«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - عليه السلام - پيشواى دهم شيعيان، در نيمه ذيحجه سال 212 هجرى در اطراف مدينه در محلى به نام «صريا» به دنيا آمد(1). پدرش پيشواى نهم، امام جواد - عليه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است كه كنيزى با فضيلت و تقوا بود (2).
مشهورترين القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نيز مى گويند (3).
امام هادى - عليه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گراميش بر مسند امامت نشست و در اين هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شريفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامراء به شهادت رسيد.
امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود كه به ترتيب زمان عبارتند از:
1 - معتصم، برادر ماءمون (217 - 227) (4) .
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3 - متوكل، برادر واثق (232 - 248).
4 - منتصر، پسر متوكل (6 ماه).
5 - مستعين، پسر عموى منتصر (248 - 252).
6 - معتزّ، پسر ديگر متوكل (252 - 255).
امام هادى در زمان خليفه آخر مسموم گرديد و به شهادت رسيد و در خانه خود به خاك سپرده شد.
اين دوره از خلافت عباسى ويژگيهاى دارد كه آن را از ديگر دوره ها جدا مى سازد ذيلاً به برخى از اين ويژگيها اشاره مى كنيم:
1 - زوال هيبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هيبت و جلالى داشت، ولى در اين دوره بر اثر تسلط تركان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بين رفت و خلافت همچون گويى به دست اين عناصر افتاد كه آن را به هر طرف مى خواستند پرتاب مى كردند، و خليفه عملاً يك مقام تشريفاتى بود، ولى در عين حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مى شد خلفا و اطرافيان و عموم كارمندان دستگاه خلافت، در سركوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.
2 - خوش گذرانى و هوسرانى درباريان: خلفاى عباسى در اين دوره به خاطر خلأى كه بر دستگاه خلافت حكومت مى كرد، به شب نشينى و خوش گذرانى و ميگسارى مى پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاريخ اخبار شب نشيني هاى افسانه اى آنان را ضبط نموده است.
3 - گسترش ظلم و بيدادگرى و خودكامگى: ظلم و جور و نيز غارت بيت المال و صرف آن در عياشي ها و خوشگذراني ها جان مردم را به لب آورده بود.
4 - گسترش نهضتهاى علوى: در اين مقطع از تاريخ، كوشش دولت عباسى بر اين بود كه با ايجاد نفرت در جلامعه نسبت به علويان، آنها را تار و مار سازد. هر موقع كوچكترين شبحى از نهضت علويان مشاهده مى شود، برنامه سركوبى بى رحمانه آنان آغاز مى گشت، و علت شدت عمل نيز اين بود كه دستگاه خلافت با تمام اختناق و كنترلى كه برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپايدار مى ديد و از اين نوع نهضتها سخت بيمناك بود.
شيوه علويان در اين مقطع زمانى اين بود كه از كسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزيده اى از آل محمد» دعوت كنند، زيرا سران نهضت مى ديدند كه امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامراء» تحت مراقبت و مواظبت مى باشند و دعوت به شخص معين مايه قطع رشته حيات او مى گردد. اين نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقيمى با ميزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حكومت «منتصر» كه تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقه مند بود و در زمان او كسى متعرض شيعيان و خاندان علوى نمى شد، قيامى صورت نگرفت.
تواريخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قيام ضبط كرده اند. اين قيامها نوعاً با شكست روبرو شده و توسط حكومت عباسى سركوب مى گشتند.
علل شكست اين نهضتها و قيامها را از يك سو بايد در ضعف رهبرى و فرماندهى اين نهضتها جستجو كرد و از طرف ديگر در طرفداران و ياران اين رهبران: رهبران نهضتها نوعاً داراى برنامه صحيح و كاملى نبودند و نابساماني هايى در كار آنها وجود داشت و از طرف ديگر قيام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از اين جهت معمولاً مورد تاييد امامان زمان خود قرار نمى گرفتند.
البته گروهى از ياران و طرفداران اين قيامها مردمى مخلص و شيعيان واقعى بودند كه تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مى جنگيدند، ولى تعداد اين دسته كم بود و غالب مبارزين كسانى بودند كه اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلكه در اثر ظلم و ستمى كه بر آنان وارد مى شد، ناراحت شده و در صدد تغيير اوضاع برآمده بودند. اين گروه، در صورت احساس شكست و يا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراكنده مى شدند.
چنانكه اشاره شد، اگر بسيارى از اين انقلابها مورد تاييد امامان قرار نمى گرفت، يا به اين دليل بود كه صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهايى مشاهده مىشد و يا طراحى و برنامه ريزى آنها طورى بود كه شكست آنها قابل پيش بينى بود، و لذا اگر امام آشكارا آنها را تاييد مى كرد، در صورت شكست قيام، اساس تشيع و امامت و هسته اصلى نيروهاى شيعه در معرض خطر قرار مى گرفت.
آنگونه كه جدول مدت حكومت خلفاى عباسى نشان مى دهد، از ميان آنان متوكل از همه بيشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ از اينرو موضعگيرى او را در برابر امام ذيلاً توضيح مى دهيم:
متوكل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسيار روا مى داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مى نمود. وزير او «عبدالله بن يحيى بن خاقان» نيز پيوسته از بنى هاشم نزد متوكل سعايت مى نمود و او را تشويق به بد رفتارى با آنان مى كرد. متوكل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).
متوكل نسبت به على - عليه السلام - و خاندانش كينه و عداوت عجيبى داشت و اگر آگاه مى شد كه كسى به آن حضرت علاقه مند است، مال او را مصادره مى كرد و خود او را به هلاكت مى رساند (6).
بر اساس همين ملاحظات بود كه حضرت هادى - عليه السلام -، بويژه در زمان متوكل، فعاليتهاى خود را به صورت سرّى انجام مى داد و در مناسبات خويش با شيعيان نهايت درجه پنهانكارى را رعايت مى كرد. مؤيد اين معنا حادثه اى است كه آن را مورخان چنين نقل كرده اند:
«محمد بن شرف» مى گويد: همراه امام هادى - عليه السلام - در مدينه راه مى رفتم. امام فرمود: آيا تو پسر شرف نيستى؟ عرض كردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى كنم، امام بر من پيشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهيم و اين محل، براى طرح سؤال مناسب نيست»! (7).
اين حادثه شدت خفقان حاكم را نشان مى دهد و ميزان پنهانكارى اجبارى امام را بخوبى روشن مى سازد.
امام هادى - عليه السلام - در بر قرارى ارتباط با شيعيان كه در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزديك سكونت داشتند، ناگزير همين روش را رعايت مى كرد و وجوه و هدايا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهايت پنهانكارى دريافت مىكرد. يك نمونه از اين قبيل برخورد، در كتب تاريخ و رجال چنين آمده است:
«محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مىكنند: اموالى از «قم» و اطراف آن كه شامل «خمس» و نذور و هدايا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مى كرديم. در راه، پيك اما در رسيد و به ما خبر داد كه باز گرديم، زيرا موقعيت براى تحويل اين اموال مناسب نيست. ما باز گشتيم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتيم تا آنكه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى كه فرستاده بود بار كنيم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه كنيم. ما اموال را به همين كيفيت حمل كرديم و فرستاديم. بعد از مدتى كه به حضور امام رسيديم، فرمود: به اموالى كه فرستاده ايد، بنگريد! ديديم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).
