اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین
ادیان را خالق جهان نفرستاده است. ربّ ِجهان فرستاده است. از آنجایی که خالق است، خلق کرده است. از آنجایی که ربّ است، کار تربیتی میکند. از آنجایی که رازق است، رزق میدهد. آیا چون رازق است، گناهان ما را میبخشد؟ خیر ربطی ندارد. چون رازق است، رزق میدهد. از آنجایی که غافر است، میبخشد. از آنجایی که منتقم است، اگر کسی ظلمی کند جزای آن را میدهد. دقت کردید؟ این مطلب مهمی است. شما نیز همینطور هستید. اگر شما قهرمان دوچرخهاید، زمانی که بر آن سوار میشوید میتوانید قهرمان باشید. اما زمانی که اینجا نشستهاید حرف گوشکن هستید و حرف گوش میدهید. در اینجا قهرمان دوچرخه نیستید. بعد هم شب به خانه میروید و چون خوب شعر میگویید مطالبی به ذهنتان میرسد و شعری به ذهنتان میآید. زمانی که شاعر هستی، شعر میگویی. به عنوان قهرمان دوچرخه در هنگام دوچرخه سواری از رقیبانت جلو میزنی و به عنوان مستمع خوب، به خوبی حرف گوش میکنی و به عنوان محصل خوب، به خوبی تحصیل میکنی.
خدای متعال از آنجایی که خالق است، جهان را خلق کرده است. سراسر جهان را بر اساس خالق بودنش خلق کرده است. اما آیا بر این اساس که خالق است پیغمبر فرستاده است؟ خیر. خالق باید خلق کند. هرجا در خلقت کم و کسری باشد در آنجا دخالت کند. اما چون ربّ ِجهان است، پیامبر میفرستد. ادیان آسمانی بر اساس ربوبیت الهی به دست ما رسیدهاند. ربّ یعنی چه؟ ربّ یعنی مربی. بنابراین تمام ادیان بر اساس طرح تربیتی فرستاده شدهاند. تمام پیامبران بر اساس طرح تربیتی الهی فرستاده شدهاند. تمام کارهای مربوط به ادیان بر اساس طرح تربیتی است. طرح تربیتی الهی برای تمام موجودات است.
ببینید خدای متعال خالق است پس خلق میکند، اما تکامل مخلوقات به خلق مربوط نیست. آن به ربّ مربوط است. از آنجایی که ربّ باید آن موجوداتی که تحت تربیت او هستند را به کمال برساند طرح تربیتی دارد و طرح تربیتی برای به کمال رساندن موجودات است. این معنای تربیت است. شما به دبیرستان یا دانشگاه که میروید تحت یک طرح تربیتی قرار میگیرید. هم پدر و مادرتان روی شما طرح تربیتی داشتهاند و هم جریان اجتماع. برای تربیت جوانان و نوجوانان، کلاس و مدرسه و دانشگاه تاسیس شده است. تمام اینها در طرح تربیتی است. طرح تربیتی این است که به عنوان مثال شما در سال اول دبیرستان جبر میخوانید. همینطور که به مقاطع بالاتر میروید سطح بالاتری از دروس را میگذرانید. بنابراین شما در این طرح تربیتی مدام رشد میکنید.
ادیان بر اساس طرح تربیتی آمدهاند. خب اگر کسی تربیت نشد جواب ادیان را نداده است. یک مطلب بسیار مهم و اساسی در طرح تربیتی این است که تربیت پذیر باید تربیت را بپذیرد. تربیت پذیر باید تربیت را بپذیرد. اگر نپذیرد، هزار طرح تربیتی هم که در رابطه با آن اجرا کنیم تربیت نمیشود. فرض کنید من به کلاس اول بروم ولی درس نخوانم. فرض کنید پدرم امیر یا وزیر است و مرا بدون امتحان به کلاس دوم میبرند اما در آنجا هم درس نمیخوانم. اگر کسی صد سال اینطور درس بخواند باز هم هیچ چیز نمیشود. انسانها باید طرح تربیت را بپذیرند.
خب در طرح تربیتی یک سلسله دستورات وجود دارد. شما باید این دستوراتی که بر اساس طرح تربیت دادهاند را قبول و عمل کنید. به عنوان مثال نماز در تربیت اولین و مهمترین تاثیر را دارد. بنابراین ستون دین و مهمترینِ واجبات است. روزه نیز برای تربیت انسان لازم است. و الی آخر.
در آیه 43 سوره مبارکه طه میفرماید: خدای متعال به موسی فرمود: إذهَبَا إلَى فرْعَونَ سپس در آیه 47 سوره مبارکه طه میفرماید: فأتياهُ فقولا إِنّا رَسُولا رَبِّكَ به سوی او بروید و به او بگویید ما فرستادگان پروردگار تو هستیم. دو رسولِ ربّ ِتو هستیم. حضرت هارون نیز نبیّ و رسول بودند. بگویید ما دو رسولِ ربّ ِتو هستیم . اگر قبول کنی ما را برای تربیت تو فرستاده است. اما فرعون قبول نکرد. در آیه 48 میفرماید: كذ ّبَ وتولـّى و الی آخر. فرعون تکذیب کرد و پشت کرد.
حال ابتدای جریان را بررسی کنیم. در آیه 49 سوره مبارکه طه میفرماید: قالَ فمَنْ رَبّكــُما يا مُوسى این ربِّ شما کیست که از او سخن میگویید؟ پاسخ در آیه بعد آمده است: قالَ رَبّنا الـّذي أَعْطَى كــُلَّ شيْءٍ خــَلقـَهُ ثـُمَّ هَدَى ربّ ِما آن کسی است که به هرچیز خلقت مخصوصش را داده است. مخلوقی را خلق کردهاست و حالا روی آن کار میکند. برای اینکه یک بذری را در باغچه بکارد، زمینش را درست کرده است و سنگها و علفهای هرز را از آنجا خارج کرده و خاک خوبی درست کرده، سپس بذر را در آن گذاشته و نورش را تنظیم کرده و... ببینید کسی است که بذر را کاشته (خلقت) بعد دارد رویش کار میکند (تربیت).
قالَ رَبّنا الـّذي أَعْطَى كــُلَّ شيْءٍ خــَلقـَهُ ثـُمَّ هَدَى به هر موجودی خلقت خاصش را داده است. هر موجودی خلقت خاصی دارد. آنگاه آن را هدایت کرده است. هدایتی که برای ما در نظر گرفته شده است، مانند هدایتی که برای یک کبوتر درنظر گرفته شده است، نیست. بخشی از کارهای کبوتر بر اساس هدایت است و بخش بزرگی از آن بر اساس غریزه است. گفتهاند سگ یا گرگی را از خانوادهاش جدا کردند. این حیوان که در طبیعت رها شد، بعدها در مواجهه با دشمن زوزه نمیکشید و این را یاد نگرفته بود. زوزه را باید از طریق تربیت میآموخت. بنابراین بخش اندکی بر اساس تربیت است و مابقی بر اساس غریزه است. خب انسان غریزه دارد اما یک بخش بزرگی از تربیتش بر اساس تربیتی است که مربیانش بر روی او کار میکنند. البته اگر بپذیرد.
أَعْطَى كــُلَّ شيْءٍ خــَلقـَهُ ثـُمَّ هَدَى خلقتی که خاص اوست به او داده میشود و تربیتی مطابق قد و قامتش (هرکسی یک قد و قامتی دارد و قد و قامت انسان از سایر موجودات بیشتر است) برایش در نظر گرفته میشود. مثلا برای او مطابق با اندازهای که دارد نماز قرار دادهاند و برای سایر موجودات نمازی بدین شکل و با این کیفیت قرار داده نشده است.
در آیه 1 سوره مبارکه اعلا میفرماید: سَبّح اسْمَ رَبّكَ الأعْلَى اسم ربّ ِاعلای خودت را تسبیح کن. ما ربّهای کوچک نیز داریم. مثلا پدر و مادر شما در یک حیطهای ربِّ شما هستند. معلم و مدیر و... نیز همینطور. وای بر پدر، مادر یا مربیای که خطا کند. تقریبا تمام ما در این مساله گرفتار هستیم. خب شما باید در حیطه عملکرد خودتان تربیت شده باشید تا بتوانید کسی را تربیت کنید. اگر پدر هستید، باید در حیطه عملکرد یک پدر و پدری کردن تربیت شده باشید. من این تربیت را از پدر و مادرم نیاموختم، زیرا آنها نیز از پدر و مادرشان نیاموختند و پدر و مادر آنها نیز از پدر و مادرشان نیاموختند و... چرا؟ زیرا خدای متعال یک زمانی مربی فرستاده بود اما آنها زیر بار تربیت آن مربی نرفتند. نتیجهاش شد یک جامعه بشری که اکثرا بی تربیتاند. چرا؟ خداوند مربی درجه یک فرستاده بود، اما نپذیرفتند. زمانی که این انسانها را میبرند تا در گلستان بگذارند، میبینید یک شاخه از آنها شکسته. این یک شاخهی همه ما شکسته است. حداقل کج است.
سَبّح اسْمَ رَبّكَ الأعْلَى خدای تبارک و تعالی ربّ ِاعلا است. سُبحانَ ربِّیَ الأعلي در آیه بعد میفرماید: الذي خلقَ فَسَوّى خلق کرد و مخلوقش را درست خلق کرد. در آیه بعد میفرماید: وَالذي قدّرَ فهَدَى برای آیندهاش طرحی در نظر گرفت و تقدیر کرد. و بر اساس همان تقدیری که برای هر موجودی قرار داده بود، آن را هدایت کرد. طرح هدایتی یا تربیتی. در آیه بعد یک مثال میزند: وَالذي أَخرَجَ المَرْعَى اگر اول بهار به بیابانها بروید، بسیاری از بیابانها قابل چرا هستند. همه سبز شدهاند و به چراگاه تبدیل شدهاند. هر گیاه در تابستان به اوج رشد خود میرسد و کم کم در پاییز خشک میشوند. معمولا هم تمام آنها از خودشان یک مقدار زیادی دانه برجا میگذارند و در بهار آینده دومرتبه میرویند.
در آیه بعد میفرماید: فجَعَلهُ غُثاءً أَحْوَى سپس آن گیاه خشک و تیره میشود. همینطور که زمستان پیش میرود، شما دیگر در صحرا چیزی نمیبییند. آن ربّ اینگونه است. موجودی را رشد میدهد، آن موجود به اوج میرسد، ثمر میدهد بعد کمکم شروع به خشک شدن میکند و بعد تبدیل به هیچ میشوند. ربّ این کارها را میکند. با شما و هر موجود دیگری همین کارها را میکند. او را به حد اعلا میبرد و بعد به زوال میرساند. در میان موجودات، فقط انسان میتواند خشک نشود. زمانی که سر گوسفند را بریدند و گوشتش را خوردند دورهاش تمام میشود. زمانی که آن چراگاه تمام شد، دورهاش پایان میپذیرد. البته به یک معنایی اگر چرا شد، به داخل بدن یک موجود برتر از خودش میرود و تعالی و تکاملاش ادامه پیدا میکند. آن گوسفند هم زمانی که توسط یک انسان خورده میشود، اگر آن انسان فرد درستی باشد، در یک طریقِ تعالی بالاتری قرار میگیرد. اما در حالت کلی دوره آن موجود بعد از نابودیاش تمام میشود. به عنوان مثال، گرگ را کسی نمیخورد و بعد از مرگش تمام میشود.
