جلسه چهارشنبه 30/11/92 ( شرايط مربي و متربي )
جلسه چهارشنبه 30/11/92 ( شرايط مربي و متربي )
به مریدان بیچاره اش هشیش می داند و او را می بردند به یک باغ خیلی خوبی که درست کرده بودند، و می گفتند این بهشت است. اگر تو بروی فلانی را بکشی، اگر هم کشته شدی، به اینجا می روی...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

دقت کنید. دین را خدای رب العالمین فرستاده است. پیامبران را خدای رب العالمین فرستاده است. کتاب های آسمانی را خدای رب العالمین فرستاده است. نه خدای رازق. خدای رازق پیغمبر فرستاده است؟ نه. خدای رازق رزق داده است. مشخص است؟ خدای خالق پیغمبر را خلق کرده. اما چه کسی او را پیغمبر کرده؟ خدای رب العالمین او را پیغمبر کرده و خدای رب العالمین او را برای ما فرستاده است. اگر این را بفهمیم خیلی چیز فهمیده ایم. خدای رب العالمین در دست حضرت موسی علیه السلام ید بیضاء قرار داد و چوب دستی او را اژدها کرد. خدای رب العالمین طوفان نوح را به پا کرد. اگر بفهمیم خیلی حرف عظیمی است. خدای رب العالمین ادیان را فرستاده است. البته ادیان که نیست. ما یک دین داریم. به مناسبت پیامبران می گویم ادیان. مثلا اگر پنج تا پیامبر اولوالعزم داریم، اینها را خدای رب العالمین فرستاده است. آن پیامبران بعدی را چه کسی فرستاده است؟ خدای رب العالمین. ببینید ما سیصد و خورده ای پیامبر و رسول داریم. بقیه نبی هستند. حالا فعلا بحث مان فرق رسول و نبی نیست. خدای رب العالمین پیامبران و ادیان و کتاب های آسمانی را فرستاد و معجزات را به دست انبیاء جاری ساخت. ساده بودها. دقت کنید. دین مبتنی بر ربوبیت رب العالمین است. چون خدای رب العالمین است، دین را فرستاده. دین مبتنی بر ربوبیت اوست نه خالقیت او. حالا به یک حرف ساده تر می رسیم. اگر این حرف تکرار شود، فهمیده می شود. عبارت را عوض می کنیم و عرض می کنیم بُن همه ادیان جریان تربیت است. یک جریان تربیتی است. خدای تربیت کننده پیامبر و کتاب آسمانی و دین فرستاده. دین مبتنی بر جریان تربیت است. خدای متعال می خواسته انسان ها را تربیت کند. سایر مخلوقات تحت یک جریان طبیعی تربیت می شوند. مثلا گوسفند باید شصت هفتاد کیلو شود. اگر فقط آب و غذا بخورد به این مقصود می رسد. اما انسان نباید شصت هفتاد کیلو شود. باید خیلی چیزهای دیگر شود. این خیلی چیزهای دیگر احتیاج به یک جریان تربیتی خیلی حساب شده و منظم و مرتب دارد. ادیان برای این آمده اند. برای تربیت انسان. خب ما چقدر تربیت شده ایم؟ آن مقداری که ما تربیت شده ایم، ادیان موفق بوده اند. پیامبر وقتی از دنیا رفتند، سه نفر آدم تربیت شده درست داشتند. در تمام سایرین مشکلاتی وجود داشت. مساله تربیت خیلی مهم است. همه چیز دین است. همه چیز ادیان، جریان تربیت است. همه جریان ادیان و همه چیز یک دین، جریان تربیتی است. از آنجاییکه ما ابعاد مختلفی داریم، باید در تمام ابعاد تربیت شویم. مثلا در جریان بدن، نباید چاق شویم. چاق و لاغر شدن دست خودمان است. اما مثلا اینکه قدمان کوتاه شود یا بلند شود دست خودمان نیست. اما می توانم چاق شوم و می توانم لاغر شوم. می گویند این را حساب کن. این هم می رود در جریان تربیت. مثلا. شما باید حرف زدن را بلد باشید. این در جریان تربیت است دیگر. باید حرف زدن را بلد باشید. نباید طوری حرف بزنید که دل یک کسی بسوزد. بفهمی چه می گوید. تازگی در یک جلسه ای خدمت آیت الله مصباح بودیم. من داشتم با داماد ایشان صحبت می کردم. آن دوستمان با خود ایشان صحبت می کرد. دوستمان گفت ایشان هرچه که می خواستند بگوید، ابتدا در دهانشان مزه مزه می کردند و بعد می گفتند. وقتی انسان تربیت شود، اینگونه می شود. هر نگاهی که می خواهد بکند، با حساب نگاه می کند. هر حرفی که می خواهد بزند، با حساب حرف می زند. هر قدمی که می خواهد بردارد، با حساب برمی دارد. هر رفیقی که انتخاب می کند، با حساب انتخاب می کند.

