أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین
همه ی عیب های آدم را جمع کنید یک کلمه می شود. همه ی حسن های آدم را جمع کنید یک کلمه می شود. بلد هم هستید. حالا عرض می کنم، می بینیم که بله درست است. همه ی عیب های آدم را جمع کنید، شرک می شود. هر عیبی را کاوش کنید به شرک سر می زند. همه ی خوبی های آدم را جمع کنید به توحید سر می زند. اگر آدم خوب شد، موحد می شود. اگر آدمی بد بود مشرک است. حالا شرک درجاتی دارد؛ یا شرک به این معناست که آدم سر در برابر غیر خدا به خاک می گذارد، یعنی بت می پرستد، این شرک قانونی است، یک شخصی مشرک است یعنی به اصطلاح نجس است. اما نه هزار شرک دیگر وجود دارد که من گرفتارم و واقعا شرک است.
یک آیه در سوره ی میارکه ی یوسف است: وَما يؤمِنُ أكثـَرُهُمْ باللهِ إلا وَهُمْ مُشْركونَ اکثر چه کسانی؟ اکثرشان به خدا ایمان ندارند. چه کسانی؟ همین مسلمانان و مؤمنان و نمازخوان ها، وَما يؤمِنُ أكثـَرُهُمْ باللهِ إلا وَهُمْ مُشْركونَ در ذیلش امام می فرماید این شرکش شرک طاعت است، یا بفرمایید این معصیت است. طاعت غیرخدا. هواپرستی، پرستی است دیگر. جدی است. حالا! ما سبک می شماریم بعد معلوم می شود جدی بوده است. هرگناهی سر در یک شرک دارد. من گناه می کنم چون از غیر خدا می ترسم. من گناه می کنم چون به یک غیرخدایی امیدوارم. من گناه می کنم چون یک غیر خدایی را مهم می دانم. من گناه می کنم چون یک غیرخدایی را مؤثر می دانم. چون مؤثر می دانم ناگزیر باید حرفش را گوش دهم، این یک گناه است. دستور خدا را به خاطر یک کسی زمین می گذارم، این گناه است. هیچ گناهی وجود ندارد مگر اینکه از یک شریک نتیجه گرفته می شود. اگر آدم کار کند، کار کند، کار کند، صد تا پوست باید بیندازد، باز کم است باور کنید کم است. اگر هزارتا پوست بیندازد باز باید خدا کمک کند یعنی یک عنایتی شامل بشود. آن وقت هم که عنایتی شاملش شود مجانی بود. نه تو کاری کردی. خیلی دویده بودی حالا خدا دلش سوخت؛ حالا به زبان این غلط است، لغتش غلت است. حالا دلش سوخت و مرحمت کرد. انبیاء و اولیاء روز اول دلش برایشان سوخته بود برای ما می تواند بعد بسوزد اما به شرط اینکه همت کنیم. چون نداریم همین طور شرکها روی هم خوابیده می ماند.همین طور طبقه به طبقه. آدم وقتی شرک دارد آن طرف عالم که می رود هُول می کند. مگر نگفتیم هول می کند؟ نمی ترسد، هول بهتر است. در زیارت حضرت رضا (علیه السلام ) هست که: وَأهوالَ يوْم القيامَةِ هول های قیامت را از من دور کن. اگر موحد شده باشد دیگر از هیچ چیز نمی ترسد. موحد یعنی این فقط از خدا می ترسد از هیچ چیز نمی ترسد. مرگ!، مرگ ترس ندارد. حضرت عزرائیل!، حضرت عزرائیل ترس ندارد. از هیچ چیز ترس ندارد. چون موحد شده است. فقط از یک چیزی می ترسد.
گناه کردن تمرین شرک است. بدی اش این است که یک بارش هم، خوب نیست. یک سمی است که یک بارش هم می رود توی حلقوم آدم می ماند. حالا اگر جوان باشد نوجوان باشد زود می گذرد. یک کم بگذرد بنده برای یک گناه باید چهل سال گریه کنم. برای مثال می گویم، اگر به چهل سال ببخشند خوب است، اما برای جوان زود می بخشند. یک کم بگذرد سخت می شود. البته یک وقت هم می بخشند. آقا شما چند شب جمعه کربلا بودید؟ مگر نمی گویند أمان؟ یعنی تا پنج شنبه أمان از آتش نداشتم حالا أمان دارم. هیچ چیز هم نمی فهمم. نمی شود. در زیارت شب پنج شنبه نگفتند أمان ولی برای زیارت شب جمعه گفته اند أمان. من شب پنج شنبه بودم ولی چیزی نفهمیدم، شب جمعه هم بودم، نمی شود. یک چیزی عرض کردم کسی به گوش نگرفت. عرض کردم همه ی این چیزهایی که می فرمایند در مورد زیارت در مورد روضه، همه درست است صد در صد حق است. صدبار به این قرآن درست است. اما اینها مقتضی است باید مانعی نداشته باشد. آن عمل می کند، اگر مشکل نداشته باشی این آن عمل می کند. یک قطره اشک همه ی گناهانت را می بخشد واقعا می بخشد. یعنی آن که گفتند درست است، این مقتضی است، آدم نباید مانع داشته باشد. مقتضی اگر مانع نباشد عمل می کند. شما با ماشین بایستید جلوی دیوار، هرچه گاز بدهید نمی رود؛ مانع موجود است. ما اگر سرانجام؛ چه عرض کنم؟! این یک آرزوست البته برای من یک آرزو هم نیست، یعنی از حد آرزو هم بیرون رفته است. حالا برای شما عرض می کنم شاید برای شما یک آرزو شود.
ما آمده ایم، همه ی دستورات را داده اند که ما موحد بشویم اگر موحد بشویم، بر عالم سلطنت می کنیم. موحدان بر عالم سلطنت می کنند. امیرالمومنین چه می فرمایند؟ آن لقب ایشان چیست؟ مولی الموحدین، امام موحدین، سلطان همه ی عالم، هزارتا سلطان هم زیر دستش هستند همه ی موحدان عالم زیر دستش هستند. طرح عالم بر این بوده است که آدم بیاید اینجا؛ آقا تن بدهید می شود. او مربی است من تن می دهم به تربیتی که او به عهده دارد و حتما انجام می دهد. اگر به این تربیت تن بدهم ، غرغر نکنم، خودم را می گویم، لگد نزنم. تربیت می کند، تربیت می کند، تربیت می کند تا شما وقتی سرگذاشتی زمین، موحد سر را زمین بگذاری. طرح عالم این است، پس بنا بر این است من اگر تن بدهم تربیت می شوم.
آن کسی که تربیت را تن داد، تحمل کرد.... حالا بعضی ها اینجوری هستند، بعضی ها هم مثل آقای بهجت در بیست وچهار ساعت، قرآن می خواند، نماز می خواند، ذکر می گوید، زیارت می خواند. تمام روزهای عمرش نماز جعفر خوانده، تمام روزهای عمرش نماز جعفر خوانده، تمام روزهای عمرش زیارت جامعه خوانده است. عکس های ایشان هست، خودت هم شاید دیده باشی، دور ایشان نسشته اند، ایشان هم مشغول است؛ نمی شود! حواس آدم پرت می شود. حواس آدم پرت نمی شود؟ دیگر حواس آدم پرت نمی شود. آدم به یک جمعیت خاطر می رسد. جمعیت خاطر یعنی چی؟ یعنی هیچ وقت پراکندگی توی ذهنش نمی آید. ذهنش پراکنده نمی شود. به یک جمعیت خاطر می رسد، هیچ چیز این جمعیت را به هم نمی زند. کنارش بمب اتمی منفجر بشود، هیچ چیزش نمی شود همان طور راحت نشسته است. با حاج آقای حق شناس می رفتیم، یک بار بالای ماشین باری بود، جلوی پایم زمین خورد، من ترسیدم؛ ایشان طوری شان نشد. وقتی بمب بود می گفت اگر جرأت می کنی بیا اینجا. دیگر در عالم از هیچ چیز نمی ترسد. آن جمعیت خاطر.... .
نمازمان را همه خوانده ایم می دانیم نماز یعنی چه! نماز یعنی آش شله قلمکار! جمعیت خاطر... . بیرون هم غرق نماز است. هرکسی زیر سایه ی محبت و عنایت حضرت صدیقه ی طاهره باشد؛ اینجا از همه جا زودتر آدم می رسد. ایشان یک معدن است، اصل معرفت ولطف است. هرکسی محبت ایشان را جلب کند .... چه کار کنیم محبت ایشان جلب بشود؟ پاکی، پاکی، پاکی می بریم آنجا می خرند. آن جمعیت خاطر که عرض کردم همان توحیدی ست که عرض شد. صد میلیارد پول گذاشته اند جلویم، حواسم پرت نمی شود. جمعیت خاطر. اینکه مهم نیست. ورقه نوشته اند، مهر کرده اند، امضاء کرده اند؛ گفتند که تو رئیس همه ی عالم هستی. فرقی به حالم نمی کند. همان طور که قبلا بود الان هم هست. راحت. این راحتی همان جمعیت خاطر است. این راحتی را با چیزی میشود بدهد؟ بخرد؟ گیر بیاورد؟ بهشت اصلا یعنی همین. این جمعیت خاطر همان بهشت است، بهشتی که توی توست. اگر من تویَم آشفته است بدرد می خورد؟! اگر تویم بهشت هست، حالا بیرونم هرچه می خواهد باشد، باشد. داستان امام حسین (علیه السلام) را که بلد هستید؛ هرچه اوضاع سخت تر می شد، گونه هایش بیشتر گل می افتاد. یعنی چه؟! یک بخش بر جمعیت خاطرش افزوده می شد، حواسش جمع تر می شد. یک بلایی بیشتر کشیده، مدام درجه ی توحیدش بالاتر می رفت. یعنی چه؟ دو مرتبه برگردیم؛ همه ی عیب های آدمی زاد به شرک منتهی می شود و همه ی خوبی هایش هم به توحید. اگر آدم موحد شد همه ی خوبی ها را دارد. اسم عبد صالح می شود. عبد صالح یعنی چه؟ یعنی بنده ی درست. اگر موحد آن وقت عبد صالح می شود. یکی از دوستانمان بود گفت من یک عیبی پیدا کرده بودم. چطور می شود که من در حال راه رفتن هستم، می بینم یک چیز بدی پیشم آمده است، توی دلم، توی خاطرم! چه کسی این جور نیست؟! می گویی آقا، تو یک قبلی داری. مگر من چه کار کرده ام، من نه شراب خوردم، نه دروغ گفتم، نه گناه کردم. همین که راست راه می روید عیب پیدا می کنید. اگر گناه می کنی که اصلا نگو! اگر همیشه راست راست راه می روید. راست راست هم نمیشه راه رفت تو باید همیشه به یک چیزی حواست جمع باشد. مثال عرض کنم؛ ماهی ها توی دریا پیش ملکه رفتند. گفتند این آب که می گویند، کجاست؟ ملکه گفت تو غیر آب به من نشان بده ت من بگویم، آب کجاست! نمی خواهم الان بگویم مقصودم از این مَثل چه بود. قرآن می گوید که هر کاری که تو انجام می دهی او بالای سرت ایستاده است. نه اینکه کسی ایستاده است. هر کاری که تو داری انجام می دهی خدا بالای سرت ایستاده است. قائِمٌ عَلى كـُلِّ نـَفس بما كسَبَتْ(33/ رعد) متأسفانه ما اینها را جسمانی می فهمیم زود خرابش می کنیم. اینکه بالای سر ایستاده؛ آخر مگر می شود موجود به این عظمت. من خیلی راحت، اصلا نمی بینمش که هست. گناه انجام می دهم. نمی شود. اوقاتش تلخ می شود. نتیجه اش این می شود که یک مرتبه یک چیز قلمبه ی بدی توی دلم می آید. حالا گفت من یک همین چنین چیزی برایم پیش آمده بود. دقت کنید؛ پیش خودم خجالت می کشیدم. به کسی که نمی توانم بگویم، خجالت می کشیدم. خدمت حضرت عبدالعظیم علیه السلام رفتم. گفت دستم توی شبکه های ضریح رفت، دیگر برطرف شد. آن بدی ها برطرف نمی شود؛ خودم کسب کردم. باید مدام بروی و گریه کنی، گریه کنی. آن وقت یک عنایت شامل بشود.
ولی یعنی کسی که از غیر خدا دیگر نمی ترسد. داستان حضرت زینب سلام الله علیها که به یزید یعنی یک امپراطور بزرگ فرموده إنـّی لأستصغِرُ قدرَکَ من تو را کوچک می شمارم. مگر آدم به چه چیزی تکیه کرده است؟ مگر پشتش چقدر محکم است؟ که به امپراطور می گوید تو اصلا هیچ چیز پیشم نیستی. همین الان اگر دستور می دادی همه را سر می بریدند من هیچ طورم نمی شد. ممکن است یک نفر یک چیزی هم بگوید ولی بعدا خراب شود. نه، خراب هم نشد هیچ طوری هم نشد. این حرف را گفت هیچ طوری هم نشد. با نهایت عزت، سلامت و سر بلندی از این مجلس بیرون آمده اند. اگر آدم عیب هایش برطرف شود، عبد صالح می شود. عبد صالح یعنی چه؟ یعنی بنده ی درست. بنده ی درست این نمونه اش هست. یک وقتی این داستان را برایتان گفته ام؛ یک رفیقی داشتیم که یه مقدار زرنگ بود. گفت من هر وقت می خواهم با یک نفر بحث کنم، قبلا یک سوال طرح می کنم که تا رسیدم، سوال را بزنم و پیش قدم بشوم. وقتی سوال قرص گفتی و طرف جواب نتوانست بدهد، تو با پیروزی شروع کرده ای. سوالی را آماده کرده بودم. تا رسیدم زد. یک چیزی از حاج آقای حق شناس نقل کرده بودند.(یک مسئله ی فقهی) من تو ذهنم داشتم بررسی می کردم که می شود یا نمی شود. تا رسیدم طرف پخت و جمع کرد. بعد آن دیگر من یک کلمه هم نتوانستم بگویم.
هیچ وقت در نمی ماند. بی جواب نمی ماند. در مقابل هیچ سوالی بی جواب نمی ماند. هیچ حادثه ای مضطربش نمی کند. از میدان در نمی رود. هیچ وقت از میدان در نمی رود. همان طور که بر تخت سلطنت نشسته، می ماند، کسی نمی تواند او را از تخت سلطنت پایین بیاورد. مضطرب نمی شود. حواسش پرت نمی شود. وقتی موحد شد به همه ی خوبی های علم رسیده است. یک وقتی هم برایتان عرض کرده بودم. البته نباید توضیحش بدهم مربوط به زمانمان نیست. این برایش همیشه عید می شود. از کجا شروع کنیم؟ عرض کردم هر گناهی تمرین شرک است؛ این را کنار می گذاریم. وقتی گناه را کنار گذاشتیم خود کنار گذاشتن گناه، تمرین توحید می شود. هر اخلاق بدی را که کنار گذاشتم یعنی یک بار که کنار گذاشتم (ما همیشه اخلاقمان بد است) این یک بار خوب است تمرین توحید می شود. اگر بار دوم هم کردی اگر بار سوم هم کردی؛ هر مکروهی که کنار گذاشتم حالا مکروه اخلاقی یا مکروه عملی که مثلا می گوید در شب بنشین و آب بخور وامثال اینها. هر مکروهی را که کنار گذاشتم، یک قدم در توحید برداشتم. هر نمازی را که اول وقت خواندی، یک قدم در توحید برداشتی. هر چشمت را که بستی و به نامحرم نگاه نکردی یک قدم در توحید است. این تمرین سرانجام آدم را می رساند به .... اگر آدم منظم عمل کند یک خط در میان عمل نکند، منظم عمل کند؛ می شود، حتما می شود. چون اصلا دنیا را ساخته اند که بشود. این ترک گناه، انجام دستورات؛ همه اش تمرین توحید می شود؛ تمرین توحید آدم را به توحید می رساند و به توحید که رسیدی، همه ی عیب هایت برطرف شده است. چه شده ای؟ عرض کردم: عبد صالح.
در قرآن همه ی انبیاء را که نام می برد عبد صالح می گوید. اگر عبد تنها هم بگویند باز معنی اش همین است. صالح تنها هم بگویند همین است. عبد صالح هم بگویند همین است. یعنی بنده ی بی عیب.