گرچه روشن نيست كه اين جريان در زمان اقامت امام در مدينه اتفاق افتاده يا در سامراء (چون در سامراء كنترل و مراقبت، شديدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از ديد جاسوسان دربار خلافت به شمار مى رود.
شرائط بحرانى اى كه امامان شيعه در زمان عباسيان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزارى جديد براى برقرارى ارتباط با پيروان خود جستجو كنند. اين ابزار چيزى جر شبكه ارتباطى وكالت و تعيين نمايندگان و كارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.
هدف اصلى اين سازمان جمع آورى خمس، زكات، نذور و هدايا از مناطق مختلف توسط وكلا، و تحويل آن به امام، و نيز پاسخگويى امام به سؤالات و مشكلات فقهى و عقيدتى شيعيان و توجيه سياسى آنان توسط وكيل امام بود. اين سازمان كاربرد مؤثرى در پيشبرد مقاصد امامان داشت.
امام هادى - عليه السلام - كه در سامراء تحت نظر و كنترل شديدى قرار گرفته بود، برنامه تعيين كارگزاران و نمايندگان را كه پدرش امام جواد - عليه السلام - اجرا كرده بود، ادامه داد و نمايندگان و وكلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب كرد و بدين وسيله يك سازمان ارتباطى هدايت شده و هماهنگ به وجود آورد كه هدفهاى ياد شده را تامين مى كرد.
فقدان تماس مستقيم بين امام و پيروانش، نقش مذهبى - سياسى وكلا را افزايش داد، به نحوى كه كارگزاران (وكلاى) امام مسئوليت بيشترى در گردش امور يافتند. وكلاى امام بتدريج تجربيات ارزندهاى را در سازماندهى شيعيان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارشهاى تاريخى متعدد نشان مىدهد كه وكلا، شيعيان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسيم كرده بودند:
نخستين ناحيه، بغداد، مدائن و عراق (كوفه) را شامل مى شد. ناحيه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحيه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحيه چهارم، حجاز، يمن و مصر را در بر مى گرفت. هر ناحيه به يك وكيل مستقل واگذار مى شد كه تحت نظر او كارگزاران محلى، منصوب مى شدند. اقدامات سازمان وكالت را در دستور العملهاى حضرت هادى - عليه السلام - به مديريت اين سازمان، مى توان مشاهده كرد. نقل مى شود كه آن حضرت طى نامه اى در سال 232 ه.ق، به «على بن بلال»، وكيل محلى خود (در بغداد) نوشت:
«... من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسين بن عبدربه» (9) منصوب كردم. اين مسئوليت را بدان جهت به او واگذار كردم كه وى از صلاحيت لازم به حد كافى برخوردار است، به نحوى كه هيچ كس بر او تقدم ندارد. مى دانم كه تو بزرگ ناحيه خود هستى، به همين جهت خواستم طى نامه جداگانه اى تو را از اين موضوع آگاه كنم. در عين حال، لازم است از او پيروى كرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى. پيروان ديگر ما را نيز به اين كار سفارش كن و به آنان چنان آگاهى ده كه وى را يارى كنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»(10).
امام هادى - عليه السلام - در نامه اى ديگر به وكلاى خود در بغداد، مدائن، و كوفه نوشت:
«اى ايوب بن نوح! به موجب اين فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى كن، هر دو موظفيد در ناحيه خاص خويش به وظائفى كه بر عهده تان واگذار شده عمل كنيد، در اين صورت مى توانيد وظائف خود را بدون نياز به مشاوره با من انجام دهيد.
اى ايوب! بر اساس اين دستور هيچ چيز از مردم بغداد و مدائن نپذير، و به هيچ يك از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر كسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئوليت تو آورد، به او دستور بده به وكيل ناحيه خود بفرستد.
اى ابو على! به تو نيز سفارش مى كنم كه آنچه را به ابو ايوب دستور دادم عيناً اجرا كنى» (11).
همچنين امام نامه اى توسط «ابو على بن راشد» به پيروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:
«... من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسين بن عبدربه» و وكلاى قبلى خود برگزيدم، و اينك او نزد من به منزله حسين بن عبدربه است. اختيارات وكلاى قبلى را نيز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگيرد و او را كه فردى شايسته و مناسب است، براى اداره امور شما برگزيدم و بدين منصب گماشتم. شما - كه رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او برويد. مبادا رابطه خود را با او تيره سازيد، انديشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازيد. به اطاعت خدا و پاك كردن اموالتان بشتابيد. از ريختن خون يكديگر خوددارى كنيد. يكديگر را در راه نيكوكارى و تقوا يارى دهيد و پرهيزگار باشيد تا خدا شما را مشمول رحمت خويش قرار دهد. همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد. من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مىدانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مىدانم، پس بر همين شيوه باقى باشيد كه خداوند به شما پاداش مى دهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مى بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و كريم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحيم است. ما و شما در پناه او هستيم. اين نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستايش بسيار تنها شايسته خدا است» (12).
«على بن جعفر»، يكى ديگر از نمايندگان امام هادى - عليه السلام - و اهل «همينيا»، از قراى اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعاليتهاى او به متوكل رسيده بود، متوكل او را بازداشت و زندانى كرد. او پس از گذراندن دوران طولانى زندان، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مكه شد و در آن شهر اقامت گزيد (13).
در شمار نمايندگان امام هادى همچنين بايد از «ابراهيم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامه اى به او نوشت:
«وجوه ارسالى رسيد، خدا از تو قبول فرمايد و از شيعيان ما راضى باشد و آنان را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد...» .
اين نامه به روشنى نشان مى دهد كه ابراهيم از طرف امام مسئوليت مالى داشته و احتمالاً غير از وظائف ديگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شيعيان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه اين نامه، در تقدير از فعاليتها و تاييد موقعيت وى نوشت:
«نامهاى به «نضر» (14) نوشتم و به او سفارش كردم كه معترض تو نشود و با تو مخالفت نكند و موقعيت تو را نزد خويش به وى اعلام كردم. به «ايوب» (15) نيز عيناً همين را دستور دادم. همچنين به دوستداران خود در همدان نامه اى نوشته و به آنان تاكيد كردم كه از تو پيروى نمايند و يادآورى نمودم كه: «ماجز تو وكيلى در آن ناحيه نداريم» (16).
در هر حال نقش سازمان وكالت، بويژه در زمان حكومت متوكل عباسى، نمايان بود. متوكل با جذب و استخدام نظامى افرادى كه بينش ضد علوى داشتند، مى كوشيد تا ترتيب كار مخالفان خود را بدهد و فعاليتهاى سازمان يافته زير زمينى علويان بويژه اماميه، را نابود سازد. او دست به يك رشته عمليات نظامى جهت بازداشت و دستگيرى شيعيان زد و اين برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طورى كه بعضى از وكلاى امام در بغداد، مدائن، كوفه و ساير نقاط عراق زير شكنجه در گذشتند و عده اى ديگر به زندان افتادند (17). اين اقدامات لطمه هاى جدّى بر پيكر شبكه وكالت وارد كرد، اماحضرت هادى - عليه السلام - با تلاش پخته خويش، اين شبكه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.
متوكل براى زير نظر گرفتن امام هادى - عليه السلام - از روش نياكان پليد خود استفاده مى كرد و در صدد بود به هر وسيله ممكن فكر خود را از طرف حضرت راحت كند. روش مامون را در مورد كنترل فعاليتهاى امام پيش از اين ديديم:
او از طريق وصلتى كه با حضرت جواد - عليه السلام - برقرار كرد، توانست كنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حركات و ملاقاتهاى حضرت را زير نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد - عليه السلام - و جانشينى امام «هادى» به جاى پدر، ضرورت اجراى چنين نقشهاى بر خليفه وقت كاملاً روشن بود، زيرا اگر امام در مدينه اقامت مى كرد و خليفه به او دسترسى نمى داشت، قطعاً براى حكومت جابرانه او خطر جدى در بر مى داشت. اينجا بود كه كوچكترين گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خليفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضيح اينكه:
«عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدينه، طى نامه اى خليفه را بشدت از فعاليتهاى سياسى امام نگران ساخت و پايگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوكل تشريح كرد(18)، ولى حضرت با ارسال نامه اى براى متوكل ادعاهاى «عبدالله» را رد كرد و از او به متوكل شكايت كرد .
متوكل مانند اغلب سياستمداران جهان، با يك حركت مزورانه و دو پهلو، از يك طرف «عبدالله بن محمد» را از كار بركنار كرد و از طرف ديگر به كاتب دربار خويش دستور داد نامه اى به حضرت بنويسد كه بر حسب ظاهر علاقه متوكل را نسبت به امام - عليه السلام - بيان مى كرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعداً خواهيم ديد كه متوكل چه فشارها و تضييقاتى براى امام - عليه السلام - فراهم ساخت. نامه بدين مضمون بود:
«بنام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، امير المؤمنين شما را خوب مى شناسد، شخصيت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا رعايت مى كند، و تنها هدف او جلب رضايت و خشنودى خداوند و شما است. اكنون دستور دادند كه طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، كه مرتكب خلاف اهانت به شما شده است، بركنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطيع بوده در تكريم و تعظيم شما نهايت سعى و كوشش را به عمل آورد تا بدان وسيله به خدا و رسول او و اميرالمؤمنين (متوكل) تقرب جويد.
امير المؤمنين مشتاق ديدار شما است تا تجديد عهدى صورت گيرد، اگر مايل به زيارت خليفه باشيد و به آن علاقه داريد مى توانيد به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه مندان حركت كنيد. برنامه سفر به اختيار خودتان است، هرجا خواستيد توقف نماييد. در صورت تمايل، خدمتگزار خليفه، «يحيى بن هرثمه»، ملازم ركاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زيرا شما نزد ما محترميد و ما شديداً به شما علاقه منديم. والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته (19).
بدون ترديد امام از سوء نيت متوكل آگاه بود، ولى چاره اى جز رفتن به سامراء نداشت، زيرا قبول نكردن دعوت متوكل سندى در تاييد گفتار سعايت كنندگان مى شد و باعث تحريك بيشتر متوكل مى گرديد و بهانه بيشترى به دست او مى داد كه تضييقات و مشكلات فراوانى را براى حضرت فراهم كند. دليل اينكه امام از نيت شوم متوكل آگاه بود و بناچار به اين سفر اقدام نمود، جملاتى است كه امام بعدها در سامرّآ مى فرمود: «مرا از مدينه با اكراه با سامراء آوردند»(20).
در هر حال امام نامه دعوت را دريافت داشت و ناگزير همراه «يحيى بن هرثمه» عازم سامراء گرديد (21).
گزارش فرمانده دژخيمان متوكل
«يحيى بن هرثمه»، كه ماموريت داشت امام هادى - عليه السلام - را از مدينه به سامراء جلب نمايد، ماجراى ماموريت خود را چنين شرح مى دهد:
وارد مدينه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدينه از جريان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجيبى در شهر به وجود آمد و چنان فرياد و شيون برآوردند كه تا آن روز مانند آن را نديده بودم.
ابتدائا با قسم و سوگند تلاش كردم كه آنان را آرام سازم، گفتم: هيچ قصد سوئى در كار نيست و من مامور اذيت و آزار او نيستم. آنگاه مشغول بازديد و جستجوى خانه و اثاثيه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و كتاب دعا چيز ديگرى نيافتم. چند نفر مامور، او را از منزل خارج كردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامراء عهده دار گشتم.
پس از ورود به «بغداد» ابتداءا با «اسحاق بن ابراهيم طاهرى»، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وى به من گفت: يحيى! اين آقا فرزند پيامبر است، اگر متوكل را در كشتن او تحريك و ترغيب نمايى بدان كه خونخواه و دشمن تو، رسول خدا خواهد بود.
در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نيكى و خوبى چيز ديگرى از او نديده ام كه به چنين كارى دست بزنم.
(آنگاه به سوى سامراء حركت كردم) و پس از ورود به شهر سامراء جريان را براى «وصيف تركى» (22) نقل كردم، او نيز به من گفت: اگر يك مو از سر او كم شود، مسئول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق بن ابراهيم و وصيف تركى تعجب كردم و پس از ورود به دربار و ديدار با متوكل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم، ديدم متوكل نيز براى او احترام قائل است (23).
طبق دستور «متوكل» روز ورود به سامراء به بهانه اينكه هنوز محل اقامت امام آمده نيست! حضرت را در محل پستى كه به «خان الصعاليك» (كاروانسراى گدايان و مستمندان) معروف بود، وارد كردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از اين كار تحقير موذيانه و ديپلمات مآبانه حضرت بود!(24)
روز بعد، منزلى براى سكونت امام معيّن كردند كه در آنجا استقرار يافت (25).
امام در اين شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقيقت همانند يك زندانى به سر مى برد، زيرا موقعيت محل طورى بود كه امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهاى حضرت توسط ماموران خليفه كنترل مى گرديد.
«يزداد»، طبيب مسيحى و شاگرد «بختيشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامراء مى گفت: اگر شخصى علم غيب مىداند، تنها اوست. او را به اينجا آورده اند تا از گرايش مردم به سوى او جلوگيرى كنند، زيرا با وجود وى حكومت خود را در خطر مى بينند(26).
ترس و وحشت متوكل از نفوذ معنوى امام در ميان مردم را مى توان از انتخاب محل سكونت حضرت فهميد.
بارى متوكل با همه اين مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حكومت خود خطرى جدى مى دانست و مى ترسيد ياران و پيروان امام مخفيانه با او تماس گرفته براى قيام و شورش نقشهاى طرح كنند و براى زمينه سازى جهت اين كار، پول و سلاح جمع آورى كرده افرادى را آموزش دهند.