تربیت، یک مربی می خواهد. اصطلاحا می گویند یک متربی می خواهد و یک مربی. متربی یعنی شاگردی که باید تربیت شود. آن مربی، باید مربی کامل باشد. درست است؟ مربی ای که ناقص باشد نمی تواند. مثلا شما مربی زبان انگلیسی ای داشته باشید که خودش درست زبان انگلیسی بلد نیست. خب نمی شود دیگر. مربی باید تمام و کامل و درست باشد. متربی باید استعداد تربیت داشته باشد. معمول انسان ها و آنهایی که در سطح متوسط هستند این است که استعداد تربیت شدن را دارند. لزومی ندارد که نابغه باشد. ببینید اگر بنا باشد که نابغه باشد تا تربیت شود، پنج نفر می شوند. درحالیکه طرح خدای متعال این نیست و ادیان را برای تربیت همه مردم فرستاده است. پس همه می توانند. جز کسانی که از سطح معمولی هوش پایین تر باشند. درمورد آنها اصطلاح و اسم خاصی وجود دارد. ممکن است آن نشود. البته معمولا یک درجاتی از تربیت را روی آنها هم عمل می کنند. مثلا فرض کنید از نظر حرکت مشکل دارد و رویش کار می کنند و از نظر حرکت بهتر می شود. یا از نظر حرف زدن مشکل دارد و رویش کار می کنند و بهتر می شود. معمول انسان ها و در حد متوسط انسان ها امکان تربیت دارند. گفتیم برای اینکار یک مربی لازم است و یک متربی که استعداد تربیت داشته باشد. مربی باید در توانایی تربیتی کامل باشد و متربی باید یک حد وسطی از استعداد را داشته باشد. برنامه تربیتی باید کامل باشد. اگر آن مربی فقط دارد روی حرکات این متربی کار می کند، خب این فقط حرکات را یاد می گیرد. اگر روی زبان و صحبت کردنش کار می کند، صحبت کردن یاد می گیرد. اما طرح تربیتی ادیان برای همه جوانب انسان است. مشخص است؟ دین آمده که انسان از همه جهات به کمال برسد. خب اینجا به چه چیزی احتیاج است؟ مربی که کامل بود. طرح تربیتی و دستورنامه تربیتی هم که کامل بود. متربی هم دو سه تا شرط دارد. اگر آن دو سه شرط وجود داشته باشد، آن وقت آن تربیت نتیجه می دهد. شرط اول این است که متربی، مربی را قبول داشته باشد. اگر قبول نداشته باشد هیچ اتفاقی نمی افتد. خب آنهایی که خدمت پیغمبر بودند، همه شان که ایشان را قبول نداشتند. بودند اما روی حساب آمده بودند. نقشه داشت که آمده بود مسلمان شده بود. اگر نقشه داشت، خب هیچ وقت هیچ طوری نمی شود. آن که نامش منافق است، یعنی کسی که مربی را قبول ندارد. عبدالله اُبَی رئیس منافقین بود. منافقین عصر پیامبر دو دسته بودند. منافقین آشکار که دیگران آنها را می شناختند و  منافقینی که دیگران آنها را نمی شناختند. عبدالله ابن اُبَی جز منافقین آشکار بود. برای نماز هم می آمد. این آدمی که منافق است، یعنی مربی را قبول ندارد. بنابراین هروقت بتواند از زیر دستورات در می رود. پس تربیت به عنوان رکن اول به ایمان احتیاج دارد. وَ الـَّذينَ آمَنوا که در قرآن آمده. همه وَ الـَّذينَ آمَنوا هایی که در قرآن آمده و وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ که در مرحله بعد است، یعنی می گویند این آدم مربی اش را قبول دارد. اعتقاد دارد که تمام نقطه نقطه اش درست است. بنابراین اگر این را قبول نداشته باشد و در ایمان کم داشته باشد، مشکل ایجاد می کند و تربیت به نتیجه نمی رسد. شیطان همه حرف های خدای متعال را قبول داشت. یک حرف را قبول نداشت. اینکه فرمودند باید به انسان سجده کنی را قبول نداشت. می گفت این درست نیست. دقت کنید. می گفت این درست نیست. اینجا افراد دو دسته می شوند. آن اوایل رئیس انجمن وکلای کشور، که لفظش درست در خاطرم نیست، می گفت آقا اجرای احکام شرعی نه ممکن است، نه مقدور است و نه مفید است. اصلا درست نیست که این دستورات را عمل کنید. مانند شیطان. می گفت خدایا این دستوری که تو فرمودی درست نیست. اینجا بود که شیطان گیر کرد و خیلی اساسی گیر کرد و رانده شد. عبارت چه بود؟ گفتند این منافق بود. وقتی کسی به یکی از دستورات مسلـّم شک داشته باشد، مرتد است. در عصر پیغمبر به پیغمبری ایشان شک داری پس با ربوبیت الهی مشکل داری. وقتی کسی به یک دستور مسلـّم شک دارد و زیر بار نمی رود، به توحیدش برمی گردد. اگر عملا زیر بارش نمی رود، گناهکار است که برای خیلی از ماها از این موارد پیش می آید. یک مرتبه یک چیزی پیش می آید و یک چیزی می گوییم. من خطا و گناه کرده ام. اما این بی دینی نمی آورد. اما اگر من نشسته ام و خیلی خونسرد می گویم این حرف درست نیست. اگر گفتی این حرف درست نیست، آن وقت مشکل می شود. حالا نمی خواهم به این باب وارد شوم. چه عرض می کردم؟ عرض کردیم شرط اول ایمان است. انسان باید به مربی ایمان داشته باشد. شرط دوم این است که دستور تربیتی را عمل کند. باید به دستور تربیتی عمل کند. بهترین مربی عالم باشد و من هم قبولش داشته باشم و بگویم هرچه تو می گویی درست است. اما من حالش را ندارم. خب هیچ. باز تربیت نتیجه نمی دهد. جریان تربیتی که عرض کردیم، ادیان جریان تربیتی است، ثمر نمی دهد. ما اینجا گیر هستیم. یک مطلب دیگر که مکرر عرض می کردیم این بود که اگر ایمان من به حد اقل لازم برسد، هیچ جا در عمل کم نمی آورم. درست شد؟ به حداقل لازم برسد که دیگر می گویند این مومن است و خدای متعال می پذیرد که این مومن است. اگر خدای متعال می پذیرد که این مومن است، پایین ترین درجه اش و حداقل لازم و زمانی که به اصطلاح به حد استاندارد برسد این است که در هیچ عملی، هیچ جا کم نمی آورد. این درمورد حداقلِ لازم است. مراتب بالا ترش خیلی کارها می تواند بکند. این حرف بسیار مهمی است. برای ما یک ترس و یک هشدار است. اگر من یک وقتی می لغزم، چرا می لغزم آقا؟ من در توانایی مشکل داشتم و کمبود توانایی داشتم که لغزیدم. کمبود توانایی یعنی چه؟ یعنی کمبود ایمان. من در ایمان کمبود داشتم. وگرنه. پس مرحله اول این است که متربی باید مربی را قبول داشته باشد و به آن ایمان داشته باشد. در همین تربیت های معمولی هم همینطور است. مثلا وقتی ما به دکتر می رویم، دکتر را قبول داریم و هرچه دستور داده و در نسخه نوشته، عمل می کنم دیگر. اینطور عمل نمی کنم که یکی را انجام دهم و یکی را انجام ندهم. چون حذاقت دکتر را قبول دارم. پس حرفش را کاملا گوش می کنم.

یک مرحله سوم دارد و آن این است که انسان باید در دستورات تربیتی استقامت بورزد. استقامت لازم است تا تربیت به مقصد برسد. اصلا هیچ تربیتی وجود ندارد مگر اینکه انسان استقامت بورزد. دوستان ما می خواستند زبان انگلیسی بیاموزند. اگر به طور فشرده کار می کردند، یعنی روزی هشت ساعت، شش ماهه زبان انگلیسی را یاد می گرفتند. اگر یک کم کمتر کار می کردند، یکی دو سال طول می کشید. ببینید یک استقامت و پیگیری و دنبال کردن و مداومت شش ماهه، یک ساله یا دو ساله می خواهد تا فقط در یک وجه که یک زبان است، مسلط شود. من می خواهم بر زبانم، بر چشمم، بر گوشم، بر همه اینها مسلط شوم. اگر می توانستم برایتان مثال بزنم، می فهمیدید که این چگونه است. داستان حاج آقای حق شناس را بارها عرض کرده ام. من پیش خودم می گفتم که خب گوش ایشان سنگین است یک دکتری بیاوریم و برای گوششان یک کاری بکنیم. آن دوستمان به من خبر داد که یک دکتر درجه اول آوردیم و نیم ساعت سه ربع ایشان را معاینه کرد و گفت آقا این گوش قابل معالجه نیست. این دست خود ایشان است. هروقت می خواهد می شنود و هروقت می خواهد نمی شنود. اگر انسان تربیت ببیند به این حد می رسد. هروقت بخواهد می شنود و هروقت بخواهد نمی شنود. البته کسانی که این را می گفتند نمی فهمند یعنی چه. می گفتند مثل اینکه مرحوم آقای بروجردی هروقت بخواهد می شنود. گوش ایشان هم یک کمی سنگین بود. هروقت بخواهد می شنود. این خیلی عظیم است ها. هروقت بخواهد ببیند و هروقت نخواهد نبیند. هروقت بخواهد بشنود و هروقت نخواهد نشنود. هروقت بخواهد حرف بزند و هروقت نخواهد حرف نمی زند. این ثمر تربیت است. در ثمره تربیت شما بر خودت سلطنت پیدا می کنی. سلطنت کامل ها. اگر من یک مرتبه عصبانی می شوم، باید سال ها عصبانیتم را کنترل کنم، سال ها نگاهم را کنترل کنم که نگاه بیهوده و شهوت آلوده نکنم و نگاهی که دلم می خواهد را نکنم تا به آن تسلط برسم. آقای طباطبایی می گفتند پلک من در اختیارم است. حين عمل چشم، چشمش را باز نگاه داشت. خب نمی شود. هروقت دستمان را ببُریم جلوی چشممان بسته می شود. می خواستند چشم ایشان را عمل کنند. ایشان گفتند چشم من دست خودم است. نیم ساعت چشمش را باز نگاه داشت و چشمش را عمل کردند. نمی شود. اختیار انسان دست خودش می آید. اگر اختیار انسان دست خودش بیاید، اختیار عالم هم دستش می آید. اینگونه عرض می کردم. اگر تو خودت را فتح کردی، از من که گذشته، اگر یک جوان و نوجوانی همت گماشت و از نوجوانی همت گماشت، نه من و شمایی که از دست رفته ایم، کسی که از نوجوانی و جوانی همت گماشت، می تواند. تا چه زمانی؟ یک کاری بکن که زیر بیست سالگی یک کاری بشود و یک طوری بشود. اگر بگذرد سخت می شود.

این بخش سوم دوبار در قرآن آمده. در آیه 30 سوره مبارکه فصلت و آیه 13 سوره مبارکه احقاف می فرماید: إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ. همان حرفی که اول عرض کردم. رَبُّنَا اللَّهُ من مربی را قبول دارم. مربی کامل و صد در صد و درست است. صد در صد درست است و من قبول دارم. إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ مربی درست است. تمام است. پیامبر چه بود؟ پیامبر فرستاده مربی اصلی است. در ادامه آیه می فرماید: ثُمَّ اسْتَقَامُوا من مربی را قبول دارم و چون ایمان دارم، استقامت می ورزم. اگر من یک روز برای نماز صبح زود بلند شوم و اول وقت بخوانم، این هم خوب است، بد نیست. اما ثمر این به اندازه یک روز است. اگر همیشه نماز صبحت را اول وقت خواندی، آن ثمر اصلی بدست می آید. به دوستان عرض می کنم شما هرروز یک زیارت امام زمان بخوانید. همین زیارت آل یاسین را هر روز بخوانید. اگر یک روز بخوانیم چطور؟ یک روز بخوانید هم خوب است. اما آن وقت ثمر اصلی را می دهد که انسان هر روز به یاد امام زمانش باشد و به درگاه ایشان عرض [ارادت کند.] یک نکته عرض کنم. در همان داستان شیطان که عرض می کردم، شیطان چکار کرد؟ جلوی امام زمان خودش سرش را بالا نگاه داشت. حضرت آدم امام زمان آن دوران بود. همه فرشتگان ایمان داشتند و کرنش و سجده کردند. این ایمان نداشت و سجده نکرد. گردن کلفتی کرد. شما در مقابل هیچ بشری نباید کرنش کنید. هیچ بشری. جر این یک بشر. این بشر را خدا فرستاده که دیگران در برابر کرنش کنند. خدا خواسته است که در برابر او کرنش کنند. چه کسی این را گفته که در برابر این بشر کرنش کنید؟رَبُّنَا. مربی گفته که این کار را بکن و این کار تاثیر درجه اولی در تربیتت دارد. تاثیر کوچکی کردن در مقابل این یک بشر، به اندازه تمام عباداتی است که می کنیم. به شیطان چه گفتند؟ گفتند تو فقط یک لحظه سرت را بگذار روی خاک و بلند کن. خب من تا به حال شش هزار سال سجده کرده ام. بعد هم یک سجده ای خواهم کرد که در تاریخ بنویسند. هیچ کس این کار را نکرده باشد. گفتند نه. به درد من نمی خورد. من آن شش هزار سال بعدی که بخواهی سجده کنی را نمی خواهم. می خواهم فقط یک دقیقه سرت را مقابل این بگذاری روی خاک و بلند کنی. اثر این از تمام آنها بیشتر است. خیلی است ها. امام یک انسانی است که کرنش مقابلش اینگونه است. إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا. در ادامه آیه 13 سوره مبارکه احقاف می فرماید: فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ این نتیجه چگونه بدست می آید؟ اگر انسان دقیق بر دستورات خدا استقامت بورزد، اضافه و کم نکند و دقیق عمل کند، به این نتیجه می رسد. دقیق عمل کند. اینگونه نباشد که بگوید این یک نگاه را خیلی دلم می خواهد. یا خیلی اوقاتم تلخ است و باید یک چیزی بگویم و در دلم مانده است و اگر نگویم منفجر می شوم. نمی شود. باید نگویی. إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ گفتند و قبول داشتند و پایش ایستاده اند. وقتی پایش ایستادند مشخص می شود که آن قبول داشتن کامل و درست بوده و به حد استاندارد رسیده بوده. این فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ خیلی مهم است. تمام زندگی ما کم و زیاد در ترس و یا در غصه می گذرد. یک چیزی از دست می دهیم و غصه می خوریم و از اینکه در آینده یک چیزی را از دست بدهیم می ترسیم. می ترسیم آزادی مان را از دست بدهیم می ترسیم پولمان چه شود. خانه مان چه شود. یا ترس است یا غصه. اینجا می فرمایند دیگر تمام شد. آن وقت در روایاتی که در ذیل این آیه است، فرموده اند فرشته ها از لحظه مرگ می آیند و این بشارت را می دهند. برای یک فرد دیگر از لحظه مرگ نمی آیند. چون تا این حد کار نکرده بود. مثلا صدهزار سال در برزخ می ماند. حالا اگر انسان صد هزار سال خدمت امیرالمومنین باشد خب خوب است. اما این می ماند و بعداز صدهزار سال می آیند می گویند لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. بستگی دارد به مقدار کاری که انسان کرده است. تمام کاری که شما در طول روز انجام می دهید در این موثر است که فرشته ها چه زمانی بیایند بگویند لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. یا ممکن است برای قیامت بماند. وقتی شما به قیامت وارد می شوی، هزار جور ترس و مشکل و این حرف ها هست. اواسط دوران قیامت در این پنجاه هزار سال می گویند. آقا راست است؟ پنجاه هزار سال! اینجا اگر ترس زیاد باشد، دو دقیقه طول بکشد، انسان سکته می کند. اینطور نیست؟ پنجاه هزار سال. وسطش می آید. بستگی دارد به اینکه انسان چه مقدار کار کرده باشد. می آیند می گویند لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. ولی اگر در خاطرتان باشد یک کسانی که طیبین هستند، در همان لحظه مرگ به آنها می گویند فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. همه چیز تمام شد. از حالا به بعد، شادمانی است. چقدر شادمانی؟ اصلا قابل تصور نیست. یعنی اگر آن شادمانی ای که برای یک نفر پیش می آید را بین ماها تقسیم کنند، همه مان از شدت شادمانی می میریم. برای یک نفر انقدر شادمانی است. می تواند تحمل کند. بله. حظ و لذتش را هم در همان درجه اعلا می برد. ما کوچک هستیم و همه چیز را با همان کوچکی خودمان می سنجیم. مثلا یکی یک ربع سکه در کوچه پیدا کند، دیگر پرواز می کند. اندازه های ما اینگونه است. چه عرض می کردم؟ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. در آیه بعد یعنی آیه 14 سوره مبارکه احقاف می فرماید: أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ خب زحمت کشیده. بارک الله. می گویند یک کسی خیلی کله پاچه دوست داشت، رفته بود شاگرد کله پزی شده بود. صبح و ظهر و شب دلش پر می زد اما نمی خورد. مثال است ها. البته نمی شود که آدم سی سال دلش کله پاچه بخواهد. درست می شود. حل می شود. اگر انسان یک مدتی دندانش را روی جگرش بگذارد، جگرش معالجه می شود. همه ما همین جا کم می آوریم و دندان روی جگر نمی گذاریم. مدام برمی داریم. حالا این که در آیه فرمود شرط سوم بود. اول متربی باید مربی را قبول داشته باشد. دوم باید طبق دستورات او عمل کند، سوم در عمل استقامت بورزد. باور کنید، آدم اگر خودش را فتح کند، خیلی عظیم است. من یک وقت اینگونه می گفتم. فرض کنید الان ایران بخواهد برود امریکا را فتح کند. خب نمی شود. زورمان نمی رسد. چقدر نشدنی است؟ من می گویم اینکه یک آدمی خودش را فتح کند، بیشتر نشدنی است. اما اگر بشود، اگر بشود، خیلی عظیم است. آن هفته داستان را برایتان عرض کردم. گفت زمین مرتضی به تو می گوید آرام باش. اینکه چیزی نیست. حالا در آیه 30 سوره مبارکه فصلت می فرماید: إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا، استقامت به ثمر می رسد. در ادامه آیه می فرماید: تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ آقا ملائکه فقط به پیغمبران نازل می شوند؟ به آدمیزاد هم نازل می شوند. آدمیزادی که حرف گوش کرده است و پایش ایستاده است. در ادامه می فرماید: تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا دیگر نترسید. آقا این دیگر نترسید خیلی عظیم است ها. خیلی. ما نمی فهمیم یعنی چه. در ادامه می فرماید: وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ شما را بشارت باد به بهشتی که گفتیم. می گوییم هرکس خوب و درست عمل کند، ما یک بهشتی می دهیم. شما اصلا نمی دانی بهشت یعنی چه. حسن صبّاح را که شنیده اید؟ می گویند آن قدیم ها به مریدان بیچاره اش هشیش می داند و وقتی کله اش گرم بود او را می بردند به یک باغ خیلی خوبی که درست کرده بودند، با یک چیزهای دیگر و می گفتند این بهشت است. اگر تو بروی فلانی را بکشی، اگر هم کشته شدی، به اینجا می روی. آن بدبخت بیچاره هم صاف و ساده بود و انجام میداد. مانند اینهایی که به خودشان بمب می بندند.

وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ در آیه بعد می فرماید: نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای