جلسه چهارشنبه 96/11/11
یا رسول الله اجازه می دهی من هم به این جمع بیایم؟ فرمود نه. اینجا جای تو نیست. تو زن خوبی هستی. اما برو همان دم در بنشین. این آیه مال این پنج نفر است. آیه تطهیر مال این پنج نفر است.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

عرض کردیم که اسلام با دوتا دشمن روبه رو بود. از ابتدای ظهور خودش، از ابتدای ظهور، با دوتا دشمن مقابل بود. یکی، یک دشمن بسیار بزرگ و قوی و قدرتمند یهودی ها بودند. مساله یهودی ها با فتح خیبر جمع شد. تمام شد. البته آنها تا امروز دارند با اسلام مبارزه می کنند. تا امروز. خب یک دسته دشمن که به یک معنا از دسته اول قوی تر بود، چون در جزیره العرب یک کمی اصلی تر بود، آنها مثلا مثل اینکه در این شهر مهمان بودند و حالا قدرتمند شده اند و دشمن هستند. یهودی ها. از بیرون به اینجا آمده اند. در واقع هم به دنبال پیغمبر آخرالزمان آمده بودند. و می دانستند که پیغمبر آخرالزمان در این سرزمین مبعوث خواهد شد. اما انتظار داشتند که آن پیغمبر از فرزندان اسحاق باشد. یعنی از تیره خودشان. حالا پیغمبر آخرالزمان، آن که ادعا کرده، این از فرزندان اسماعیل است. فرزندان حضرت ابراهیم اسماعیل بود و اسحاق. آنها انتظار اسحاق می کشیدند. حالا پیغمبری که مبعوث شده از فرزندان اسماعیل است. اینها زیر بار نرفتند. دشمنی کردند تا آخر و تا امروز. به آن کاری نداریم. حالا در واقع مثل این است که آنها مهمان اند و از خارج آمده اند. اما اینها مثلا عرب اصل هستند. قریشی ها عرب اصل اند. صاحب خانه اند. خب. صاحب خانه دشمن  است. او هم تا تمام توانایی خودش با پیامبر و اسلام دشمنی کرد. بعد از فتح مکه اینها ظاهرا مسلمان شدند. ظاهرا مسلمان شده اند. ابوسفیان آمده بود ببیند چه خبر است. یکهو دیده بود یک صحرا ... پیامبر فرموده بود هر دسته ای کنار خیمه خودشان یک آتش روشن کنند. یک صحرا آتش دید. همچین جمعیتی ندیده. می گشت ببیند چیست که به عباس عموی پیغمبر برخورد کرد. عباس با ایشان رفیق بود. تاجر بود. او هم تاجر بود. با هم رفیق بودند. این را پشت اسب خودش سوار کرد. اگر سوارش نکرده بود، آنجاها زیر دست و پا رفته بود. پناهش داد. آوردش به خدمت پیغمبر. توانست تا آنجا به سلامت برساند. یک کسانی دنبال کردند اما دیگر حالا در پناه عموی پیغمبر بود و نتوانستند. آنجا هم آمد خدمت پیغمبر. حضرت فرمود که وقت این نشده که تو مسلمان بشوی و خدا را بپذیری. گفت که اگر این خدایان ما واقعی بودند یک کاری کرده بودند. من همه اش می بینم که خدای تو دارد یک کاری می کند. نه خدایان ما. پس یعنی خدا را قبول دارم. فرمودند وقتش نشده که به پیامبری من ایمان بیاوری. گفت در دلم یک مقداری شک و شبهه هست. عباس گفت اینجا دیگر شوخی نداردها. بگو قبول دارم. گفت. به بقیه اش کاری نداریم. در هرصورت قریش تا آخرین لحظه ممکن دشمن بود. بعد هم که دیگر ممکن نبود، به ظاهر مسلمان شد. داریم قریش را می گوییم ها. حالا افرادی هم بودند از قریش که واقعا مسلمان باشند. اما عموما به ظاهر مسلمان شده اند. اگر کسی به ظاهر مسلمان بشود ما اسمش را چه می گوییم؟ منافق. بارک الله. اینها بودند. هم صاحب ثروت بودند. هم رئیس قبیله بودند. اینها. ببینید این آدم رئیس قبیله بود، در زمان پیغمبر هم رئیس قبیله بود. باز... پیغمبر آمده بود اینها را به هم بزند. دیگر رئیس قبیله وجود ندارد. همه مسلمان اند. همه مسلمان اند. مثل هم اند. اما واقع و ته دل اینها این وقتی رئیس قبیله بود، رئیس قبیله بود. خب. لذا بعد این روزهای آخر عمر پیامبر، همین ابوسفیان را به یک ماموریت فرستادند. رفت و برگشت و دید وضع شهر به هم خورده. چه خبر شده؟ پیامبر از دنیا رفته. حالا نمی دانم روزها مریضی پیامبر را هم دیده بود یا ندیده بود. مثلا هفت هشت ده روز. چون این مریضی را از هفده روز گفته اند مثلا. حالا فرض کنید که مثلا حضرت تب دارد اما نماز می آید. می تواند راه برود. مثلا کمک لازم ندارد. می رود و می آید و اما حالا فرض کنید تب دارد. سرما خورده. اینها را دیده بود یا ندیده بود. در هرصورت آمده دیده پیامبر از دنیا رفته. چه شده؟ گفتند که فلانی خلیفه شده. عباس و علی چکار کردند؟ آنها کجا بودند؟ عبارتی که در تاریخ نقل شده این است. تواریخ اهل سنت. اینهایی که من می گویم همه اش ماخذ اهل سنت است. گفت أینَ الاسلّان؟ اسل یعنی ذلیل تر. عباس و علی چه شدند؟ إنَّما هِیَ بَنُو عَبدِ مَناف. قدرت مال فرزندان عبدمناف است. به کس دیگری نمی رسد. این قبیله ها اصلا داخل حساب نبودند. إنَّما هِیَ بَنُو عَبدِ مَناف. آمد در خانه امیرالمومنین. گفت آقا بیایید من با شما بیعت کنم. اگر من با شما بیعت کنم، هیچ کس از فرزندان عبدمناف مخالفت نخواهد کرد. اگر از فرزندان عبدمناف هیچ کس مخالفت نکند، از قریش هیچ کس با شما مخالفت نخواهد کرد. ضوابط قبیله ای. هنوز هست؟ بله هست. آقا اینها مسلمان شده اند. باشد. نمازش را می خواند. اما هنوز عرب است. مال قبیله فلان است. این را بفهمید. فرمودند نه. اگر او بیعت می کرد واقعا امیرالمومنین پیروز می شد. وقتی داشتند پیغمبر را شست و شو می دادند، امیرالمومنین  شست و شو می داد. عباس بیرون سر و صدا شنید. گفت آقا اینها قدرت را کسب کردند. به دست آوردند. شما بیا من با تو بیعت کنم. اگر من بیعت کنم می گویند عموی پیغمبر با پسر برادر پیغمبر بیعت کرده. هیچ کس مخالفت نمی کند. ابوسفیان رئیس بنی امیه بود. عباس بزرگ بنی هاشم بود. از نظر سنی. این دو نفر، این رئیس این تیره است و این هم رئیس این تیره. این دو تیره همه فرزندان عبدمناف اند. آنهای دیگر نیستند. تمام طول تاریخ گذشته هم ریاست قریش همیشه مال اینها بوده. یعنی یا مال بنی امیه بوده، مثلا، مال این دوره اخیر بعد از وفات حضرت ابوطالب ریاست قریش مال بنی امیه بوده. تقریبا. خب. هیچ کس مخالفت نخواهد کرد. اگر این دو تا رئیس با امیرالمومنین بیعت می کردند هیچ کس مخالفت نمی کرد. ببینید ضوابط قبیله ای حاکم است. صد در صد. آقا مسلمانی چه شد؟ مسلمانی چه شد؟ مسلمانی که این حرف ها را ندارد. قبیله؟ مسلمان قبیله نمی داند یعنی چه. مسلمان مسلمان است. مال هر قبیله ای باشد. فارس و ترک و نمی دانم عجم و عرب و اینها ندارد. مسلمان است. تا گفتی من عربم، دیگر مسلمان نیستی. مسلمانی فوق است. شما همه چیزت را به مسلمانی داده ای. حضرت ... ببینید ایشان مثلا اینور جنازه ایستاده و دارد بدن را می شوید. عباس هم آنور ایستاده. مثلا. دستت را دراز کن من با تو بیعت کنم. اگر من با تو بیعت کنم، هیچ کس مخالفت نخواهد کرد. نه. چرا نه؟ بیعت عربی بود نه بیعت اسلامی. عربی. عربی. بیعت عربی قیمت ندارد. ابوسفیان آمده. سابقا رئیس قریش بوده و بزرگ بنی امیه است. ایشان هم آمده بیعت کند. بر چه اساس؟ در عرب فقط عبدمناف و فرزندان عبدمناف می توانند قدرت را به دست بگیرند. نه. مردم اگر می آیند و با من بیعت می کنند چون پیغمبر فرموده. فرموده هرکس من ولیّ امر او هستم، علی ولی امر اوست. مَن کُنتُ مَولاه فَهذا عَلیٌ مَولاه. اگر می خواهند اینجوری بیعت بکنند، بله درست است. بعد از کشته شدن خلیفه سوم مردم اینجوری آمدند بیعت کردند. بیعت اسلامی کردند. نه بیعت قبیلگی. عربی. ما می گوییم بعد از وفات پیامبر عربیت بر مسند نشست. عربیت. همه هم مسلمان اندها. اما عرب اند و مسلمان اند. عربیت حکومت می کند. وقتی به بنی امیه رسید، دیگر عربیت نیست. امویان حکومت می کنند. امویان حکومت می کنند. یعنی حتی سایر تیره های قریش هم حذف شدند. فقط بنی امیه. همه اموال بیت المال، بیت المال، همه سرزمین های عالم اسلام، مال بنی امیه است. یعنی تعصب یک کمی غلیظ تر شد. حالا به آن کاری نداریم. روز دوشنبه پیامبر وفات فرمود. مثلا ساعت ده صبح. اینها آمده بودند در خانه پیامبر. می ترسیدند نکند پیامبر چیزی، وصیتی بنویسند و دست و پای اینها را ببندند. بنابراین باید کاری بکنیم که ایشان وصیتی ننویسد. آمدند بالای سر نشستند. یک اتاق مثلا فرض کن دو در سه، سه در چهار. نمی دانم. شاید. هفت هشت ده نفر نشسته اند. به عنوان عیادت آمده اند. پیامبر فرمود بروید کاغذی بیاورید که برای شما چیزی بنویسم. دقت کنید. برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. خلیفه دوم گفت قرآن هست. بس است. ما به چیز دیگری احتیاج نداریم. حَسبُنا کِتابَ الله. پیامبر دوباره فرمود کاغذ و قلمی بیاورید برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید. ایشان یک ذره قوی تر صحبت کرد. گفت که مریضی بر پیامبر غلبه کرده است. درد و مرض بر ایشان غلبه کرده است. در میان ما قرآن هست و قرآن برای ما کافی است. بار دوم. اینها استنباط است ها. ببینید عبارت ها همه هست. اما چون مختلف است ما می گوییم احتمالا ایشان سه بار حرف زده. پیامبر سه بار فرموده که کاغذ و قلم بیاورید. بار سوم گفت که إنَّ رجلٌ لَیَهجُر. حال پیغمبر به جایی رسیده که الان دارد هذیان می گوید و در میان ما قرآن هست و قرآن برای ما کافی است. اینهایی که آمدند بالاسر، یک دسته با ایشان همراه اند. یک دسته هم آدم های معمولی اند. مسلمان های معمولی. حالا بین شان دعوا شد. قال و مقال شد. این می گوید آره. بروید بیاورید. او می گوید نه نیاورید. یک همچین قال و مقالی. سر و صدا بلند شد. زن ها از پشت پرده نشستند گفتند که آنچه که پیغمبر می گوید عمل کنید. خلیفه گفت که شماها مثل زنانی هستید که دور یوسف را گرفته بودند. زنانی که دست شان را بریدند. شما مثل آنهایید. یعنی زن های خوبی نیستید. پیغمبر فرمودند که اینها از شما بهترند. یک کمی این قال ومقال سبک شد. گفتند آقا برویم کاغذ بیاوریم؟ فرمود أوَ بَعدَ ماذا؟ بعد از اینکه در حضور خود من، من خودم حاضرم گفتند که پیغمبر هذیان می گوید، پشت سر من چکار می کنند؟ بنویسیم بعد اثبات می کنند که ما بارها دیده بودیم که حال ایشان خوب نبود. یک حرف هایی می زد. یک چیزهایی می گفت. این هم در آن حالات بوده. ارزش و اعتباری ندارد. اصل نبوت زیر سوال می رود. یعنی پیامبر می خواهد یک اصل چهارم بگذارد. توحید. معاد. نبوت. امامت. میخواهد اصل چهارم را برپا کند، اصل سوم هم از دست می رود. جایز نیست. فرمودند بلند شوید بروید. آمدند بیرون. خب مشکل حل شد. ایشان می خواست وصیت بنویسد. دیگر نمی نویسد. دیگر نمی نویسد. چون می داند یک همچین خطری هست. رفتند و بیرون. خیلی طول نکشید اینها دیدند خانم ها شیون کردند. معلوم شد پیامبر از دنیا رفته. حالا می خواهیم چکار کنیم؟ نمی دانند چکار کنند. دونفر خودشان را به اینها رساندند که مال خود مدینه بودند که ما مردم مدینه را می گوییم انصار. دقت کنید. اینها را می گوییم مهاجرین. اینها از مکه آمدند. مهاجراند. مردم مدینه هم که انصاراند. دو نفر آمدند گفتند که آقا خودتان را برسانید. در سقیفه، سقیفه عبارت است از یک میدانی که ، دقت کنید؛ معمولا در مقابل خانه رئیس قبیله یک میدان بزرگی هست که این را سقف زده اند و رویش حصیر زده اند و ستون است. مثلا با یک تیر. مثلا با تیرک ستون زده اند. اگر مهمانی بیاید، یعنی یک قبیله ای به مهمانی این قبیله بیاید، جایشان اینجاست. خب. اسمش سقیفه است. سقیفه یعنی محلی که با حصیر مسقف است. ستون های تیر چوبی. سعد ابن عباده رئیس خزرج. رئیس خزرج آن وقت قدرتمند ترین شخص مدینه بود. قبایل دیگر رئیس داشتند. اما هیچ کدام به اندازه این نبود. هیچ کدام قدرت و اعتبارشان به اندازه ایشان نبود. ایشان را آوردند. صحبت کرد. گفت که ما برای اسلام خیلی زحمت کشیدیم. حقش این است که بعد از پیغمبر ما عهده دار اداره امور بشویم. همه هم گفتند بله. شما صحیح فرمودید. دو نفر در میان اینکه اینها دارند با هم صحبت می کنند از این جمع جدا شدند. نمی دانیم چجوری است. این آدم ها شناخته اند و که گفت؟ کسی گفت؟ در هرصورت آمدند و خودشان را به مسجد رساندند. آنها در مسجد اند. چند نفر اند؟ سه نفر. سه نفر. خودشان را رساندند. گفتند خودتان را به سقیفه برسانید. آنجا کار دارد تمام می شود. همه دارند به رئیس خزرج رای می دهند. بیعت می کنند. اگر هم بیعت کنند تمام است. اینها آمدند. انصار سه تیره هستند. خزرج کبیر. خزرج صغیر و اوس. اینها فعلا همه بزرگ تری و بزرگی سعد را قبول کرده اند. یعنی کس دیگری را در سطح ایشان ندارند که در مقابل مطرح کنند. سعد بزرگ ترین شخصیت موجود است. اینها که آمدند شد چهارتا تیره. آن دسته های کوچک تر، یعنی رئیس قبیله اوس و خزرج صغیر راضی نیستند که رئیس خزرج کبیر فردا قدرت را به دست بگیرد. چرا؟ می دانند اگر این رئیس بشود، یک نفر، حتی یک نفر از قبیله آنها را به کار نمی گیرد. هست یک دولت هایی که مثلا چندتا حزب قدرتمند است. مثلا دوتا، سه تا از وزرا را به این حزب می دهند و دوتا، سه تا را می دهند به آن و یک کابینه اعتلافی درست می کنند. آنجا کابینه اعتلافی درست نمی کنند. هرکس هست از قبیله خودش سر کار می گذارد. این را می داند. پس بنابراین به هیچ وجه راضی نیست. آنجا هم که همه گفتند بله بله چون چیزی و راهی ندارند. وقتی این سه نفر وارد سقیفه شدند یک راه تازه باز شد. اینها مدعی شدند ما خویشاوندان پیغمبریم. ما خویشاوندان پیغمبریم. نزدیک ترین کسانیم. خلافت باید به ما برسد. اوایل آنها مقاومت کردند. اما وقتی دوتا رئیس قبیله، قبیله های کوچک تر با اینها همراهی کردند، آن دسته بزرگ تر شکست خورد. اولین نفری که با خلیفه ابوبکر بیعت کرد، رئیس خزرج صغیر بود. بعد هم این بنده خدا همینطور ماند. خانواده اش بعدها به معاویه پیوستند. در جریان کربلا. همینطور رفتند و رفتند. این بیعت کرد. نفر رئیس قبیله خزرج صغیر. و بعد خلیفه دوم بیعت کرد. بعد خلیفه سوم آن وقت نبود. اصلا جزء بازی نبود و یک مردی از دوستان شان بود به نام ابوعبیده که در طرح خلافت او نفر سوم بود. در طرح اصلی که برای خلافت آینده طرح داده بودند، اول ابوبکر است. دوم عمر است. سوم ابوعبیده است که ابوعبیده در جنگ های شامات، آنجاها احتمالا به طاعون گرفتار شد و از دنیا رفت. نماند. یعنی عثمان را که می خواستند مثلا خلیفه پنجم بشود، سوم شد. میل شان هم نبود. اما وقتی قرار گذاشتیم، طبق قرار عمل کردند. کاری نداریم. این روز دوشنبه بود که پیامبر وفات کرده است. روز دوشنبه توی سقیفه بیعت کردند. فقهای اهل سنت می گویند پنج نفر بیعت کرد. پنج نفر. و ایشان به مقام خلافت رسید. با بیعت پنج نفر. دقت کنید. خب. بعد از آن خب ایشان را جلو انداختند. پشت سر مثلا فرض کنید کف زنان و پای کوبان ایشان را به مسجد آوردند. خاندان پیغمبر هم در عزای پیغمبر اند و امیرالمومنین دارد ماموریت خودش را در غسل پیغمبر انجام می دهد. خب غسل حداکثر مثلا نیم ساعت طول می کشد. بعد هم کفن کردند و مثلا نیم ساعت، سه ربع تمام شده. امیرالمومنین اولین بار تنها بر پیامبر نماز خواند. بعد از این هم نفر به نفر مردم می آیند به اتاق. چون از اتاق حرکت ندادند. از آن اتاقی که پیامبر در آنجا وفات کرده. امیرالمومنین فرمود که هر پیامبری هرجا وفات می کند، همانجا بهترین جا برای دفن ایشان است. و چهار نفر، پنج نفر، شش نفر، اینجوری می آمدند تو. امیرالمومنین نماز را به ایشان می آموخت. بر پیغمبر نماز می خواندند و می رفتند. نماز خواندن تا کی طول کشید؟ همه مردم شهر آمدند جز کسانی که گرداننده امور سیاسی هستند. آنهایی که گرداننده امور سیاسی هستند، صاحبان قدرت و حکومت، آنها نیامدند. اما همه مردم شهر آمدند. حتی بچه ها هم آمدند بر پیغمبر نماز خواندند. زن ها هم آمدند. بچه ها آمدند بر پیغمبر نماز خواندند. شب چهارشنبه طبق نقل داریم، همه اش نقل تاریخی است؛ شب چهارشنبه پیغمبر دفن شد. عایشه می گوید ما از دفن پیغمبر خبردار نشدیم الا شب چهارشنبه که صدای کلنگ زدن شنیدیم. که دارند زمین را حفر می کنند قبری بکنند. خبردار نبودیم. انقدر گرفتاری های مثلا حکومت جدید بود. خب. صبح چهارشنبه، ببخشید روز سه شنبه بیعت عام شد. آن روز دوشنبه عرض کردم. اگر یادتان باشد گفتیم از صبح که ایشان را به مسجد آوردند ایشان بر منبر نشسته بود. وقت ظهر نماز خواند. وقت عصر نماز خواند. وقت مغرب نماز خواند. تا شب. بر منبر نشسته. مردم تک تک، دونفر دو نفر، حالا، می آمدند بیعت می کردند. بیعت عمومی اتفاق نیفتاد. بیعت عمومی روز سه شنبه اتفاق افتاد و آن مال این بود که یک قبیله از خارج از شهر به دنبال گندم آمده بود. در ناحیه شان قحطی شده بود. باران کم آمده بود. اینها نتوانسته بودند گندم بکارند. آمده بودند از پیغمبر گندم بگیرند. رسیده بودند پیغمبر از دنیا رفته. گردانندگان امور به اینها قول دادند که اگر شما فردا به مسجد بیایید و مسجد با جمعیت شما پر بشود، اینها آمده بودند شهر پر شده بود. یعنی توی کوچه های شهر. عموما هم وقتی قبیله حرکت می کند، زن و بچه اش را هم همراه می برد. یعنی مردها برای یک کار نمی روند. چون اگر مردها رفتند، قبیله پهلویی شان می ریزد و تمام زن و بچه را اسیر می کند و می برد. آقا مسلمان اند که... خب اسم شان مسلمان است. از ترس ناگزیر زن و بچه شان را هم همراه می آورند. کوچه های شهر مدینه از جمعیت اینها پر شده بود. اینها روز سه شنبه آمده بودند داخل مسجد و بیعت کردند. جمعیت پر بود. خب پس مردم مدینه هم بودند دیگر. وقتی دوتا رئیس قبیله آمده بیعت کرده، چه می شود؟ رئیس قبیله، همه افراد قبیله هم می آیند. در هرصورت. روز سه شنبه بیعت عام شده. عنوان شده بیعت عام. و حضرت خلیفه دیگر خلیفه رسمی شده. خب. دوتا مخالف وجود دارد. یکی مخالفان خاندان پیغمبرند که امیرالمومنین در راس است و همه بنی هاشم زیر دست ایشان بیعت نکردند. بخشی از اصحاب پیغمبر که حالا ما اسم زبیر را می دانیم. سلمان و ابوذر ومقداد و اینها هم هستند. آنها اصلا حساب نمی شوند. چرا؟ چرا؟ عرب نیستند. اگر این سه نفر، سه نفر عرب بودند و هرکدام مال یک قبیله بودند، می توانستند وضع را عوض کنند. اما نیستند. ببینید آقا هنوز که عربیت حکومت می کند! هنوز هم عرب است و قبیله! یعنی اسلام بی اسلام. خب. در هرصورت این مجموعه در خانه پیغمبر، در خانه امیرالمومنین، در خانه حضرت زهرا جمع اند. یک جمعیت حالا چند نفری هستند. عددهایشان را دقیق نمی دانیم. و بنابراین صبح روز چهارشنبه دستگاه خلافت ماموران خودش را فرستاد که امیرالمومنین را برای بیعت ببرند. می دانند اگر امیرالمومنین بیعت کند، همه این جمعیت بیعت می کند. و یک مخالف صاحب قدرت از بین می رود و تمام می شود. امیرالمومنین هم به عنوان امام و خلیفه پیامبر، بعد از پیامبر، در برابر این اولین انحراف که در اسلام اتفاق افتاده است، باید بایستد و مقابله کند. زیر بار نرود. پس بیعت کردن به هیچ وجه بر ایشان جایز نیست. ولو کشته شود. در بدعت کسی که به جنگ به جنگ یک بدعت می رود، اگر کشته هم بشود، مانعی ندارد. در امر به معروف های معمولی شما اگر یک جایی بخواهی یک امر به معروف بکنی که جانت در خطر است، واجب نیست. واجب نیست. اما در برابر بدعت، اگر کشته بشود، بشود. بنابراین ایشان کاملا آماده برای کشته شدن است. خب این آقایان آمده اند برای... ببینید هزار و چهارصد سال قدرت به دست، به دست کسانی بوده است که آن روز قدرت را به دست گرفتند. همان سلسله ادامه یافته است تا پایان دوارن خلافت عثمانی. عثمانی ها خلافت را از یک نفر از خاندان بنی عباس خریدند. خلافت را خریدند. این شد خلیفه. خلیفه عثمانی. من الان کتاب دارم. نوشته امیرالمومنین خلیفه رسول الله فلانی. سلطان عبدالحمید. آخرین خلیفه عثمانی. ببینید. امیرالمومنین. خلیفه رسول الله. این سلسله خلافت چند سال طول کشیده؟ اگر بگوییم تا پایان خلافت عثمانی خب الان هم که وهابی ها دارند جای آنها عمل می کنند. تا امروز آنها بر مسند قدرت بوده اند. می گذاشتند خبرهای آن روزها به دست ما برسد؟ در تمام دوران قدرت دست آنها بوده. خب نمی گذاشتند خبر برسد. خب حالا یک دو ذره ما خبر گیر آورده ایم. یک کتابی است به نام المصنف. المصنف شیبانی. این از علمای بزرگ حدیث اهل سنت است. کتابش احتمالا در حدود سی جلد هست. این جدیدا چاپ شده. ایشان سند می دهد. سندش هم سند صحیح است. مقبول است. سند مقبول است. می گوید حَدَّثَنا مُحَمَّد بنِ بَشر حَدَّثَنا عُبَیدالله بنِ عُمَر حَدَّثَنا زِیدِ بنِ اَسلَم عَن أبیهِ اَسلم. اسلم در آن حوادث بوده و او نقل کرده. اَنَّهُ حینَ بُویَ لِأبی بَکر. آن وقت که بیعت برای ابوبکر انجام شد، بَعدَ رَسُول الله کانَ عَلی وَ زُبِیر، دقت کنید؛ یَدخُلانِ عَلَی فاطِمَه بِنتِ رَسُولُ الله فَیُشاوِرُونَها. این دوران امامت امیرالمومنین است. اما راس، دقت کنید، راس مقابله با وضع جدید حضرت صدیقه است. تای امیرالمومنین است دیگر. قبول داریم یا نداریم؟ فرمودند که کفوی... فاطمه کفوی از آدم تا پایان جهان نداشت جز علی. هم دوش امیرالمومنین است. دارد خودش کار می کند. از امیرالمومنین دستور می گیرد؟ نه. خب؟ کانَ عَلی وَ زُبِیر یَدخُلانِ عَلَی فاطِمَه بِنتِ رَسُولُ الله فَیُشاوِرُونَها. این دو نفر. عرض کردیم که آن سلمان و ابوذر و اینها که حساب نمی شوند. یَرتَجِعُونَ فِی اَمرِهِم. با هم صحبت می کنند که چکار کنیم؟ با شرایط موجود چکار کنیم؟ فَلَّمّا بَلَغَ ذلِکَ عُمَرِبنِ الخَطّاب خَرَجَ حَتّی دَخَلَ عَلَی فاطِمَه. این خبر به دولت رسید و عمربن الخطاب که معاون اول خلیفه است. خَرَجَ حَتّی دَخَلَ عَلَی فاطِمَه. ایشان آمد به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها. فَقالَ یا بِنتَ رَسُولِ الله. وَالله ما مِن أحَدٍ أحَبَّ إلَینا مِن أبِیک. به خدا قسم هیچ کس در نزد ما محبوب تر از پدر شما نیست. وَ ما مِن اَحَدٍ اَحَبَّ اِلَینا بَعدَ اَبِیک مِنک. و هیچ کس بعد از پدرت در نزد ما محبوب تر از شما نیست. خب؟ قسم به خدا. وَ اَیمُ الله ما ذلِکَ بِمانِعِی عَن إجتَمَعَ هولاءِ نَفَر عِندَک اما به خدا قسم این چیزی که تو محبوب ترینی و پدرت محبوب ترین شخصیت نزد ماست، اینها مانع ما نخواهد بود. اگر اینهایی که می آیند پیش تو و جمع می شوند و دارید جلسه درست می کنید، مثلا دارید علیه دولت ما توطئه می کنید و دارید کاری می کنید به خدا قسم این محبوب بودن تو و پدرت مانع ما نخواهد بود. عَن اَمَرتَهُم عَن یُحرِقَ عَلَیهِم البَیت. که من امر کنم خانه را بر شما به آتش بکشند. بدان. اینکه شما دختر پیغمبری مانع نمی شودها. پدرت پیغمبر است مانع نمی شود. اگر شما این راه تان را ادامه بدهید، من دستور می دهم که خانه را و با شما را آتش بزنند. عَن اَمَرتَهُم عَن یُحرِقَ عَلَیهِم بر آنها خانه را آتش بزنند. قالَ فَلَمّا خَرَجَ عُمَر جائُواها. او که بیرون رفت... این یک ذره از حرف است ها. واقعیت حرف خیلی بیشتر است. این است که به دست ما رسیده. بعد از هزار و چهارصد سال سانسور. فَلَمّا خَرَجَ عُمَر جائُواها. باز دومرتبه امیرالمومنین و زبیرآمدند. فَقالَت. ایشان فرمود. تَعلَمُونَ اَنَّ عُمَر قَد جائَنی. آیا می دانید که عمر به نزد من آمده است. وَ قَد حَلَفَ بالله. قسم خورده به خدا لَإن عُدتُم. که اگر باز هم بیایید، لَیُحرِقَنَّ عَلیکُمُ البَیت. خانه را بر شما حتما حتما به آتش خواهد کشید. وَ ایمُ الله. قسم به خدا. حضرت صدیقه دارند قسم می خورند. قسم به خدا لَیَمضینَّ لِما حَلفَ لَه. حتما آنچه را که قسم خورده است عمل خواهد کرد. فَنصَرفُوا راشِدین. بروید دیگر نیایید. فَرَأ رَائَیَکُم. بروید خودتان بنشینید فکر کنید چکار کنید. وَ لا تَرجِعُوا اِلَیَّ. دیگر به نزد من برنگردید. فَنصَرَفُوا عَنها فَلَم یَرجِعُوا اِلَیها. اینها رفتند. دیگر برنگشتند. حَتّی بایِعُوا لِأبیبکر. تا بیعت ابوبکر تمام شد. ببینید عرض می کنیم بعد از هزار و چهارصد سال سانسور این یک کلمه به دست رسیده. این. ببینید حدیث است و سند دارد. سندش هم سند مقبول و صحیح است. دقت کنید. نظیر این حرف در کتاب های تاریخ هست که در گذشته ها آن تاریخ ها را هم برایتان خوانده ام. اینجا عبارت را از تاریخ طبری نقل کردیم که حَتّی عُمَر بنِ الخَطّاب مَنزِلَ عَلیٍ وَ فِیهِ طَلحَه وَ زُبیر وَ رِجالٌ مِنَ المُهاجِرین. یک مجموعه ای از اصحاب پیامبر در خانه امیرالمومنین بودند. فَقالَ وَالله لَاُحرِقَنَّ عَلَیکُم. به خدا قسم این خانه را بر شما آتش خواهم زد. أو لَتُخرِجَنَّ إلَی البِیعَت. یا بیایید برای بیعت. وگرنه خانه را بر شما آتش خواهم زد. یک چیز دیگر هم می خواهم عرض کنم که این حرفی است که... این کتاب اسمش سنن ترمذی است. از کتاب های شش گانه حدیث اهل سنت. همین یک جمله را می خواهم عرض کنم و عرض تمام شد. ایشان می گوید که... که از که از که از که نقل کرد. از انس. انس می گوید که من ده سال خادم پیامبر بودم. حالا فرمایش می فرمایند. ایشان می گوید أنَّ رسول الله صل الله علیه و آله وسلم. می گوید که رسول خدا کانَ یَمُرّ بِبابٍ فاطِمه سِتَّهِ اَشعَر. شش ماه از کنار در خانه حضرت صدیقه عبور می فرمود. اینجا نقلش این است که عبور می فرمود. إذا خَرَج إلَی الصَّلاهِ الفَجر. وقتی برای نماز صبح از خانه بیرون می آمد، دم در که می رسید می فرمود یَقُول الصَّلاه. با صدای بلند اهل این خانه را برای نماز دعوت می کرد. یا أهلَ البَیت. الصَّلاه یا اَهلَ البَیت. یک نقل های دیگر دارد که می آمد دوتا ستون های در خانه را می گرفت مثلا در می زد و می فرمود السَّلامُ عَلَیکُم یا اَهلَ البَیت. شش ماه. آن وقت حالا نقل های هفت ماه و نه ماه و یازده ماه هم داریم. حالا حداقل این است. کانَ یَمُرّ بِبابٍ فاطِمه سِتَّهِ اَشعَر. شش ماه تمام یَقُول الصَّلاه یا أهلَ البَیت. بعد می فرمودند إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.  آیه تطهیر را برای اهل این خانه می خواند و آنها را اهل بیت پیغمبر نام می داد. نه اهل خانه خودش را. به زنانش چیزی نمی گفت. آنها را اهل بیت صدا نمی زد. اهل این خانه را. امیرالمومنین، صدیقه طاهره، چهارتا بچه کوچولو. آی اهل بیت. خدا برای شما خواسته است که از هر رجسی پاک بمانید. و خدا خواسته است که شما را تطهیر کند. این را چه کسی دیده بود؟ که دیده بود؟ همه. مسجد. وقتی از در خانه... ببینید قبلا برایتان عرض کردیم. دوتا در توی مسجد باز بود. دوتا در. یعنی سابقا ده تا در بود. همه را بسته بودند. امر کرده بود ببندید. در خانه علی باز بماند. غوغا کردند. شلوغ کردند که چرا در خانه علی باز باشد؟ خدا گفته.در خانه شماها را خدا بسته. در خانه علی را خدا باز گذاشته. حالا بعد هم ایشان می رفتند کنار این در می ایستد. عرض کردم در بعضی روایات دارد. این دوتا ستون های در را می گیرد و می گوید السَّلامُ عَلَیکُم یا أهلَ البَیت. اهل بیت اینها هستند. آیه تطهیر در خانه ام سلمه نازل شد و ام سلمه شد بلندگوی انتشار این داستان. چون بیگانه بود، نگویند خودشان می گویند. ایشان بیگانه است. جز زنان پیغمبر است. شما هم زنان پیغمبر را خدا می دانید. یکی از آنها گفته است که این آیه در خانه من نازل شد. اینجور شد. اینجور شد. اینجور شد. بعد هم دارد که من رفتم کنار آن چادری که، عبایی که، کسایی که روی سر خودشان انداخته بودند. یا رسول الله اجازه می دهی من هم به این جمع بیایم؟ فرمود نه. اینجا جای تو نیست. تو زن خوبی هستی. اما برو همان دم در بنشین. این آیه مال این پنج نفر است. آیه تطهیر مال این پنج نفر است. خب این را همه می دانند. همه می دانند. همه کسانی که رفتند هیزم آوردند. همه کسانی که هیزم را آتش زدند. الی آخر.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای