أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
از آن لحظه که انسان ایمان میآورد یاد خدا را به دل میگیرد. از همان لحظه. و البته به مقداری که ایمان دارد این یاد را دارد و حداقلش این است که زمانی که انسان با گناه برخورد میکند، چون از خدا میترسد گناه را ترک میکند. این حداقل است. یاد خدا یعنی از خدا میترسد. با یادی که در خیال است نمیتوان کاری کرد. زمانی که انسان خیالش یاد خدا را دارد ممکن است آن حضور داشته باشد و در عین حال گناه هم بکند. این یادی که عرض کردم به معنای آن ترسی است که در دل است. اگر آن یاد را داشته باشد میتواند در برابر گناه مقاومت کند. یاد به معنای آن چیزی است که در دل هست و در دل یا ترس است و یا امید است یا محبت. یکی از این سه مورد است. عالیترین آن محبت است. ترس باشد موثر است. انسان با ترس از خدا میتواند جلوی هر گناهی بایستد. امید به خدا نیز اینگونه است. میتواند به امید به خدا جلوی هر گناهی بایستد و با محبت خدا هرکاری میتواند انجام دهد. این حداقل است. هرگاه که در برابر گناهی قرار میگیرد به کمک آن ترس از خدا یا به کمک محبت خدا یا به کمک ترس از خدا در برابر معصیت میایستد و به سلامت از آن عبور میکند. این حداقل است. شما یک نفر را دیدهاید که این حداقل را داشته باشد؟
مرحله بعد از این زمانی است که انسان به تهذیب موفق شده است. یعنی آن یاد به معنای ترس یا امید در دل آدم ماندگار میشود. تا به سختی برخورد کند به خاطرش میآید. در آیه 201 سوره مبارکه اعراف میفرماید: إنَّ الذينَ اتــّقوْا إذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشــّيْطانِ تذكــّروا فإذا هُمْ مُبْصِرونَ آنهایی که اهل تقوا هستند زمانی که با یک جریان شیطانی برخورد کنند، آنوقت خدا را یاد میکنند و روشن میشوند و مقابله میکنند. در برخورد با شیطان، امتحان و در برخورد با گناه برایش یک توجهی حاصل میشود. اما همیشه نیست. اینطور نیست که در هر لحظه ای که راه میرود و مینشیند و... به یاد خدا باشد. اگر بخواهیم به این مرحله برسیم باید به شرح صدر برسیم. این را مکرر عرض کردیم. در آیه 22 سوره مبارکه زمر میفرماید:أفمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ لِلإسْلام فهُوَ عَلى نور مِنْ رَبّهِ کسی که خدا سینه او را برای قبول اسلام گشاده کرده است و به شرح صدر رسیده به نوری از ربّش رسیده که فرمودند این نور وسیله حرکتش است. یعنی تازه به راه افتاده. ببینید در مقابل کسی که به نور رسیده در ادامه آیه میفرمایند: فوَيلٌ لِلقاسِيَةِ قلوبُهُمْ مِنْ ذِكر اللهِ وای به حال کسی که قلبش ذکر خدا را نمیپذیرد. آنقدر قسی است که ذکر خدا را نمیپذیرد. به چه مناسبت به این وضع رسیده؟ آنجا از کسی میگوید که به نور رسیده و در اینجا میفرماید وای به حال کسی که یاد خدا را نمیکند. آنجا یاد خدا بوده. کسی که به آن نور رسید، یاد خدا برایش هست. دربرابرش کسی است که هیچگاه یاد خدا را ندارد. وای به حال این آدم. در ادامه میفرماید: أولئِكَ في ضَلالٍ مُبين او به ضلالت آشکار رسیده است. یعنی یک ذره هم از هدایت ندارد. عرض کردیم ایمان به خدا که مرحله اول است همراه با ذکر است. این یاد خدا هدایت است. کسی که این را ندارد پس در گمراهی آشکار است. در برابرش کسی که به نوری از ربّش رسیده پس به ذکر خدا رسیده. اگر این طرف ضلال مبین است بنابراین آن طرف هدایت آشکار است. کسی که یک خورشید روبه رویش هست و تمام راهش را در نور آن طی میکند در هدایت آشکار است. حافظ حرفی دارد که برای فهم خودمان عرض میکنم. گاهی یک شاعر حرفی میزند که به فهم ما کمک میکند. میگوید: که به خود خورشید رسیدی.
اگر در خاطرتان باشد عرض کرده بودم که هر گناه ناشی از یک ضیق صدر است و هر صفت بد خودش یک ضیق صدر است. بخل و حسد ضیق صدر هستند و هرگناهی ناشی از یک ضیق صدر است. در آیه 22 سوره مبارکه زمر میفرماید:أفمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ زمانی که انسان به شرح صدر میرسد، مشخص میشود که دلش از پلیدی پاک شده است. بخل وکینه و حسد و تکبر و... از سینه اش پاک شده است. به سینه چه ربطی دارد؟ در دل است یا در سینه؟ این صفات بد در سینه است. یعنی چه؟ سینه جایگاه قلب است. قلب اصل است. اینجا صحبت از شرح صدر کرده یعنی سینه گشاده شده است. چرا؟ زیرا بخل ندارد. سینه گشاده شده است. چرا؟ زیرا حسادت تمام شده است. زیرا تکبر تمام شده است. دیگر کینه ندارد.
خب. هرکدام از این صفات بد یک مانعی برای یاد خدا هستند. اگر اینها پاک شدند یاد خدا در دل میآید. همان یادی که عرض کردیم. یعنی ترس. این ترس دیگر همیشگی است. ما اغلب اوقات غافل هستیم. چرا؟ زیرا سینه مشکل دارد. اگر این مشکلات سینه برطرف شود، یاد خدا میآید و در این دل جا میگیرد و میماند. ببینید در مقابل از دلهای سختی گفتیم که از ذکر خدا سختاند. یعنی اصلا برایشان امکان ندارد که ذکر خدا را بپذیرند. زمانی که میتواند ذکر خدا را بپذیرد مشخص میشود که مقداری پاک شده. اگر پاکی کلی بدست آید، دیگر هیچ یک از آن بدیها باقی نمیماند. انسان بدیهایش را بعد متوجه میشود. آن زمان تازه یاد خدا در دلش جای گرفته است.
یاد خدا قدم اول است. در ادامه آیه 22 سوره مبارکه زمر میفرماید:فهُوَ عَلى نور مِنْ رَبّهِ یعنی انسان بعد از شرح صدر به یک مرکبی از نور رسیده است. سوار مرکبی از نور حرکت میکند. اینها برای ما قصه و افسانه است. اما واقعیت دارد. زمانی که به آن نور برسد، در قرآن میفرماید گویی او بر نوری از ربّش سوار است. بر مرکبی از نور سوار است و با سرعت نور حرکت میکند. اگر انسان در بیست سالگی یا شانزده سالگی به آن مرکب برسد ممکن است در هشتاد یا نود سالگی به مقصد برسد. ممکن است. زیرا بر مرکبی از نور سوار است یعنی چه؟ یعنی دائما به یاد خداست. این دو یکی است. اگر در دل انسان نور بیاید همراهش ذکر خدا هم آمده.
خب. بالاترین لذت ممکن برای انسان لذت نماز است. آن زمان که انسان به آن مرحله برسد تازه به لذت نماز رسیده است. زمانی که مانع و مشکل انسان برطرف شود، آن نور میرسد و یاد خدا میآید و همراهش یک لذت مداوم وجود دارد. اگر ذکر مداوم که در دل انسان جا میگیرد بیاید، لذت مداوم هم میآید. عرض کردم بعد از اینکه انسان به آنجا رسید ممکن است هفتاد یا هشتاد سال بعد به مقصد برسد. مقصد چیست؟ اینجا خدا را یاد میکند. نمیدانیم تا کجا و تا چه زمانی. کسی که سالها یاد خدا را قطع نکرده، شب و روزش یکسان است. شب ندارد. روز و شبش فرقی با هم ندارند. یک شعری بود که میگفت شب مردان خدا روز جهان افروز است. روشنی زمانی است که آفتاب در اوج است. اما برای چنین انسانی شبش مانند روز است که آفتاب در اوج است. این است که خدا برایش حاضر و ناظر شود.
عبارتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ابوذر فرموده بود این بود: یا أباذر اُعبُد الله کأنـّکَ تراه داشتند برای ابوذر درس میگفتند. اکثر عبادت ابوذر فکر کردن بود. فکر بسیار خوب است. یعنی اگر شما نمازی بخوانید که با تفکر باشد خوب است. البته مقصود این فکری که ما در نماز داریم نیست. غرق فکر نماز باشید. در هر صورت ابوذر شبانه روز در فکر بود. باور کنید حتی در خواب هم در فکر بود. یعنی خواب او خواب تن است. تنش میخوابد. در حال خواب کاملا زندگی میکند. خواب ما مرگ است دیگر. اما خواب او زندگی بود. در روایات ما مکرر آمده که خواب برادر مرگ است.أخُ الموت یک وقت کسی یک خوابی میبیند. اما او در حال خواب زندگی میکند. مثلا میگوید، میشنود و... گاهی انسان همه آنچه که در زندگی اتفاق میافتد را در حال خواب انجام میدهد. البته زندگی ما همان خوردن و خوابیدن و حرف زدن است دیگر. اما در مورد افرادی مانند ابوذر اصلا بیشتر زندگیاش در هنگام خواب است نه در بیداری. در خواب زندگی قویتر و بیشتری دارد. خیلی بهتر و برتر. پس بیست و چهار ساعتش یکی میشود. در هنگام خواب هم بدنش کاملا خواب است اما آن بخش حقیقی وجودش بیدار است. این ذکر مداوم انسان را از خدای غایب به خدای حاضر میرساند. عرض میکردیم پیامبر فرمودند تو خدا را آنطور بندگی کن که گویی او را میبینی. بعد حد پایینترش را فرمودند. گفتند اگر تو او را نمیبینی او تو را میبیند. از این پایینتر نباش. پرواز کن و کوشش کن. کسی که به یک قدم از آنجا برسد دیگر خودش را میکشد تا بتواند به قدم بعد برسد. اینکه بدن ضعیف است هم مهم نیست. خودش را میکشد تا به مرحله بالاتری برسد. پیامبر در ادامه به ابوذر میفرماید: اگر تو او را نمیبینی، به گونهای خدا را عبادت کن گویی او تو را ميبيند. اگر تو او را نمیبینی او تو را میبیند. این حداقل است. بنابراین اول تلاش کن تا به آن مرحله برسی که هر عبادتی انجام میدهی به این فکر کنی که او تو را میبیند. کمی بالاتر از آن بعد از زحمت بسیار این است که به این برسی که گویی تو او را میبینی. اگر انسان به این مرحله برسد میتواند برای مقام بعدی تلاش کند. مقام بعدی جایی است که خود پیامبر فرمودند. فرمودند من خدایی را عبادت نمیکنم که نبینم. این تمام حرفی است که در یک سیر و سلوک اخلاقی اتفاق میافتد. مکرر عرض کردم آقایی روزی هفت هزار بار سوره توحید را میخواندند. هفت هزار بار. یک آقایی از اساتید من بود که میگفت ما دو نفر در مدرسه مجتهدی بودیم که تا صبح بیدار بودیم. خودش و مرحوم حاج آقای فخر بود. میفرمود بعد از صبح هم من مشغول درس بودم و باید درس میدادم. روزی سیزده درس میدادم. کسانی که درس دادهاند میدانند چگونه است. ما روزی دو یا سه درس که میدهیم از حال میرویم. روزی سیزده درس میدادند و شب تا صبح هم بیدار بودند. آنوقت ایشان دچار یک سر درد کشنده شده بودند و زمانی که به ما درس میدادند در هفته یک بیست و چهار ساعت سر درد داشت. مرحوم حاج آقا فخر بعد از نماز صبح کمی میخوابید و به سر درد نرسید و به مقصد رسید. اگر بدنت را خراب کنی وسط راه میمانی.
هر مقامی که انسان طالب آن است باید خودش را شبیه کسانی که آنگونهاند کند. باید ادای آنها را درآورد. هرچیزی را میخواهد باید ادای آدمهایی که آنگونهاند را درآورد. اگر شما میخواهی ترس از دلت برود باید کاری را که آدمهای نترس انجام میدهند بکنی. در روایات آمده اگر از چیزی میترسید خودتان را در همان چیز بیندازید، حل میشود. ترس برطرف میشود. مثلا اوایل آموزش شنا بچه را در استخر میاندازند و بچه میبیند نه خیلی سخت نبود. اگر کاری که یک آدم نترس میکند را انجام دهی، ترست میریزد. کاری که یک آدم سخاوتمند میکند را انجام دهی، سخاوتمند میشوی. یکی دستش را در جیبش میکند و هرچه دارد میدهد. یکی نمیخواهد آن کار را انجام دهد. خب اگر او ادای آنها را درآورد و کار آنها را انجام دهد، میشود. اگر میخواهی آنگونه خدا را عبادت کنی که گویی او را میبینی، باید مثل آدمهایی به گونهای عبادت میکنند که گویی او را میبینند باشی. آنها چه کار میکنند؟ یک لحظه خلاف نمیکنند. تمام لحظاتش را دقت کرده. اگر کسی خدایش حاضر و ناظر باشد دیگر فرض گناه ندارد. اگر فرض گناه از زندگی من بیرون رفت من مانند آن آدم شدهام. این به مقصد میرسد. خدا برای ما غایب است گاهی هم اصلا نیست. مدت زیادی از ساعات عمر ما میگذرد و اصلا خدایی برای ما وجود ندارد. تا این حد فراموش میکنیم. وقتی دعا میکنیم و نماز میخوانیم هم اگر حواسمان جمع باشد باز خدایمان غایب است. آن زمان غایب است. نه اینکه نیست. معمولا خدا برای ما اصلا نیست و زمانیکه نماز میخوانیم یا دعا میکنیم یا صلوات میفرستیم خدا برایمان غایب است. مثلا وقتی صلوات میفرستیم آن را هم با غفلت میفرستیم. در صلوات میگوییم خدایا... آیا شما خدا را صدا میکنید یا صلوات را با غفلت میفرستید؟ اگر نظیر کسانی که خدایشان حاضر و ناظر است عمل کنیم به آن مرحله میرسیم که خدا برایمان حاضر و ناظر است. این بعد از آن مرتبه است که انسان به یاد خدا رسیده است. به یاد خدا رسیدن با خدای حاضر و ناظر فرق دارد. صد فرسخ راه است.
این آخرین چهارشنبه امسال است. انشاء الله چهارشنبههای بعد هم روضه برقرار است. به عنوان آخرین چهارشنبه سال به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) توسل میکنیم تا سالمان به خیر پایان پذیرد. انشاء الله اولین هفته سال جدید را هم با نام ایشان شروع میکنیم تا سالمان با خیر شروع شود. این بهترین خیر است. اگر نظر مرحمت ایشان شامل ما شود که عرض کردیم بعد از شصت سال ممکن است اینطور بشود، بهترین خیر است