. ببینید زیبایی هایی که در این دنیاست، آن زیبایی ها هم از همین جنس است دیگر. از جنس خاک است. گل و خاک است. من چشمم پشت این است. پس به زمین چسبیده ای. حالا از آن زمینی ها، برترینش مقام است. وقتی من به مقام چسبیدم، به زمین چسبیده ام. و چون برترین است، سخت ترین هم هست. چون برترین است، سخت ترین هم هست. اگر آدم چسبیده به زمین است، چسبیده به زمین است. بوی عطر آسمان را نمی چشد. یک دکتری را گفتند. طبیب بود. این خدمت یکی از اولیاء خدا آورده بودند. مدت چندین ماه از ایشان پرستاری می کرد. مواظبت می کرد. مثلا بنا بود آمپول بزند، آمپول می زد. باید دارو بدهد، دارو می داد. مثلا فرض کنید مثلا اگر زخم بود و باید زخم را عوض کند، عوض می کرد. این دکتر همه کارهای پرستاری این ولی خدا را انجام می داد. بعد از اینکه دوره تمام شد و آن ولی خدا حالش خوب شد، گفت چه به تو بدهم؟ گفت آقا من از این چیزها نمی خواهم. مثلا اینکه شما یک مقداری پول به من بدهید [را نمی خواهم]. من یک چیز دیگر می خواهم. خب برو فردا بیا. حالا این فردا بیا یعنی چه؟ می خواست اجازه بگیرد؟ مثلا. یک فرقی که بین ماها و آن مردان خدا هست، آنها همه کارشان طبق اجازه است. همه کارشان طبق اجازه است. سرخود هیچ کاری نمی کنند. باز یک پرانتز باز کنم. چه کسی به شکم ماهی رفت؟ حضرت یونس. یک کار بی اجازه کرده بود. از شهرش بیرون آمد. علائم عذاب را دید. [فکر کرد] تمام است. یقین داشت که دیگر هیچ مشکلی ندارد. کار تمام است. من باید بروم بیرون. خب آقا اجازه بگیر. اجازه نگرفت و رفت. به زندان افتاد. اینجوری است. ذره ذره اجازه می گرفتند. حالا. درهرصورت فردا آمد و ایشان آمد نشست خدمت آن بزرگ. مثلا در کنار سجاده. آن مرد بزرگ یک دست زد روی زانوی این. یکهو دید از تن بیرون آمده. آدم یک ذره آدم بشود، خیلی کارها می تواند بکند. آمد بیرون و به آسمان رفت و آسمان و آسمان و آسمان. یک انواری می دید. انقدر زیبا. یک آواهای خوشی می شنید. یک صداهای خوشی می شنید. اصلا هیچ وقت اصلا به خاطرش هم خطور نمی کرد انقدر صدای زیبا در عالم وجود دارد. یک ذره ها. یک ذره به آسمان رفته بود. ببینید حالا مثلا ما یک ذره از این موسیقی های این عالم که نمی دانم چی چی است. ما به چه این را گرفتیم و آن را فروختیم؟ این را گرفتیم. آن را فروختیم. هی رفت بالا و آنچه می بیند نور. نه از این نورها ها. آنچه که می شنود مثلا صداهای خوشی که نه از این صداها. گفت بود بهترین صداهای خوش این عالم [در برابر آن صدا] مثل صدای آن دراز گوش است. انقدر فاصله است. حالا شاید اصلا این مثالش هم حتی کم باشد و ناقض باشد. یک مدتی در آن عوالم قوطه خورد و اینها و بعد هم احتمالا شاید دومرتبه ایشان دست زد روی زانویش تا دومرتبه برگشت. دید همانجا خدمت آن آقا نشسته. خب بلند شو برو. یک ذره از جاهای بلند را [دیده بود.] ما اگر در این گناه گیر باشیم و اگر در حق و حقوق مردم بند باشیم، در آن گیر خواهیم ماند. یک ذره از اینها نجات یافته بود. یک ذره. به اعمال ولایت یک ولی خدا. چه عرض می کردیم؟ بهترین، بهترین، بهترین کاری که آدمی که به حج می رود انجام دهد این است که از هرکس که ممکن است حلالیت بطلبد. آدم دبیرستان بوده. هم کلاس داشته. معلم داشته. دبیر داشته. مدیر داشته. مثلا. همسایه داشته. همسایه خانه شان. مغازه محل شان. از مغازه می رفته خرید می کرده. هر ذره ای جایی که آدم احتمال کم و زیاد می دهد، حلالیت بطلبد. آن وقت تازه مزه حج را می چشد. آدم در این عالم یک قوم و خویش هایی دارد. پدر دارد. مادر دارد. برادر دارد. خب اینها یک حقوقی بر آدم دارند دیگر. شما اگر حقوق اینها را اد کنی، جزء همان چیزهایی است که ان شاء الله از عالم گل نجات پیدا می کنی. حالا کار نداریم. یک خویشاوندان واقعی دارد. خویشاوندانی که آدم به طور حسبی و نسبی دارد، عرض کردم مثلا پدر، پدربزرگ، مادر و اینها، خواهر، برادر، اینها خویشاوندان نسبی می شوند. روز قیامت که می شود، همه اینها قطع است. [در آیه 101 سوره مومنون می فرماید:] فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ هیچ نسبی نیست. بین پدر و پسر قطع است. قطع است. بابا ارتباط اصلا در حد به وجود آمدن است. این آدم از آن آدم است. انقدر ارتباط قوی است. همه اینها قطع است. یک ارتباطی است که، دقت کنید؛ آدم خودش آن را ایجاد کرده است. یک خویشاوندی هست که آدم خودش آن را پدید آورده است. آن خویشاوندی ها می ماند. آن خویشاوندی ها می ماند. یک حدیثی است که به آن حدیث سعد الخیر گفته می شود. سعد نوه مروان است. دیگر از این بدتر در عالم نمی شود. این گریه کنان گریه می کردها. آمده بود خدمت امام صادق علیه السلام. عبارت دارد یَنشَجُّ کَما یَنشَجُّ النِّساء. آنجور که خانم ها در گریه ضجه می زنند، این هم اینجور داشت ضجه می زد. آمده خدمت امام صادق. آقا من سوختم. من از قبل سوختم. آخر چطور از قبل سوختی؟ من از بنی امیه ام. مگر شما بنی امیه را از اول تا آخرشان را لعنت نمی کنید؟ در زیارت عاشورا. لَعَنَ اللهُ بَنی اُمَّیهَ قاطِبَهً. کل شان لعنت. بنی عباس را نمی شود اینجور لعنت کرد. چون آدم های خوب هم بین شان بوده. اما بنی امیه. کل لعنت. من چکار کنم؟ دست خودم که نبوده که من نوه مروانم. امام چه فرمود؟ فَقالَ لَهُ أبو جَعفَر ما یُبکیکَ یا سَعد. چه باعث می شود که تو داری گریه می کنی؟ چرا گریه می کنی؟ قالَ کَیفَ لا أبکی وَ أنا مِن الشَّجَرَهِ المَلعُونَه فِی القُرآن. حالا من این را یادم نبود. قرآن کریم درمورد بنی امیه فرموده شجره ملعونه. قرآن فرموده. دیگر از این بالاتر که نمی شود. من چطور گریه نکنم در حالی که از شجره ملعونه ام. اصلا فرض نجات ندارم. هرچه هم نماز بخوانم و چه و چه من باید به جهنم بروم. فَقالَ لَهُ لَستَ مِنهُم أنتَ. تو از آنها نیستی. خویشاوندی که آدم به دست خودش ایجاد می کند، تو از آن خویشاوندانی. تو با ما خویشاوندی. وقتی دل بسته به مایی، با ما خویشاوندی. لَستَ مِنهُم أنتَ اُمَویٌ مِنّا أهلَ البِیت. بله. تو از آن خانواده هستی. اما مِنّا أهلَ البِیت هستی. چرا؟ به دلت نگاه کن. به رفتار و اعمالت نگاه کن. تو اعمال آنها را می کنی؟ از آنهایی. من کاسبم. روزی بیست تا سی تا دروغ می گویم. خب تو از آنهایی. نه از اینها. بعد فرمود که حالا من برایت آیه قرآن بگویم. تو برای من آیه قرآن خواندی. گفتی شجره ملعونه. أمّا سَمِعتَ قَولَ اللهِ عَزَّوَجَل یَحکی عَن إبراهیم. قرآن را ندیدی که دارد از حضرت ابراهیم حکایت می کند. قرآن عبارتی را از زبان حضرت ابراهیم دارد. که حالا باز هم می خواهیم بخوانیم. ایشان فرمود فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي. هرکس از من متابعت کند. بیان حضرت طالوت [در آیه 36 سوره ابراهیم] بود که هفته پیش گفتیم. ایشان فرموده بود فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي. به نهر آب رسیده بودند. اینها یک نصف روزی، مثلا پنج شش ساعتی تشنگی کشیده بودند. در یک بیابان گرم داغ حرکت کرده بودند. خیلی تشنه شان بود. فرمود شما یک امتحان در پیش دارید. به یک نهر آب می رسید. هرکس از این نهر آب بنوشد و سیراب شود، از من نیست. هرکس هیچ نخورد، نچشد، اصلا نچشد، ببین نچشد خیلی است ها. هر کس نچشد از من است. حالا اینجا هم حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي. این اصلا پسر من است. هرکس از من متابعت کند. ببینید ایشان دو تا فرزند بزرگوار دارد دیگر. حضرت اسحاق و حضرت اسماعیل. حالا حضرت اسماعیل اگر پیغمبر نبود، اگر معصوم نبود، اگر پاکدامن نبود، اگر نبود، هیچی نبود. حالا آنجا درست در مقابل این داستان فرزند حضرت نوح را داریم. فرشتگانی که خدمت ایشان آمدند ایشان گفت که آقا این اهل من است. فرمودند که نه خیر. این هل تو نیست. نیست. اصلا با تو قوم و خویش نیست. چون اعمالش، افکارش مثل تو نیست، پس خویشاوند تو نیست. فرزند تو نیست. از خانواده تو نیست. حالا آنجا هم حضرت ابراهیم فرمود. فَمَنْ تَبِعَنِي هرکس از من متابعت کند. سیاه باشد. سفید باشد. هرکس باشد. فَإِنَّهُ مِنِّي. هر کس از من متابعت کند، از من است. بعد فرمود وَمَنْ عَصَانِي هرکس عصیان بورزد، هرکس عصیان بورزد... یک آیه دیگر داریم که من عرض می کنم این آیه یک قانون است. قرآن دارد یک قانون را به دست می دهد. امروز و هر روز. وقتی قانون باشد، هم امروز است، هم هر روز است. یهودی ها می گفتند حضرت ابراهیم از ماست. جد اعلاست دیگر. پس از ماست. مسیحی ها می گفتند ایشان از ماست. مثلا چرا؟ چون پیغمبر ما، حالا آنها که پیغمبر نمی گفتند مثلا؛ پیغمبر ما از فرزندان ایشان است دیگر. پس ایشان از ماست. قرآن [در آیه 67 سوره آل عمران] می فرماید: مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا ابراهیم نه یهودی است و نه نصرانی. وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ او یک موحد خالص است. یک موحد خالص است. حالا. آن وقت آن قانون. [در آیه بعد آمده:] إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ نزدیک ترین کسان به ابراهیم آنها هستند که از او متابعت می کنند. اینکه اسم شان چیست مهم نیست ها. در میان یهودی ها بوده. فرزند یهودیان است. در میان آنها بزرگ شده. اما حالا از ابراهیم هیچ متابعت می کند. یعنی دین حق. از دین حق متابعت می کند. او فرزند ابراهیم است. او خویشاوند ابراهیم است. هرچه بیشتر متابعت می کند، دقت کنید، هرچه بیشتر متابعت می کند، خویشاوندتر است. مبنای خویشاوندی متابعت است. ماها همه که اینجا نشسته ایم، ادعای شیعه گری داریم دیگر. می فرمایند فَمَنْ تَبِعَنِي، امام زمان علیه السلام می فرمایند فَمَنْ تَبِعَنِي، امیرالمومنین می فرمایند فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي. فرزند من. ببینید اگر فرض کنید یک نفر در میان یاران امیرالمومنین بود که از امام حسن علیه السلام بهتر بود، فرض ها، او نسبت به امیرالمومنین نزدیک تر بود. خویشاوندتر بود. فرزندتر بود. فرزند می شود. به سعد الخیر گفتند تو از مایی. تو خانواده مایی. جزء اهل بیت خانه مایی. داستان سلمان و اباذر و اینها. منّا اهلَ البِیت. تو با ما قوم و خویشی. تو با مایی. این با مایی به عمل آدم است. به فکر آدم است. به اعتقاد آدم است. به اخلاق آدم است. من خدایی نکرده، اصلا لفظش را هم خجالت می کشم عرض کنم. من خدایی نکرده بی حیا هستم، خب تو نیستی. آنها در آن خانواده حیا سراسر خانواده را پوشانده. اگر من بی حیا هستم، چشمم، چشمم، گوشم، زبانم، به زبانم هرچه می گذرد می گویم. این از گناهی است که زمان ما رسم شده. قدیم انقدر نبود. فقط مثلا حالا لات ها بودند که حرف های آنجور بد می زندند. حالا قشنگ در هر دبیرستانی تشریف ببری... إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ آن کس به ابراهیم نزدیک تر از همه است که از او متابعت می کند. خویشاوند ابراهیم آن کسی است که از او متابعت می کند. خویشاوندی هم هرچه متابعت بیشتر، خویشاوندی بیشتر. بعد می گویند آقا برایتان نمونه بگوییم. وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا این پیامبر چقدر با حضرت ابراهیم فاصله دارد؟ پنج هزار سال. شاید هم بیشتر. پنج هزار سال فاصله است. اما ایشان و کسانی که به ایشان ایمان آورده اند، جزء همان خویشاوندان ابراهیم اند. جزء فرزندان ابراهیم حساب می شوند. وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا این پیامبر و آن کسانی که ایمان آورده اند، آنها از همه کس به ابراهیم نزدیک تر اند. أَوْلَى النَّاسِ. وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ. یک حرف اساسی دوم. ببینید در کل جهان دو تا ولی داریم. یک ولی شیطان است، یک ولی خداست. یا آدم در تحت ولایت شیطان است، به عملش است. به عملش است. من هر نگاه گناهی که می کنم، فرمان شیطان را برده ام. به ولایت شیطان تن داده ام. هر نگاه. هر کلام بد. خب؟ یا آدم در تحت ولایت شیطان است، یا در تحت ولایت الهی است. یادتان باشد این بحث را کردیم. فرق ولایت شیطان با ولایت الهی این است که در ولایت شیطان، شیطان فقط از آدم دزدی می کند. عمر مرا می دزدد. سلامتی مرا می دزدد. ایمان مرا می دزدد. اخلاق مرا می دزدد. آنجا فقط دزدی هست. در تحت ولایت الهی، فقط مرحمت است و عطای الهی است. شما دائما داری اضافه می شوی. آقا من اضافه می شوم؟ من نمی فهمم اضافه می شوم. من نمی فهمم اضافه می شوم. الان سی سالم است. پنجاه سالم است. چهل سالم است. هر سالم است. اما احساس اضافه شدن نمی کنم. معنی اش چیست؟ من تحت ولایت الهی نیستم. چون اینجا فقط می دهند. فقط می بخشند. در تحت ولایت الهی فقط می بخشند. آنجا فقط از آدم می دزدند. وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ. قبلا هم باز برایتان عرض کردم. این فرض ندارد، امکان ندارد که آدم شخصیتش اضافه می شود، افزوده می شود، و خودش نمی فهمد. این اصلا فرض ندارد. و آدم کاسته می شود و نمی فهمد. نمی شود. حالا حد اقلش در نماز. فرمودند نماز چه؟ الصَّلاهُ میزانٌ. نماز ترازو است. ما دائما هر روز ده بار، حالا اگر پنج بار نماز می خوانیم پنج بار، اگر بیشتر هم می خوانیم، بیشتر، می رویم توی ترازو. آن ترازو شما را نشان می دهد. یک روز در این خیابان ها راه برو. آدم یک جایی گرفتار باشد و مجبور باشد که هی در خیابان راه برود. ظهر برو نماز بخوان ببین نمازت چجوری می شود. آدم اینورش را می فهمد. آن طرف من یک روز، تمام روز در حرم حضرت رضا علیه السلام بودم. زیارت می کردم. نمی دانم آن نمازی که می خوانیم... آن هم نشان می دهد که این زیارتی که کردی زیارت بود یا تماشای طلا و نقره بود؟ داشتی آدم ها را نگاه می کردی. آنها را زیارت کردی. نه حضرت رضا علیه السلام را. این وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ را اگر یادتان باشد، باز مرتبه های دیگر بحثش را کردیم. وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمتَّقِین. وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ. اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا. یک مساله قطعی و مسلم قرآن.
هفته پیش در تولد حضرت رضا علیه السلام غفلت کردیم، یک عبارتی درمورد حضرت رضا علیه السلام هست که درمورد هیچ امام دیگری نیست. حضرت صادق علیه السلام فرمودند غُوثُ الأمَّهِ وَ غِیاثُها. غُوثُ الأمَّهِ وَ غِیاثُها. عجیب است ها. ایشان امت اسلام را نجات داده است. جان خودش را هم پایش گذاشته. خیلی کوتاهش می کنم. صدر اعظم مامون ایرانی بود. و اعتقاد ایرانی داشت. می خواست یواش یواش یک کاری بکند که دولت را از دست بنی عباس بیرون بیاورد. تمام لشکر دولت بنی عباس ایرانی اند. مدیر لشکر هم ایرانی است. خب به چه مناسبت خلیفه اش عرب باشد؟ اینها را می زنیم و بیرون می کنیم. زرتشتی گری به کشور برمی گشت. فضل بن سهل ذو ریاستین که ایشان ریاست لشکر و ریاست کشور را به عهده داشت، هیچ چیز دست مامون نبود. مامون را اداره می کرد. مامون یک شیطان بزرگ است. در میان خلفا از شیطنت تا ندارد. اما او این را اداره می کرد. حضرت رضا علیه السلام توطئه [او را خنثی کردند و] مامون را از دست فضل نجات دادند و اسلام را نجات دادند. اگر او به حکومت می رسید و دولت بنی عباس را برمی داشت، دولت ایرانی ادامه دولت ساسانی و زرتشتی می شد. اسلام نمی ماند. حالا چقدر در این میان خون ریخته می شد که نمی دانیم. بنابراین وقتی حضرت صادق علیه السلام وقتی تولد حضرت رضا علیه السلام را پیش گویی فرمود، درمورد ایشان فرمود غُوثُ الأمَّهِ وَ غِیاثُها. فریاد رس امتی که خودش نمی داند می خواهد چه بلایی سرش بیاید. ایشان نجات شان داده. یک چیز خیلی مهمی. بعد از اینکه مامون یک طرحی ریخت و فضل بن سهل کشته شد، سربازان ایرانی که تحت فرمان فضل اند آمدند دور کاخ مامون. کاخ مامون محاصره شده. دست هرکدام یک مشعل است و می خواهند این کاخ را با هرکس در کاخ است به آتش بکشند. مامون آمده به پناه حضرت رضا. از ایشان پناه خواست. پسرعمو به داد برس. ببینید حتی فریادرس مامون. باز هیج جا تا نداریم ها. هیچ جا. حضرت زین العابدین مروان را با خانواده اش پناه داد. اما جان مروان در خطر نبود. اینجا مامون با همه چیزش سوخته می شد. عجیب است ها. حضرت آمدند بالای کاخ مامون به سربازان ایرانی فرمودند، دقت کنید؛ فرمودند بروید. اینها وقتی داشتند می رفتند زیر دست و پا می رفتند. یعنی آن که جلوتر بود زمین خورده بود و ده نفر داشتند از روی او رد می شدند. امام فرموده بروید.جان مامون را نجات داد. یک ماه بعد آن سمی که آن ملعون با دانه انار بود؟ نمی دانیم.