اطرافيان خليفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و يارانش بر حذر مى داشتند. لذا متوكل هر چند وقت يك بار دستور مى داد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گيرد، و با آنكه ماموران هر بار با دست خالى بر مى گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مى كرد. به يك نمونه از اين موارد اشاره مى كنيم:
يك بار، باز هم از امام هادى نزد متوكل سعايت كردند كه در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشياى ديگرى است كه از شيعيان او در قم به او رسيده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوكل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چيزى به دست نياوردند، آنگاه امام را در اطاقى تنها ديدند كه در به روى خود بسته و جامه پشمين بر تن دارد و بر زمينى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است .
امام را با همان حال نزد متوكل بردند و به او گفتند: در خانه اش چيزى نيافتيم و او را روبه قبله ديديم كه قرآن مى خواند.
متوكل چون امام را ديد، عظمت و هيبت امام او را فرا گرفت و بى اختيار حضرت را احترام كرد و در كنار خود نشاند و جام شرابى را كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد! امام سوگند ياد كرد و گفت: گوشت و خون من با چنين چيزى آميخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمود: من شعر كم از بردارم.
گفت: بايد بخوانى؟
امام اشعارى خواند كه ترجمه آن چنين است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله كوهسارها شب را به روز آوردند در حالى كه مردان نيرومند از آنان پاسدارى مى كردند، ولى قله ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جايگاههاى امن به زير كشيده شدند و در گودالها (گورها) جايشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى!
پس از آنكه به خاك سپرده شدند، فرياد گرى فرياد برآورد: كجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟
كجاست آن چهره هاى در ناز و نعمت پرورش يافته كه به احترامشان پرده ها مى آويختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اكنون كرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم مى ستيزند!
آنان مدت درازى در دنيا خوردند و آشاميدند؛ ولى امروز آنان كه خورنده همه چيز بودند، خود خوراك حشرات و كرمهاى گور شده اند!
چه خانه هايى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ كند، ولى سرانجام پس از مدتى، اين خانه ها و خانواده ها را ترك گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار كردند، ولى همه آنها را ترك گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!
خانه ها و كاخهاى آباد آنان به ويرانه ها تبديل شد و ساكنان آنها به سوى گورهاى تاريك شتافتند! (27).
تاثير كلام امام چندان بود كه متوكل به سختى گريست، چنانكه ريشش تر شد. ديگر مجلسيان نيز گريستند. متوكل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و چهار هزار درهم به امام تقديم كرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!(28)
متوكل كينه عجيبى از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذيب آن حضرت بود و با آنكه امام در سامراء در حقيقت همانند يك زندانى به سر مى برد، با اين حال پس از احضار امام از مدينه به سامراء دستور داد مدتى حضرت را زندانى كنند.
«صقر بن ابى دلف» مىگويد: هنگامى كه امام هادى - عليه السلام - را به سامراء آوردند، رفتم تا از حال او جويا شوم. «زرّافى» دربان متوكل مرا ديد و دستور داد وارد شوم. وارد شدم. پرسيد: براى چه كار آمده اى؟
گفتم: خير است.
گفت: بنشين! نشستم، ولى هراسان شدم و سخت در انديشه فرو رفتم و با خود گفتم: اشتباه كردم (كه به چنين كار خطرناكى اقدام كردم و براى ديدار امام آمدم).
«زرافى» كار مردم را انجام داد و آنها را مرخص كرد و چون خلوت شد، گفت چه كار دارى و براى چه آمده اى؟
گفتم: براى كار خيرى.
گفت: گويا آمده اى حال مولاى خود خبر بگيرى، گفتم: مولاى من كيست؟ مولاى من خليفه است!
گفت: ساكت شو، مولاى تو بر حق است، نترس كه من نيز بر اعتقاد تو هستم و او را امام مى دانم.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه گفت: آيا مى خواهى او را ببينى؟ گفتم: آرى.
گفت: قدرى بنشين تا پستچتى (نامه رسان) بيرون رود. چون وى بيرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت: اين را به اتاقى كه آن علوى در آن زندانى است، ببر و نزد او واگذار و برگرد.
چون به خدمت امام رسيدم، حضرت را ديدم روى حصيرى نشسته و در برابرش قبر حفر شده اى قرار دارد، سلام كردم. فرمود: بنشين! نشستم! پرسيد: براى چه آمده اى؟
عرض كردم: آمده ام از حال شما خبرى بگيرم. در اين هنگام بر قبر نظر كردم و گريستم. فرمود: گريان مباش كه در اين گرفتارى آسيبى به من نمى رسد.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه از معناى حديثى پرسيدم، امام جواب گفت، و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار و بيرون رو كه بر تو ايمن نيستم و بيم آن است كه آزارى به تو برسانند (29).
اين حادثه از يك سو خشونت و شدت عمل متوكل را در مورد امام هادى مى رساند و از سوى ديگر بيانگر ميزان نفوذ امام در ميان درباريان و ماموران ويژه خليفه است.
متوكل در آخرين روزهاى عمرش به پيشكار خود، «سعيد بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولى حضرت فرمود: بيش از دو روز نمى گذرد كه متوكل كشته مى شود، و همين جور هم شد! (30)
متوكل يكى از جنايتكارترين خلفاى عباسى بود. او در دشمن با امير مؤمنان - عليه السلام - و خاندان و شيعيان او دلى پر كينه داشت و دوران حكومت او براى شيعيان و علويان يكى از سياهترين دورانها بشمار مى رود. از آنجا كه همه جنايات او را نمى توان در اين بحث فشرده بيان كرد، ناگزير به برخى از جنايات او نمونه وار اشاره مى كنيم:
1 - در حكومت او گروهى از علويان زندانى يا تحت تعقيب و متوارى شدند كه از آن جمله مى توان از «محمد بن صالح» (از نوادگان امام مجتبى - عليه السلام -) و «محمد بن جعفر» (يكى از مبلغان حسن بن زيد كه در طبرستان قيام كرده بود) نام برد (31).
2 - او در سال 236 قمرى دستور داد آرامگاه سرور شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين - عليه السلام - و بناهاى اطراف آن ويران و زمين پيرامون آن كشت شود و نيز در اطراف آن پاسگاه هايى بر قرار ساخت تا زا زيارت آن حضرت جلوگيرى كند. گويا هيچ يك از مسلمانان حاضر به تخريب قبر امام حسين - عليه السلام - نبوده است، زيرا او اين كار را توسط شخصى بنام «ديزج» انجام داد كه يهودى الاءصل بود. متوكل اعلام كرد: رفتن به زيارت حسين بن على ممنوع است و اگر كسى به زيارت او برود، مجازات خواهد شد (32). او مىترسيد قبر امام حسين - عليه السلام - پايگاهى بر ضد او گردد و مبارزات و شهادت آن شهيد بزرگوار الهام بخش حركت و قيام مردم در برابر ستمهاى دربار خلافت شود. اما شيعيان و دوستداران سرور شهيدان در هيچ شرائطى از زيارت آن تربت پاك باز نايستادند و زائران، انواع صدمه ها و شكنجه ها را تحمل مىكردند و باز به زيارت مى رفتند. پس از قتل متوكل دوباره شيعيان با همكارى علويان قبر آن حضرت را باز سازى كردند (33).
خراب كردن قبر امام حسين - عليه السلام - مسلمانان را بشدت خشمگين ساخت، به طورى كه مردم «بغداد» شعارهايى بر ضد متوكل بر در و ديوارها و مساجد مى نوشتند و شعراى مبارز و متعهد، با سرودن اشعارى، او را «هجو» مى كردند. از جمله آن سروده ها، شعرى است كه ترجمه آن به قرار زير است:
«به خدا قسم اگر بنى اميه، فرزند دختر پيامبرشان را به ستم كشتند، اينك كسانى كه از دودمان پدر او هستند (بنى عباس) جنايتى مانند جنايت بنى اميه مرتكب شده اند. اين قبر حسين است كه به جان خودم سوگند (توسط عباسيان) ويران شده است. بنى عباس متاسفند كه در قتل حسين - عليه السلام - شركت نداشته اند! و اينك با تجاوز به تربت حسين و ويران كردن قبر او، به جان استخوانهاى او افتاده اند!» (34).
3 - او در زمان خلافت خود بزرگانى از مردم مسلمان و معتقد به اهل بيت را به شهادت رسانيد كه از جمله آنان «ابن سكّيت»، يار با وفاى امام جواد و امام هادى و شاعر و اديب نام آور شيعى، بود كه متوكل به جرم دوستى على - عليه السلام - او را به قتل رسانيد (35) روزى متوكل با اشاره به دو فرزند خود، از وى پرسيد: اين دو فرزند من نزد تو محبوبترند يا «حسن» و «حسين»؟
ابن سكّيت از اين سخن و مقايسه بى موردسخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بى درنگ گفت: «به خدا سوگند «قنبر» غلام على - عليه السلام - در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است!»
متوكل كه مست قدرت و هوا و هوس بود، فرمان داد زبان او را از پشت سر بيرون كشيدند! (36)
4 - «خطيب بغدادى» درباره شكنجه و آزار طرفداران خاندان رسالت از سوى متوكل مى نويسد: متوكل عباسى «نصر بن على جهضمى» را به علت حديثى كه درباره منقبت و فضيلت على - عليه السلام - و حضرت فاطمه - عليها السلام - و امام حسن و امام حسين - عليهما السلام - نقل كرده بود «هزار» تازيانه زد و دست از او برنداشت تا آنكه شهادت دادند او از اهل سنت است! (37)
5 - او به شعراى مزدور و خود فروختهاى همچون «مروان بن ابى الجنوب» مبالغ هنگفتى صله مىداد تا درباره مشروعيت حكومت بنى عباس و هجو بنى هاشم شعر بسرايند (38).
6 - او زمانى كه به ايجاد ارتشى نوين موسوم به «شاكريه» دست زد، افرادى را از مناطقى كه در بينش ضد علوى مشهور بودند، بويژه از سوريه، الجزيره، جبل، حجاز و عنبا استخدام كرد(39) .
7 - اوبه حاكم مصر دستور داد تا طالبيان را به عراق تبعيد كند، حاكم مصر نيز چنين كرد. آنگاه در سال 236 آنان را به مدينه منتقل كرد (40).
8 - او شيعيان را از دستگاه دولت اخراج مى كرد و موقعيت آنان را در اذهان عمومى خدشه دار مى ساخت. به عنوان نمونه، مى توان از بركنارى «اسحاق بن ابراهيم» ياد كرد كه متوكل او را به جرم شيعه بودن از حكمرانى «سامراء» و «سيروان» در استان «جبل» بركنار كرد. افراد ديگرى نيز به همين علت موقعيتهاى خود را از دست دادند (41).
متوكل با اِعمال اين شيوه ها، از بروز هر گونه حركتى از ناحيه شيعيان بر ضد رژيم خود جلوگيرى كرد، لكن موفق نشد فعاليتهاى پنهانى آنان را خاتمه بخشد و چنانكه قبلاً گفتيم، گزارشهاى تاريخى، حاكى از آن است كه امام هادى - عليه السلام - ارتباطهاى خود را با پيروانش در نهان ادامه مى داد.
متوكل به منظور تضعيف جبهه تشيع و نابود ساختن نيروهاى مبارز شيعه، آنان را شديداً در فشار اقتصادى قرار داده بود، به طورى كه تا اين حد فشار اقتصادى بر شيعيان تا آن تاريخ بى سابقه بود.
البته مىدانيم كه شيعه پس از رحلت پيامبر، همواره از نظر اقتصادى در فشار و مضيقه قرار داشت. در اين زمينه، علاوه بر گرفتن «فدك» از فاطمه زهرا - سلام الله عليها كه انگيزه سياسى داشت و هدف از آن تضعيف بنيه اقتصادى جناح امير مؤمنان - عليه السلام - و بنى هاشم بود، نمونه هاى فراوانى در تاريخ اسلام به چشم مى خورد كه يكى از آنها روش معاويه با شيعيان، بويژه بنى هاشم، بود. يكى از تاكتيك هايى كه معاويه به منظور اخذ بيعت از حسين بن على - عليه السلام - براى وليعهدى يزيد به آن متوسل شد، خوددارى وى از پرداخت هرگونه عطيه به بنى هاشم از بيت المال در جريان سفر به مدينه بود تا بدين وسيله امام را زير فشار گذاشته وادار به بيعت كند (42).
نمونه ديگر، فشار اقتصادى «ابو جعفر منصور دوانيقى» (دومين خليفه عباسى) بود. منصور برنامه سياه تحميل گرسنگى و فلج سازى اقتصادى را در سطح وسيع و گسترده اى به اجرا مى گذاشت و هدف او اين بود كه مردم، نيازمند و گرسنه و متكى به او باشند و در نتيجه هميشه در فكر سير كردن شكم خود بوده مجال انديشه در مسائل بزرگ اجتماعى را نداشته باشند. او روزى در حضور جمعى از خواص درباريان خويش با لحن زننده اى انگيزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنين بيان كرد: عربهاى باديه نشين در ضرب المثل خود، خوب گفته اند كه: «سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بيايد»(43)! اين سخن ضمناً مى رساند كه امت اسلام در چشم بنى عباس، تا چه حد بى ارزش بوده اند؟!.
در اين فشار اقتصادى سهم شيعيان و علويان بيش از همه بود زيرا آنان هميشه پيشگام و پيشاهنگ مبارزه با خلفاى ستمگر بودند.
دوران خلافت هارون نيز از اين برنامه كلى مستثنا نبود، زيرا او با قبضه بيت المال مسلمانان و صرف آن در راه هوسرانيها و بولهوسي ها و تجمل پرستيهاى خود و اطرافيانش، شيعيان را از حقوق مشروع خود محروم كرده بود و از اين راه نيروهاى آنان را تضعيف مى كرد. بنابراين شيعيان با اين گونه فشارها آشنا بودند، اما چنانكه اشاره شد فشار اقتصادى زمان متوكل ابعاد گسترده تر و وحشتناكترى داشت كه ذيلاً برخى از آنها را ياد آورى مى كنيم:
1 - او از نظر اقتصادى به قدرى بر شيعيان سخت گرفت كه مى گويند: در آن زمان گروهى از بانوان علوى در مدينه حتى يك دست لباس درست نداشتند كه در آن نماز بگزارند و فقط يك پيراهن مندرس بر ايشان مانده بود كه به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده مى كردند و نيز با چرخ ريسى روزگار مى گذراندند، و پيوسته در چنين سختى و تنگدستى بودند تا متوكل به هلاكت رسيد (44).
2 - متوكل «عمر بن فرج رُخّجى» را فرمانرواى مكه و مدينه ساخت، و او مردمان را از نيكى و احسان به آل ابى طالب بار مى داشت و سخت دنبال اين كار بود؛ چنانكه مردم از بيم جان، دست از رعايت و حمايت علويان برداشتند و زندگى بر خاندان امير مؤمنان - عليه السلام - سخت شد» (45).
3 - متوكل دارايى علويان را كه ملك «فدك» بود مصادره كرد (46). نقل شده است كه درآمد فدك در آن زمان بالغ بر 24000 دينار بوده است. متوكل فدك را به «عبدالله بن عمر بازيار» كه از هواداران او بود، عطار كرد (47).
4 - او به حاكم خود در مصر دستور داد با علويان بر اساس قواعد زير برخورد كند:
الف - به هيچ يك از علويان هيچ گونه ملكى داده نشود، نيز اجازه اسب سوارى و حركت از «فسطاط» به شهرهاى ديگر داده نشود.
ب - به هيچ يك از علويان جواز داشتن بيش از يك برده داده نشود.
ج - چنانچه دعوائى مابين يك علوى و غير علوى صورت گرفت، قاضى نخست به سخن غير علوى گوش فرا دهد و پس از آن بدون گفتگو با علوى آن را بپذيرد! (48)
در كنار اين فشارها و محدوديتهاى جانكاه نسبت به شيعيان، متوكل در تاراج بيت المال و بناى كاخهاى با شكوه وراه اندازى تشريفات پرخرج بيداد مى كرد .
او كاخهاى متعددى بنا كرد و اموال هنگفتى هزينه آنها نمود. از جمله، كاخهايى بنامهاى: شاه، عروس، شبداز، بديع، غريب و برج بنا كرد و يك ميليون و هفتصد هزار دينار فقط هزينه ساختن كاخ اخير كرد!(49). نيز قصر ديگرى ساخت كه به قصر «بُركُواء» شهرت يافت. ساختمان اين قصر كه از بهترين و بزرگترين قصرهاى وى بود، بيست ميليون درهم هزينه برداشت!(50) قصرهاى ديگرى نيز بنامهاى:جعفرى، مليح، غرو، مختار، حير براى خوشگذرانى بنا كرده بود كه هر كدام هزاران ميليون درهم خرج برداشته و مورخان بتفصيل از آنها ياد كرده اند(51) .
متوكل تصميم گرفت پسرش «عبدالله معتزّ» را ختنه كند و براى اين منظور تشريفات بسيار پرخرج و سرسام آورى به راه انداخت كه مورخان بتفصيل نوشته اند و ما به گوشه هايى از آن اشاره مى كنيم:
فرشى را كه طول آن يكصد ذراع و عرض آن نيز پنجاه ذراع بود، براى تالار قصر كه داراى همين ابعاد بود، تهيه كردند و براى پذيرايى از مدعوين چهار هزار صندلى از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر چيدند!
به فرمان متوكل بيست ميليون درهم كه براى نثار آماده شده بود، بر سر زنان و خدام و حاشيه نشينان نثار كردند! و يك ميليون درهم كه روى آنها عنوان جشن و مراسم ختنه كنان حك شده بود، بر سر آرايشگر و ختنه كننده و غلامان و پيشكاران مخصوص نثار گرديد!
آن روز از ختنه كننده معتزّ پرسيدند كه تا موقع صرف غذا، چه مبلغى عائد تو شده؟ گفت: هشتاد و چند هزار دينار غير از اشياى زرين و انگشترى و جواهر! وقتى كه صورت مخارج جشن «ختنه كنان» به متوكل تسليم شد... بالغ بر هشتاد و شش ميليون درهم شده بود!!(52)
اينها گوشه هايى از خوشگذرانيها و ولخرجيهاى متوكل از محل بيت المال بود، و گرنه شرح بزمها و عياشيهاى او در اين بحث فشرده نمى گنجد. تنها اينجا اضافه مى كنيم كه «سيوطى» مى نويسد: او چهار هزار كنيز در كاخ خود داشت كه از همه آنها كام جسته بود!(53) «مسعودى»، مورخ نامدار، مىگويد: در هيچ زمان و هيچ عصرى مانند دوران حكومت متوكل، پول خرج نمى شد!(54)
«ابوبكر خوارزمى»، نويسنده بزرگ عصر آل بويه (متوفى 383 يا 393)، طى نامه اى كه در آن، سختگيريهاى عباسيان نسبت به شيعيان و مظلوميت سادات و شيعيان را شرح مى دهد، انگشت روى جنايتهاى متوكل مى گذارد و از اين جشن ننگين نيز ياد مى كند .
پيشوايى از پيشوايان هدايت و سيدى از سادات خاندان نبوت از دنيا مى رود، كسى جنازه او را تشييع نمىكند و قبر او گچكارى نمى شود، اما چون دلقك و مسخرهاى و بازيگرى از آل عباس بميرد تمام عدول (عدول دار القضاء) و قاضيان در تشييع جنازه او حاضر مىشوند و قائدان و واليان براى او مجلس عزادارى بپا مىدارند! دهريان و سوفسطائيان از شرّ ايشان (آل عباس) در امانند، ليكن آنها هركس را شيعه بدانند به قتل مى رسانند. هر كس نام پسرش را «على» بگذارد، خونش را مى ريزند. شاعر شيعه چون در مناقب وصى و معجزات نبى شعر بگويد، زبانش را مىبرند و ديوانش را پاره مى كنند. هارون، پسر خيزران (مقصود واثق خليفه است) و جعفر متوكل در صورتى به كسى عطا مى كردند و بخشش مى نمودند كه به آل ابى طالب دشنام گويد، مانند عبدالله بن مُصعَب زبيرى و وهب بن وهب بُحتُرى و مروان بن ابى حَفصَه اموى و عبد الملك بن قُرَيْب اصمعى و بكّار بن عبدالله زبيرى. مدت هزار ماه در منبرها به اميرالمؤمنين ناسزا گفتند (مقصود مدت حكومت بنى اميه است) اما در وصايت او شك به خود راه نداديم .
علويان را از يك وعده خوراك منع مىكنند، در حالى كه خراج مصر و اهواز و صدقات حرمين شريفين و حجاز به مصرف (خُنياگرانى از قبيل) ابن ابى مريم مدنى و ابراهيم موصلى وابن جامع سهمى و زَلْزَلْ ضارب و بَرْصُوما زامر (سرنا زن، نى زن) مىرسد. متوكل عباسى دوازده هزار كنيز داشت! اما سيدى از سادات اهل بيت، فقط يك كنيز (خدمتكار) زنگى يا سندى دارا بود. اموال خالص و پاكيزه خراج، به دلقكها و مهمانيهاى مربوط به ختنه اطفال، به سگبازان و بوزينه داران، به مخارق و علويه خنياگر و به زرزر و عمرو بن بانه بازيگر، منحصر شده است! يك وعده خوراك و يك جرعه آب را از اولاد فاطمه - عليها السلام - دريغ مى دارند. قومى كه خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است و گرامى داشتن و دوستى نسبت به ايشان واجب است، از فقر، مُشرِف به هلاك هستند، يكى شمشير خود را گرو مى گذارد و ديگرى جامهاش را مى فروشد. آنان گناهى ندارند جز اينكه جدشان نبى و پدرشان وصى و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خديجه و مذهبشان ايمان به خدا و راهنمايشان قرآن است. من چه بگويم درباره قومى كه تربت و قبر امام حسين - عليه السلام - را شخم زدند و در محل آن زراعت كردند و زائران قبرش را به شهرها تبعيد نمودند...(55)
سرانجام متوكل، شبى كه در بزم شراب در كاخ حكومت به مستى فرو رفته بود، با نقشه قبلى فرزندش «منتصر» و با همكارى تركان، همراه وزيرش «فتح بن خاقان» كشته شد (شوال 247) و منتصر به خلافت رسيد(56).
ماجراى قتل متوكل بدين ترتيب بود كه وى نديمى داشت بنام «عباده مخنّث». عباده در مجلس متوكل متكّايى روى شكم خود زير لباسش مى بست و سر خود را كه موهايش ريخته بود، برهنه مى كرد و در برابر متوكل به رقص مى پرداخت و آوازه خوانان همصدا چنين مى خواندند: «اين مرد طاسِ شكم گنده آمده تا خليفه مسلمانان شود» و مقصودشان از اين جمله «على» - عليه السلام - بود. متوكل نيز شراب مى خورد و خنده مستانه سر مى داد. در يكى از روزها كه عباده طبق معمول به همين كيفيت مسخرگى مى كرد، منتصر در مجلس حاضر بود. وى از ديدن اين منظره ناراحت شد و با اشاره، عباده را تهديد كرد.
عباده از ترس ساكت شد. متوكل پرسيد: چه شده؟ عباده برخاست و علت را بيان كرد. در اين هنگام منتصر بپا خاست و گفت: اى امير المؤمنين! آن كسى كه اين شخص اداى او را در مى آورد و مردم مى خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان تو است و مايه افتخار تو محسوب مى شود. اگر خود مى خواهى گوشت او را بخورى بخور، ولى اجازه نده اين سگ و امثال او از آن بخورند. متوكل با تمسخر، به آوازه خوانان دستور داد كه همصدا اين شعر را بخوانند:
غار الفتى لابن عمّه راس الفتى فى حِر امّه اين جوان به خاطر پسر عمويش به غيرت در آمد.
سر اين جوان در... مادرش باد!(57)
به دنبال اين قضيه بود كه منتصر با نقشه قبلى با همكارى تركان پدر را به قتل رساند.
منتصر برخلاف پدر، دوستى با على و خاندان او را آشكار ساخت و به مردم دستور داد به زيارت حسين بن على - عليه السلام - بروند و به علويان كه در زمان پدرش در بيم و وحشت به سر مى بردند، ايمنى داد(58).
از اين گذشته، سه اقدام بزرگ را به مورد اجرا گذاشت:
1 - فدك را به علويان پس داد.
2 - موقوفات علويان را به آنان مسترد كرد.
3 - والى مدينه بنام «صالح بن على» را كه با بنى هاشم بدرفتارى مى كرد، بر كنار كرد و به جاى او «على بن الحسين» را به اين سمت منصوب كرد و توصيه نمود كه از نيكى و خدمت به بنى هاشم دريغ نورزد(59).
ولى از آنجا كه دوران خلافت منتصر كوتاه بود، پس از وى باز اختناق و فشار از سر گرفته شد.
با آنكه سياست خلفاى عباسى اين بود كه توجه مردم را به فقهاى دربارى جلب كنند و آراء و فتاواى آنان را به رسميت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادى در سامراء چندين بار در ميان فقهاى وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزير براى حل مشكل به امام مراجعه كردند و امام با دانش امامت و استدلال روشن، چنان مسئله را شكافت كه فقها در برابر آن ناگزير به تحسين شدند.
اينك دو نمونه از اين گونه موارد را ذيلاً از نظر مى گذرانيم:
روزى يك نفر مسيحى را كه با زن مسلمانى زنا كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل خواست در مورد او حد شرعى اجرا شود، در اين هنگام مسيحى اسلام آورد. «يحيى بن اكثم» قاضى القضات گفت: اسلام آوردن او، كفر و عملش را از ميان برده و نبايد حدّ در مورد او اجرا شود. برخى ار فقها گفتند بايد سه بار در مورد او حد جارى شود. برخى ديگر به گونه اى ديگر فتوا دادند. وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوكل را مجبور ساخت تا از امام هادى - عليه السلام - استفتا كند. مسئله را در محضر امام مطرح كردند. امام پاسخ داد: «آنقدر بايد شلاق بخورد تا بميرد».
فتواى امام با مخالفت شديد «يحيى بن اكثم» و ساير فقها روبرو گرديد و گفتند: اين فتوا در هيچ آيه و روايتى وجود ندارد و از متوكل خواستند كه نامه اى به امام نوشته مدرك اين فتوا را بپرسد. متوكل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ پس از بسم الله نوشت: «فَلَمّا رَاءوْا بَاسَنا آمَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنّا بِهِ مُشْرَكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ ايْمانُهُمْ لَمّا رَاوا بَاسَنا سُنّة اللهِ الّتِى قِدْ خَلَتْ فِىْ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبطَلُونَ»(60).
«هنگامى كه قهر و قدرت ما را ديدند، گفتند: به خداى يگانه ايمان آورديم و به بتها و عناصرى كه آنها را شريك خدا قرار داده بوديم، كافر شديم، ولى ايمانشان به هنگام ديدن قهر و قدرت ما، سودى ندارد. اين سنت و حكم الهى است كه در ميان بندگان وى جارى است و پيروان باطل در چنين شرائطى زيانكار شدند.»
متوكل، پاسخ مستدل امام را پذيرفت و دستور داد حد زناكار طبق فتواى امام اجرا شود(61).
امام با ذكر اين آيه شريفه، به آنان فهماند: همان طور كه ايمان مشركان، عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن اين مسيحى نيز حد را ساقط نمى كند.