در آیه 170 سوره مبارکه نساء میفرماید: يا أيّهَا النـّاسُ قدْ جَاءَكـُم الرَّسُولُ بالحَقِّ مِنْ رَبِّكـُمْ از طرف ربّتان رسول آمده است. در رابطه با پیامبر ماست. این پیامبر از طرف ربّتان آمده است. این اصلا ارتباطی به خالق ندارد. این به ربّ بودن الله مربوط است. ربّ است که پیغمبر فرستاده است. خالق این پیغمبر را خلق کرده است، رب او را پیغمبر کرده است و برای شما فرستاده است.
در آیه 59 سوره مبارکه اعراف در رابطه با حضرت نوح (علیه السلام) داریم که: لقدْ أرْسَلنا نُوحًا إِلَى قوْمِهِ فقالَ يا قَوْم اعْبُدُوا اللهَ مَا لكــُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنّي أَخافُ عَليْكُمْ عَذابَ يَوْم عَظيم دعوا کردند که ما تو را گمراه و مجنون میدانیم و حرفهایی که به تمام پیغمبران میگفتند را به ایشان نیز گفتند. در آیه 61 میفرماید: قالَ يا قوْم ليْسَ بي ضَلالَة ٌوَلكِنـّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ العالمينَ من فرستادهای هستم از طرف ربّ ِعالمین. برای تربیت شما آمدهام. اما این قوم نپذیرفتند. الان حدود 150 یا 200 نفر در اینجا هستند. چند نفر تربیت را پذیرفتند؟ وَلكِنـّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ العالمينَ در آیه بعد میفرماید: أُبَلـّّغـُكمْ رسالاتِ رَبِّي من آمدهام تا پیامهایی را که ربّ ِ شما برای شما فرستاده است، تبلیغ کنم. وَلكِنـّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ العالمينَ أُبَلـّّغـُكمْ رسالاتِ رَبِّي وَأَنصَحُ لكُمْ من خیر خواه شما هستم. فرقش با سایر خیرخواهان این است که او میداند خیر شما چیست. زیرا از طرف ربّ ِ شما آمده است. أُبَلـّّغـُكمْ رسالاتِ رَبِّي وَأَنصَحُ لكُمْ شما را نصیحت میکنم. نصیحت یعنی خیرخواهی. معنایش پند دادن نیست. پند دادن نیز از سر خیرخواهی است اما لغت نصیحت به معنای خیرخواهی است.
تمام پیغمبران همینطور هستند. در آیه 65 سوره مبارکه اعراف میفرماید: وَإِلَى عَادٍ أَخاهُمْ هودًا هود را به سوی قومش، عاد فرستادیم. و در آیه 67 سوره مبارکه اعراف میفرماید: قالَ يا قوْم ليْسَ بي سَفاهَة حضرت نوح (علیه السلام) فرمودند: ليْسَ بي ضَلالَة و حضرت هود (علیه السلام) فرمودند: ليْسَ بي سَفاهَة به ایشان میگفتند تو سفیه و کم عقل هستی. ایشان میفرمودند من سفیه نیستم و در ادامه آیه میفرماید: وَلكِنـّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ العالمينَ اما فرستادهای از طرف ربّ ِدو جهان هستم. ببینید تمام اقوام عالم سخن مربیشان را نپذیرفتند. ما هم نپذیرفتیم.
یک فرمایشی در زیارت اربعین آمده است که در جاهای دیگر نیز آمده است. این فرمایش مختص به این زیارت نیست. دقت کنید: در زیارت اربعین این مطلب آمده است: فأعذرَ فی الدّعآءِ وَ مَنَحَ النّصحَ، وَبَذلَ مُهجَتهُ فیکَ لِیَستنقِذ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَة، وَحَیرَة الضَّلالَة حضرت حسین (علیه السلام) برای دعوت مردم حرکت کردند. از مدینه به کربلا آمدند و در آنجا شهید شدند و این حرکتشان یک دعوت بود. هرکجا فریادی کردند و نامه نوشتند و سخنی گفتند، خطبه خواندند و سخنرانی کردند، تمامش دعوت بود. این دعوت، در حدی بود که عذر را بر مردم تمام میکرد. دیگر کسی نمیتوانست بگوید خدایا من نفهمیدم. همه فهمیدند که امام حسین (علیه السلام) آمده است چه بگوید.
وَ مَنَحَ النّصحَ خیرخواهی را بذل کرد. مَنَحَ یعنی بذل. هرچه میتوانست خیرخواهی عرضه کرد. هرچقدر میتوانست برای مردم خیرخواهی کرد. و خون قلبش را بذل کرد. دست کرد داخل قلبش و خونی که داخل قلبش بود را درآورد و ریخت. وَبَذلَ مُهجَتهُ فیکَ و خون قلبش را در راه تو بذل کرد. یا عبارت دقیقتر این است که بگوییم خون قلبش را در تو بذل کرد. چرا؟ لِیَستنقِذ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَة ، وَحَیرَة الضَّلالَة برای اینکه بندگان تو را از جهالت و از حیرتِ ضلالت نجات دهد. ِیَستنقِذ مانند غریق نجاتی است که ما میگوییم. اینجا دو حرف مطرح است. از جهالت و از حیرتی که انسان در اثر ضلالت گرفتار آن میشود. جهالت با ضلالت فرق دارد. یک وقت کسی مساله را اشتباهی میداند، یک وقت اصلا مساله نمیداند. ممکن است عملکرد هردو نفر یکسان باشد. اما یکی بر اثر ضلالت آن کار را میکند و دیگری بر اثر جهالت.
در عالم اسلامِ آن روز، دو گرفتاری وجود داشت. یکی جهالت و دیگری ضلالت.
الآن کار میکنند که جهالت به ضلالت تبدیل شود. بسیار کار کردند و یک جهالت ایجاد کردند. میخواهند تمام امت گرفتار ضلالت شوند. الان اکثریت امت گرفتار جهالتند. یک بخشی از امت گرفتار ضلالتند. میخواهند آنهایی که گرفتار جهالتند نیز دچار ضلالت شوند.
حالا کمی از ضلالت صحبت کنیم. ضلالت چیست؟ یک نمونه: زمانی که حضرت مسلم را دستگیر کردند از سرش خون میریخت. شب قبلش شام نخورده بود و از اذان صبح نیز روزه گرفته بود و تشنه و گرسنه بود. یکی دو ساعت هم در کوچهها جنگیده بود و بر سرش خاک و سنگ ریختند و با شمشیر او را زخمی کردند و محمد اشعث با حقه به ایشان گفت من به تو امان میدهم و ایشان هم به امان او اطمینان کرد و دستگیرش کردند و به دارالاماره آوردند. در آنجا عبیدالله به او گفت تو چه کسی هستی که امان دهی. تو چه کارهای؟ تو مامور بودی او را دستگیر کنی. بیخود امان دادی. او هم آنقدر مرد نبود تا پای امانش بایستد. زمان کمی قبل از آنها افراد پول غارتها را میخوردند و هنوز کمی غیرت در آنها بود اما در زمان آنها، پول دزدی را میخوردند و غیرتی در آنها نمانده بود. وقتی حضرت مسلم وارد دارالاماره شد، قبل از اینکه او را نزد عبیدالله ببرند گفت کمی آب به من دهید. یکی در آنجا بود و گفت چه عجلهای داری کمی صبر کن. چند دقیقه دیگر که سرت را بریدند میروی به جهنم و از حمیم آنجا سیراب میشوی. حمیم جهنم شرابی از چرک و خون گنهکاران است. ایشان فرمود تو که هستی؟ گفت من کسی هستم که امامم را زمانی که تو منکر آن هستی، شناختم. تو امامت را نشناختی و منکر آن هستی. در زمانی که تو نسبت به امامت غــِش کردی من نسبت به او خیرخواه بودم. ترجمهاش حدودا این است که تو نسبت به امامت ناجوان مردی کردی ولی من خیرخواه او بودم. مدام این قبیل حرفها را تکرار کرد. یعنی یک امامت ساخته شده و کسی پایش ایستاده و عموزاده پیغمبرش را جنایتکار و گنهکار و ضد دین و خودش را متدین میداند. یک تدیّنی ساخته شده است.
تلاش کنید تا این مطلب را بفهمید: سال 63 هجری مردم مدینه شورش کردند و یک لشکری به عبیدالله نامه نوشت که به سراغ آنها برود اما او زیر بار نرفت. و یزید یک لشکر حدود دوازده یا سیزده هزار نفر را از شام فرستاد. یک فرمانده برای این لشکر تعیین کرده بود. این کار را به وصیت معاویه انجام داد. از آنجایی که او بسیار فاسد بود معاویه پیش بینی کرده بود که مردم مدینه یک روزی شورش کنند و به او گفته بود اگر یک روزی گرفتار مردم مدینه شدی، چنین عملکردی داشته باش.
روی این شهرها کار کرده بودند. این داستان مفصل است. معاویه در شهر مدینه پول میریخت. یعنی تا حلقوم سران و بزرگان مدینه را پر از پول و جواهر میکرد تا اینها به سمت فساد بروند. اما هنوز کاملا نتیجه نداده بود. مکه و مدینه به مرکز تار و تنبور و رقاصی تبدیل شده بود. به طرز عجیبی تبدیل به مرکز فساد شده بودند. البته الحمدالله بعدها درست شد و اینها نیز غرق شدند.خب معاویه احساس میکرد هنوز بخشی از این مردم به غیرت گذشتهشان باقی هستند و وصیت کرده بود که اگر روزی گرفتار این شهر شدی این لشکر را بفرست. یک حالت غریبی بود. نمونه نداشت.
فرمانده آن لشکر مریض بود و بیش از نود سال داشت. یزید یک طبیب به همراه او فرستاد تا اگر اتفاقی برایش افتاد طبیب او را معالجه کند. این فرمانده به مدینه آمد و در آنجا قتل عام کرد و این شهر را ویران نمود. نوامیس مردم به باد رفت و شهر غارت شد. ما یک شهری در جنوب داشتیم که زمان جنگ عراقیها آن را با بلدوزر صاف کردند. بعد از پایان جنگ، شهر را دوباره ساختند. لشکر یزید نمیتوانست چنین کاری کند چون وسیله نداشت اما ویرانی بسیاری به بار آورد.
بعد از آن میخواست به سمت مکه حرکت کند و همان کارها را در آنجا نیز انجام دهد. وسط راه مکه حالش به هم خورد و رو به مرگ رفت. اواخر عمرش بود. گفت مرا بلند کنید. او را بلند کردند و نشست. گفت خدایا من در درگاه تو گناهان بسیاری کردم. اما عملی بهتر از قتل عام مردم شهر مدینه ندارم. اگر این عمل که به طاعت خلیفه تو انجام دادهام و بزرگترین و بهترین عبادت من است، نتواند گناهان گذشته مرا پاک کند، مشخص میشود من در درگاه تو بسیار روسیاهم. اگر عملی به این خوبی نتواند گناهان مرا پاک کند، إنّی اذاً لَشَقیّ این عبارتی است که برخی از مورخین از او نقل کردهاند. بعد مرد.
این لشکر به شهر مکه آمد و شهر را محاصره کردند. اینها در کوههای اطراف بودند و کاملا بر شهر مسلط بودند. وقتِ نماز، تمام محاصره کنندگان به سمت همان کعبهای که در جلوی چشمانشان بود نماز خواندند. بعدها منجنیق گذاشتند و کعبه را زدند. خانه کعبه سوخت. البته در اواسط دوران محاصره یزید مرد و محاصره شکسته شد. در وقت نماز قاضی شهر مکه، بالای کعبه که بلندترین ساختمان شهر بود میرفت و خطاب به مردم شام فریاد میزد: ای اهل شام اینجا در عصر جاهلیت نیز مأمن بوده است. حتی اگر یک آهو یا پرندهی بیابان به این محیط میآمد دیگر کسی به او دست نمیزد. در امان بود. اگر گنهکاری فرار میکرد و به آنجا پناه میبرد در امان بود. اسلام نیز این امان را قبول دارد. اگر یک آدمکش به آنجا رفت او را نمیگیرند و نمیکشند. باید خودش بیرون بیاید. البته به او سخت میگیرند تا بیرون بیاید. اما کسی به او دست نمیزند.
خلاصه قاضی میگفت: اینجا در عصر جاهلیت نیز در امان بوده و اسلام هم آمده و این امان را افزوره است. شما به چه مناسبتی این خانه را محاصره کردهاید و با منجنیق میزنید؟ اینها میگفتند الطّاعَة الطّاعَة. اطاعت. الکَرَّة الکَرَّة. به سرعت از راهی که میروید بازگردید. صبح بیایید. نگذارید به شب بکشد. هرچه زودتر بیایید. بعد میگفتند اطاعت از خلیفه و حرمت خانه خدا، مقابل هم قرار گرفتهاند. غَلَبتِ الطّاعَة اطاعت بر حرمت خانه خدا غلبه کرده است. حرمت خلیفه آنقدر زیاد است که ما شهر مدینه را ویران میکنیم. قتل عام میکنیم. نوامیس را به باد فنا میدهیم. همه اموال و جان مردم را بر باد فنا میدهیم. شهر مکه را بر باد فنا میدهیم و کعبه را تخریب میکنیم. هیچ حرمتی نیست. خلیفه تبدیل شده است به عصاره همه قداستها و حرمتهایی که در دین مطرح است. سر قبر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اسب بسته بودند. سر قبر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که اینقدر عزیز و محترم است، اسب بسته بودند. هرکه به آن مسجد پناه آورده بود، سر بریدند. میگویند در مسجد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پای اسب در خون بود. در دومین مکان مقدس عالمِ اسلام چنین جنایاتی کردند. اولین مکان مقدس مکه و بعد مسجد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است. هیچ قداستی برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و خدا قائل نشدند. هیچ حکمی نیست. جان نیست. ناموس نیست. هیچ چیز نیست. تمام قداستها در خلیفه خلاصه شده است.
عرض میکنم هیچگاه، هیچ ضلالتی در عالم، به اندازه این ضلالت نبوده است. هیچ بتی به بزرگی بتی که بعد از اسلام، در عالم اسلام پرستیدند، وجود نداشته است. حضرت چه فرمودند؟ لِیَستنقِذ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَة ، وَحَیرَة الضَّلالَة این ضلالتی است که آن روز بود. آن دولت با تمام قدرت میکوشید این ضلالت، دینِ مردم شود. میکوشید تا مردم باور کنند دین عبارت است از یزید. یزید خلاصه تمام دین است. توحید و نبوت و نماز و روزه و همه چیز دین حضرت خلیفه است. این همان ضلالتی است که امام حسین (علیه السلام) در زیارت اربعین فرمودند. جمعیت اصلی کشور این ضلالت را نداشتند و در جهالت به سر میبردند. در طول زمان، کمی دیگر رویشان کار میکردند نتیجه میداد. بیست سال در دوران معاویه روی این قضیه کار کردند تا همچین چیزی درست شود. پول دادند، پول دادند، پول دادند، حلقوم مردم شام را پر از پول کردند. آنها میخواستند مردم حجاز و عراق و ایران و... هم به این ضلالت گرفتار شوند و همه اهل جهالت، به اهل ضلالت تبدیل شوند. امام حسین (علیه السلام) خونش را ریخت تا مردم را از این بلایی که بنی امیه برای عالم اسلام در نظر داشت نجات دهد. این خون در جای بسیار مهمی به کار رفته است. امام حسین (علیه السلام) خونش را برای نجات امت اسلام ریخته است. اگر آن خون ریخته نمیشد ما همه به دین یزید بودیم. دقت کنید: یزید همه چیز دین میشد. انشاء الله که امیدواریم خدا مرحمت کرده باشد و متوجه این مطالب شده باشید.