اعوذ باللهِ مِنَ الشیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتم الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین.
الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلبسُوا إِيمَانَهُمْ بِظلم أولَئِكَ لَهُمُ الأمْنُ وَهُمْ مُهتدونَ کسانی که ایمان آورده و ایمان خود را به شرک نیالوده و بی اثر نکردهاند، آنانند که ایمنی دارند و آنان هدایت یافتگانند. هر گناهی شرک است. بنابراین کسی که از همه پلیدیها و بدیها پرهیز میکند، این دیگر ایمان خودش را با هیچ ظلمی، با هیچ ظلمی، مخلوط نمیکند. هر گناهی شرک است، هر شرکی ظلم است. کسانی که ایمان آوردهاند و ایمان خودشان را با هیچ ظلمی مخلوط نکردهاند، اینها أولَئِكَ لَهُمُ الأمْنُ امن مال اینهاست.
شاید در این آیه دو نوع تاکید باشد. آیه در فضیلت انصار است: وَالذينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإيمَانَ مِنْ قبلِهمْ يُحِبونَ مَنْ هَاجَرَ إِليْهمْ وَلا يَجدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَة مِمَّا أوتُوا وَيُؤثِرُونَ عَلَى أَنْفسِهمْ وَلوْ كَانَ بهمْ خَصَاصَة وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فأولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ وقتی مهاجران به مدینه آمدند، مردم مدینه و مومنان آن شهر، به آنها جا دادند. حتی اگر هم به خودش سخت میگذشت، برادر ایمانی خودش را به خانه خودش میبرد و از همه آنچه که داشت او را برخوردار میکرد. میفرماید: وَيُؤثرُونَ عَلَى أَنْفسِهمْ حتی آنها را بر خودشون مقدم داشتند. وَلوْ كَانَ بهمْ خَصَاصَة ولو اینکه خودش مشکل داشت، مثلا فرض کنید اگر دوتا نان داشت و یکی دوتا نان برای خودش هم کم بود اما یك نان را ميداد به مهمانش. با این قسمت کاری نداریم. این عبارت وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فأولَئِكَ هُمُ الْمُفلِحُونَ هرکس که از شر شُحّ نفسش محفوظ بماند، به بخل و حرص شُح میگويند، هرکس که از بخل و حرص جان خودش محفوظ بماند، فأولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ اینها به فلاح میرسند. آنجا عرض کردیم که هرکس از ظلم پرهیز داشته باشد هرکس در زندگیش ظلم نباشد، أولَئِكَ لهُمُ الأمْنُ. اینجا میفرماید که هرکس از بخل و حرص جان خودش محفوظ بماند، بتواند خودش را از شر بخل و حرص نگه بدارد، فأولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ. فلاح یعنی رستگاری. رستگاری یعنی رستن از هرچه رنج میآورد. اگر آدم از هرچیز که رنج به بار میآورد نجات پیدا کند این اسمش رستگار است. هرکس از شر بخل و حرص خودش محفوظ بماند خودش را نگه دارد فأولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ این هم میشود مثل کسی که از ظلم پرهیز میکرد. به نجات و امن میرسد. فأولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ این آیه ای از سوره حشر بود.
يا أَيّهَا الذينَ آمَنُوا اتَّقوا اللهَ وَلتنظرْ نَفسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتقوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تعْمَلونَ ای کسانی که ایمان آوردهاید پرهیزگار باشید و هر کس وَلتنظرْ نَفسٌ هرکس دقت کند که چه چیزی برای فردایش میفرستد. وَلتنظرْ نَفسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغدٍ آنچیزی را که برای فردا میفرستد. در میان ما کسی هست که چیزی را برای فردایش میفرستد؟ نکته اول: اگر من بخواهم چیزی را برای فردایم بفرستم باید به فردا معتقد باشم. انشاء الله ما معتقد هستیم. نکته دوم: باید به یاد داشته باشم. فردا را به خاطر داشته باشم. و نکته بعد: باید از آن هراس داشته باشم. ما وقت این کار را نداریم. وقت اینکه از فردا هراس داشته باشیم نداریم. من به فردا معتقدم، همه ما به فردا معتقدیم. به فردای روزگار همین جهانمان معتقدیم. لذا شما میروی کار میکنی. چون به فردا معتقدی. حالا فرض کنید که مثلا من در ساعت 11 که معمولا شام خوردیم، اصلا غصه شام را نمیخورم دیگر. به فکر شام نیستم. به طور طبیعی آدم فکر صبحانه نیست. من به وجود فردا و فرداها معتقدم که رفتم دنبال کسب و کار. بینید با این مالی که دارم مثلا ده روز، بیست روز هم زندگیم را اداره کنم بس است. اگر بعد از آن فردایی نباشد چه غصهای دارد؟ بعدش هم چه؟ هیچ خبری نیست که همه چیز تمام میشود. اما من چون به وجود فردا معتقد هستم کار میکنم. شما که جوانی میروی درس. آن آقا یک طوری میدوَد، آن آقا اونطوری میدوَد. به خاطر اعتقادی که به فردای این جهانش دارد. ولی اصلا من در فکر فرداي قیامت به این معنا نیستم. ببینید من به قبر معتقد هستم و معتقدم که نماز شب ، قبر را روشن میکند. به امید روشنایی قبرم هرشب به هر نحو شده نماز شبهايم را بخوانم. مثلا برای اصطلاحی که اینطوری گفتند: برای تریاق، تریاق آن حیوانات گزنده ي آن عالم ،صدقه بدهم. من معتقدم. الان ما صدقه میدهیم برای اینکه برايمان حادثهای پیش نیايد. اما یک بار هم برای آن طرف صدقه نمیدهیم. کیست که قصد و غرض این دنیایی نداشته باشد؟ خب اگر قصد و غرض این دنیایی داشته باشی خب به قصد و غرضت میرسی. شما صدقه دادی به امید سلامتی، صدقه دادی به امید مثلا حالا هرچه. خب به آن میرسی. من به قصد و غرض آنطرف صدقه نمیدهم. اینها همه اش فرع این است که من اعتقاد داشته باشم. اعتقاد حرکت به بار میآورد. اگر حرکت وجود ندارد پس اعتقاد نیست. پس حالا بفرمایید ضعیف است و در غفلت است. ما اعتقادمان ضعیف است و در غفلت است. اگر اعتقاد ضعیف است و در غفلت است من حرکتی برای آنطرف انجام نخواهم داد. ببینید ، به مقداری که من حرکت میکنم به همان میزان ایمان و اعتقاد دارم. البته مثلا فرض کنید که ما از گناه پرهیز میکنیم چون میترسیم. مثلا فرض کنید که من برايم خمس دادن سخت است. یك وقتهایی پیش میايد دیگر. آدم برايش سختست. حالا مثال. مثلا یك آقایی پول میگذارد کنار برای زندگی آیندهاش. مثلا. بعدا میگويند نمیشود آقا. پول اگر بماند سال از آن بگذرد، خمس دارد. حالا مثلا فرض کنید برای خرید خانه. معمولا آقایان اجازه نمیدهند. میگويند اگر شما پول بگذاری کنار باید خمسش را بدهی. جز مرحوم آقای بهجت. ایشان اجازه میدادند. بقیه آقایان اجازه نمیدهند. مثلا اگر من یك تکه زمین بخرم بگذارم برای فردایی که قدرت پیدا کردم آنجا را بتوانم بسازم، مثلا فرض کن آهنش را بخرم، آهن را بگذارم کنار که برای بعد با این آهنها بتوانم خانه بسازم این عیب ندارد. اجازه میدهند. نمونه دیگر درمورد جهيزیه. کسی که نمیتواند جهيزیه را مثلا یکباره تهیه کند، این عیب ندارد كم كم تهیه کند. خمس هم برنمیدارد. اما معمولا اگر من پول بگذارم کنار، پول خمس دارد. خب این سخت میشود. من میخواهم پول جمع بشود. به یك اندازه بشود، بشود با آن خانه بخرم. حالا مثال. یا خانه رهن کنم. سخت میشود. اما ممکن است من از ترس خدا، یعنی در واقع از ترس قیامت خمسش را بپردازم. ببین این مقدار نشانه ایمان است. هرمقدار از این چیزها، هرچه بیشتر، ایمان بیشتر. یکی ذره ذره محاسبه میکند. میداند این کلمهرا که بگويد به درد قیامتش میخورد. هرکس میامد پیش مرحوم جد ما، میگفت آقا یك استخاره بفرمایید. اول یك حدیث برايشان میخواندند. میدانستند یك حدیث که میخواند دارد یک گلی در باغ آخرتش میکارد. شما اگر بدانید هر حدیث که خواندید یك گل ماندگار در باغ زندگی آخرتتان، اصلا باغ سرنوشت خودت، در سرنوشت خودت یك گل میکاری، خب میکاری دیگر. رفته بودند به دیدن مرحوم آیت الله بروجردی بعد از سلام و علیک و حال شما خوبست آنجا نشستند عرض کردند که آقا من استخاره کردم که یك حدیث خدمت شما بخوانم. بعضی از کسانی که آنجا بودند میخواستند اشاره کنند که در محضر آقا نمیشود. آقای بروجردی یك مقدار گوششان مشکل داشت. دستشان را کنار گوش گذاشتند که نه آقا بفرمایید، بفرمایید. مثلا استفاده میکنیم. بعد هم موعظه یك نیم ساعتی شد. یک موعظه هم که خیلی حرف اصلی بود این بود: فرمودند که هَلکَ مَن لیسَ له حَکیمٌ یُرشِدُه کسی که یك استادی، یك معلم حکیمی، نداشته باشد هلاک میشود. معلمی که او را ارشاد کند. تا سرخود زندگی نکند. ماها معمولا سرخود زندگی میکنیم. هرکس سرخود زندگی بکند هلاک است. هرکس. هَلَکَ مَن لَیسَ لَهو حَکیمٌ یُرشِدُه یک معلم حکیمی نداشته باشد. هرکس نداشته باشد. بعد هم فرمودند که آقا شما هم یك معلم حکیمی میخواهی. شما هم یك کسی را میخواهی. شما معلم حکیمت امام زمانست. امام زمان هم یك معلم حکیم میخواهد. ايشان معلم حکیمش خداست. ما سرخود زندگی میکنیم.
بله اعتقاد آدم را به حرکت میاورد. من به اندازه ایمانم حرکت میکنم. ببینید نمونه عرض میکردم. مثال خمس را عرض کردم. خب ما سر خمس میترسیم. اما نماز قضايمان را... مثلا، تقریبا همه اینطور هستند ، اوایل تکلیفشان را انقدر عقل رس نبودند. نماز میخواندند. یك وضو و غسلی هم داشتند. حالا که عقل رس شده، وضو و غسلش تصحیح شده، نمازش تصحیح شده. خب باید آن نماز گذشتهرا قضا کند. اما این میماند. امروز میگويم فردا، فردا میگويم پس فردا. چرا؟ چرا من نمیترسم؟ کمبود است. حالا نمونههای مربوط به امثال خودمان را دارم عرض میکنم. آن مقداری که من را به حرکت واداشت ایمان است. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اگر کمبود حرکت وجود داشت، کمبود ایمان است. اینکه یك تکهاش کم است، یك تکهاش هست، یك تکهاش نیست، یك تکهاش هست، یك تکهاش نیست، معلوم میشود ما معیار حداقلی ایمان را نداریم. حداقل را نداریم. ببینید حالا فرض میکنیم برای شما یك ظرف حلوا آوردند، نصف ظرف حلواست. اینطوری. اگر یك ظرف حلوا میاورند باید تمام ظرف حلوا باشد یك حسابی دارد دیگر. حالا اگر ظرف ایمانمان نصفه باشد، اگر آدم حداقل را نداشته باشد، اگر نصفه باشد، خطر دارد. نمیدانی آن لحظه آخر چطوری میشود. اگر این ظرف پر است، زور شیطان نمیرسد. محلی برای حمله ندارد. ببینید شیطان تمام عمر را در یك لحظه به باد میدهد. ما تمام عمر را جنگیدیم، با شیطان جنگیدیم. حالا مثلا فرضمان اینست آدمی که میخواهد از گناه و حرام و... پرهیز کند در تمام عمر جنگیده. خب شیطان در یك لحظه تمامش را به باد میدهد. خب برای او خیلی خوبست دیگر، پس در یك لحظه میايد. آنوقت این هم جدی میايد. میگويند شیطان به آن بنده خدایی که دار زدند گفت یك سجده بر من بکن من نجاتت میدهم. گفت در این وضع که نمیشود سجده کرد. گفت حتی به سر اشاره کن. اشاره کرد و به باد رفت. یك لحظه.
اگر آدم حداقل لازم از ایمان را داشته باشد، شیطان زورش نمیرسد. حداقل لازم از ایمان این است که شما هیچ جا کم نیاوری. باید هیچ جا کم نیاوری دیگر. مثلا ما عدد میلیارد را ندیدیم. خیلی بزرگست دیگر. ندیدیم. حالا فرضا، این خیلی بزرگی که میتواند همه چیز زندگی ما را به هم بزند، یك چنین پولی به من دادند، برای من با صد تومانی فرقی نمیکند. اگر آن حداقل لازم ایمان را دارم این هیچ فرقی نمیکند. من نه به این دست دراز میکنم نه به صد تومان. صد تومان را چطور آدم بی اعتنا میگذرد؟ از این هم به همان اندازه بی اعتنا میگذرد. حالا این مثال عرض کردم. زیباترین مناظر عالم، دیگر حالا نمیخواستم توضیحات دیگر عرض کنم، فرق نمیکند. وقتی حرام است، من رويم را میگردانم. فرق نمیکند. این حداقل است. حداقل. هیچ جا آدم کم نمیآورد. این حداقل، برای عبور از لحظه مرگ لازم است. اگر کمتر باشد، ولو یك کمی کم باشد، در لحظه مرگ شیطان به سراغمان میايد.
یکی از دوستان احتمالا یك کسانی را به صورت چوب، خواب دیده بود. به استادش گفته بود، قرآن دارد: كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَة در مورد منافق دارد. اینها مثل یك چوبهاییاند که خوب ساخته و پرداخته بشود. این آن چوب است. یعنی خطر دارد، خیلی خطر دارد. ببینید یك قلعهست، قلعه مستحکم است، هیچ جایی رخنه ندارد. خب شیطان نمیتواند بیايد. از کجا بیايد وارد بشود؟ اما یك دانه، فقط یك دانه رخنه داشته باشد میايد. از همان یك رخنه وارد میشود. داستان دارد که یك کسی مثلا به بچهاش خیلی علاقهمند بود. مثلا یك کسی به کتاب، نمونههای متعدد گفتند. شیطان مثلا آن چیز قیمتی و عتیقه اش را آورده بود و گفته بود اگر شهادتین بگويی میزنم میشکنم. مثلا. فقط یك رخنه داشت. حالا مثلا بعد که خدا خواست و نجات یافت و در آن جریان از دنیا نرفت مثلا فرض کنید رفته این چیزی که بهش دلبستگی داشته زده و شکسته. یك رخنه باشد، از همان یك رخنه میايد.
پس یك حداقل لازم از ایمان، معیار این است که به من بگويند مومن. یعنی آن جاهایی که قرآن از مومن صحبت کرده، إِنَّمَا المُؤمِنُونَ الذينَ إِذا ذكِرَ اللهُ وَجلتْ قُلوبُهُمْ و تتمه، آنها یك چیزهای بالاتری است. این حداقلی ست که میتواند مایه ي نجات باشد. خطر آخر عمر، یا خطر در این دنیا، فرقی نمیکند. در این دنیا هم نلغزیده.
اما آدم گاهی میبیند یك بزرگی لغزیده معلوم میشود تنها این نیست. همان لغزشهایی که زمانهای خودمان اتفاق افتاد. یك داستانی برايتان از قدیم، چندین بار هم عرض کردم. یك حاج محمد حسن اخوان داشتیم، خدا رحمتش کند. ایشان شب خواب دیده بود که در یك درهای گرفتار است دیوارهای بسیار بلندی هم دور تا دور این دره است. هیچ راه نجاتی، هیچ راهی وجود ندارد. اینطرف، آنطرف را نگاه میکند یك راه نجات پیدا کند. در همان عالم خواب دید یك پنجره باز شد، مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی سر از آن پنجره آورد بیرون. حاج اخوان گفت: آقا به داد من برسید. فرمودند بند لباس و غذايت نباش از اینجا نجات پیدا میکنی. این بچهها میگفتند که دیگر بعد از این خواب ایشان لباس و غذا چیست؟ من شب میايم خانه، میبینم مثلا غذا فرض کنید که فلان چيز است اوقاتم تلخ میشود. دیگر نباید برای هیچ نوع غذایی اوقاتت تلخ بشود. لباس چه بود؟ حالا این دوتا بند است. هزار بند دیگر هم هست.
يَا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا اتقوا اللهَ وَلتنظرْ نَفسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلونَ آدم باید به آن فردا معتقد باشد. اگر معتقد باشد، آن اعتقاد آدم را به عمل وامیدارد، به کار وامیدارد. شما به مقدار اعتقادتان کار میکنید. اگر اعتقادت هیچ مشکلی ندارد، پس تمام مدت داری کار میکنی برای آخرتت. وَلتنظرْ نَفسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ همه چیزت میشود مقدمه برای آخرتت. همه چیز. باید اینطور باشد. همه چیز باید برای این باشد. اگر یادتان باشد باز یك وقتی این بحث را کردیم. وَمَا خلقتُ الجنَّ وَالإنْسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ فرمودند دوتا انحصار در این آیه هست. یکی اینکه جز مرا نپرستید. یکی اینکه جز عبادت نکنید. جز مرا و جز عبادت را. تمام زندگی تو عبادتست. اگر تمامش عبادت بود و همه هم عبادت خدا بود یعنی خالص، تازه به هدف خلقت رسیده ای. اینطوری میشود. اگر اعتقاد خدشه ندارد همه اش میشود کار برای آخرت. در آن آیه شریفه میفرماید: وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَة وَسَعَى لهَا سَعْيَهَا هرکس که اراده آخرت کند، هرکس آخرت را بخواهد، وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَة هرکس، آخرت را بخواهد وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا و سعی در خور آخرت بکند، سعی در خور آخرت اینست که تمام سعیت برای آخرت باشد. با توجه به آن آخرتی که ما میشناسیم، میدانیم، فقط میدانیم، آن آخرت که میدانیم، شما نمیتوانی یك کار، یك کار، فقط یك کار را نکنی. برای او نکنی. تو میدانی هر کاری بکنی آنجا ماندگار است. هرکاری برای اینجا بکنی به باد رفته. شما هرکاری کنی به آن احتیاج داری. نه اینکه به ده تا از آن احتیاج داری و به یازدهمی احتیاج نداری. اصلا فرض نداره. همه اش احتیاج است. بنابراین نمیشود یك لحظه از لحظات تمام روز من بگذرد و کاری برای آخرت نکرده باشم. اگر نکرده باشی معلوم میشود سعی درخور آخرت نکردی. سعیت کم دارد. آخرت هم آقا یک، بینهایت است. شما برای یک امر بینهایت باید بینهایت کار بکنید.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتقوا اللهَ وَلتَنْظرْ نَفسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ هر کس دقت کند که چه چیزی برای آخرتش میفرستد. ببینید بین اعمال و رفتار ما میشود من یك کاری بکنم در زمین بماند. همان کار را بکنم در فوق عرش باشد. یک کار واحد. یك نماز صبح را که شما خواندی، این نماز صبح میتواند روی فرش باشد، میتواند درعرش باشد. از ترس بخوانم، به امید بخوانم. به حب بخوانم. امام فرمود: ولکنّی أعبُدُه حُبّا یا مثل تاجر هستم به امید میخوانم. این کار را بکنی، اگر دو رکعت نماز صبح اول وقت بخوانی، اگر به جماعت بخوانی اینطور میشود. این میشود امید. به امید ثوابش خواندی. یك کسی اعمالش از سر ترس است. آقا دیر شد نماز دارد قضا میشود. عجله كن بچه نمازت را بخوان. از ترس میدود نمازش را میخواند. خب این از ترس خوانده. كسي كه از ترس خوانده، كسي که به امید میخواند، كسي که ولکنّی اعبُدُه حبّا از سر حب میخواند، بین آن حبّا و آن ترس زمین تا آسمان فاصله است. آن را دیگر در هیچ ترازویی نمیشود گذاشت. در ترازو جايش نمیشود.
آنهایی که آنطوری هستند یك کار خوبی که میکنند، یادشان میرود. این نمازها را که بهترین نماز عالم است خوانده یادش میرود. آدم اگر کارهای خوبش یادش میرود، آن کار خوب قبولست. اگر یادتان ماند، شما رفتی زیارت کربلا، چه زیارت خوبی بود. خوب بود دیگه. بهره اش را بردی. اما اگر آدم کار خوبی که کرد در خوبیها درجه یک بود، طبق همان مساله که عرض کردیم، از سر حب بود، یادت میرود، یا فرمایش امیرالمومنین که ظاهرا اینطورست: من او را (خدای متعال را) اهل برای عبادت یافتم. او سزاوار بود که من در برابرش به خاک بیفتم. به خاک افتادم. باز هم همان عبادت تاجر و اینها را فرمودند. سه چهارتا روایت در این زمینه هست. این بهترین عبادات را کرده. اما اصلا چُرتکه نینداخته. دیگر چرتکه نینداخته. همه مالش را در راه خدا داده یادش رفته که چه دادم به چه کسی دادم. آنوقت این میماند. اگر یادت برود، میماند. یادت بماند، مدام محاسبه کنی نمیماند. آن چیزی را که برای فردا میفرستیم، آنچه که برای فردا میفرستی دقت کن چه میفرستی. آقا یك دانه هم باشد خوبست. یك دانه عمل بی غل، یك عمل بی غل، بی ریا، همان آدم را نجات میدهد. یك عمل بی غل