روزى متوكل بيمار شد و نذر كرد كه اگر شفا يابد، تعداد «كثيرى» دينار (= سكه زر) در راه خدا صدقه بدهد. هنگامى كه بهبود يافت، فقها را گرد آورد و پرسيد چند دينار بايد صدقه بدهم كه «كثير» محسوب شود؟ فقها در اين باره فتاواى مختلف دادند متوكل ناگزير مسئله را از امام هادى سؤال كرد. امام پاسخ داد كه بايد هشتاد و سه دينار بپردازى. فقها از اين فتوا تعجب كردند و به متوكل گفتند از او بپرسيد اين فتوا را بر اساس چه مدركى داده است؟
متوكل موضوع را با امام مطرح كرد. حضرت فرمود: خداوند در قرآن مى فرمايد: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فِىْ مَواطِنَ كَثِيرَة»(62): «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «كثير» يارى كرده است»، و همه خاندان ما روايت كرده اند كه جنگها و سريّه هاى زمان پيامبر(ص) اسلام هشتاد و سه جنگ است.(63)
در عصر امام هادى - عليه السلام - مكاتب عقيدتى متعددى همچون «معتزله» و «اشاعره» رواج يافته و آراء و نظريات كلامى فراوانى در جامعه اسلامى پديد آمده بود و بازار مباحثى همچون جبر، تفويض، امكان يا عدم امكان رؤيت خدا، جسميت خدا، و امثال اينها بسيار داغ بود، از اينرو گاه امام در برابر سؤالهايى قرار مى گرفت كه پيدا بود از اين گونه آراء و نظريات سرچشمه گرفته است. نفوذ آراء و نظريات باطل از اين راه در محافل شيعه، ضرورت هدايت و رهبرى فكرى شيعيان را از سوى امام شدت مى بخشيد، از اينرو پيشواى دهم طى مناظرات و مكاتبات خود، بيپايگى مكاتب و آراء و نظريات باطل همچون جبرگرائى و جسميت خدا و... را با استدلالهاى روشن و قاطع اثبات مى نمود و مكتب اصيل اسلام را پيراسته از هر گونه تحريف و تفكر باطل، به جامعه عرضه مى كرد، و اين يكى از جلوه هاى عظمت علمى آن بزرگوار بود(64)
مطالعه و برسى حيات علمى امام نشان مى دهد كه اكثر مناظرات امام هادى - عليه السلام ' پيرامون اين گونه موضوعات كلامى بوده و روايات متعددى از آن حضرت در اين زمينه نقل شده است كه برترى مبانى اعتقادى شيعه را بروشنى ثابت مى كند. به عنوان نمونه مى توان از نامه مفصل امام ياد كرد كه در پاسخ سؤال مردم اهواز درباره موضوع «جبر» و «تفويض» نگاشته و طى آن با بيان روشن و استلال قاطع، نظريه درست را كه نه جبر است و نه تفويض، اثبات كرده است(65).
ولى چون اين بحثها از موضوع اين كتاب كه بيشتر جنبه تاريخى دارد، خارج است، از توضيح و تفصيل آن صرفنظر مى كنيم، و طالبين را به كتاب مربوطه ارجاع مى دهيم.
از جمله گروههاى باطل و منحرفى كه در دوران امامت امام هادى - عليه السلام - فعال بودند، گروه غلات را بايد نام برد كه افكار و عقايد پوچ و منحط و بى اساسى داشتند و خود را شيعه وانمود مى كردند. آنان درباره امام غُلّو نموده براى او مقام اوهيّت قائل مى شدند و گاهى نيز خود را منصوب از طرف امام قلمداد مى كردند و بدين وسيله موجبات بدنامى شيعيان را در ميان فرقه هاى ديگر فراهم مى كردند. امام هادى از اين گروه اظهار تبرى نموده با آنان مبارزه مى كرد و تلاش مى نمود كه با طرد آنان، اجازه ندهد لكه ننگى بر دامن تشيع بنشيند.
شايد بتوان گفت: علت پيدايش اعتقاد آنان به الوهيت امام، و ساير عقايد پوچ و بى اساس، امور زير بوده است:
الف - كرامتها، آگاهى غيبى و ديگر امور خارق العاده اى كه از امام مشاهده مى شد و اين گروه كه قادر به توجيه و تحليل صحيح و پخته اين گونه مسائل نبودند، آنها را دستاويز خرافات و بدعتها و حركتهاى ضد اسلامى قرار مى دادند.
ب - اين گروه منحرف مى خواسند قيود و حدود و ضوابط اسلامى را زير پا گذاشته طبق ميلها و هوسهاى خود رفتار كنند، از اينرو تمام محرمات اسلامى را حلال مى شمردند.
ج - چشم طمع به اموال مردم دوخته بودند و مى خواستند وجوهى را كه شيعيان به ائمه مى پرداختند به چنگ آورند.
در هر حال غلات گروه خطرناك و گمراه كنندهاى بودند كه سران آنان افرادى همچون اشخاص زير بودند:
1 - على بن حَسَكَه قمى.
2 - قاسم يقطينى.
3 - حسن بن محمد بن باباى قمى.
4 - محمد بن نُصير فهرى.
5- فارس بن حاتم.
به عنوان نمونه، عقيده على بن حسكه بدين قرار بود:
الف - امام هادى - عليه السلام - خدا و خالق و مدبر جهان هستى است!
ب - ابن حسكه نبّى و فرستاده از جانب امام براى هدايت مردم است!
ج - هيچ كدام از فرائض اسلامى از قبيل زكات، حجّ، روزه و... واجب نيست!
محمد بن نصير فهرى نيز مى گفت:
الف - امام هادى - عليه السلام - خالق و پرورگار جهان است!
ب - ازدواج با محارم از قبيل مادر، دختر، وخواهر، جايز است!
ج - لواط جايز، و يكى از راههاى اعمال شهوت است كه خداوند آن را حرام نكرده است!
د - ارواح مردگان در كالبد آيندگان حلول مىكند (تناسخ)!
امام دهم طى نامه ها و پاسخهايى كه به سؤالات شيعيان در اين باره مى داد، اين گروه را منحرف و كافر معرفى مى كرد و به شيعيان توصيه مى نمود كه از آنان دورى جويند.
امام در پاسخ يكى از شيعيان درباره «ابن حسكه» و عقايد باطل او، چنين نوشت:
«ابن حسكه - كه لعنت خدا بر او باد ' دروغ گفته است، من او را از دوستان و پيروان خود نمى دانم، او را چه شده است؟ خدا لعنتش كند! سوگند به خدا، پروردگار، محمد و پيامبران پيش از او را جز به آيين يكتا پرستى و امر به نماز و زكات و حج و ولايت نفرستاده و محمد جز به سوى خداى يكتاى بى همتا دعوت نكرده است. ما جانشينان او نيز بندگان خداييم و به او شرك نمى ورزيم. اگر او را اطاعت كنيم مشمول رحمت او خواهيم بود و چنانچه از فرمانش سرپيچى نماييم، گرفتار كيفرش خواهيم شد. ما بر خدا حجتى نداريم، بلكه خدا است كه بر ما و بر تمامى آفريده هايش حجت دارد.
من از كسى كه چنين سخنانى مىگويد، بيزارى مى جويم و از چنين گفتارى به خدا پناه مى برم، شما نيز از آنان دورى گزينيد و آنان را در فشار و سختى قرار دهيد و چنانچه به يكى از آنها دسترسى پيدا كرديد، سرش را با سنگ بشكنيد(66).
امام ضمن نامه اى به «عبيدى» از فهرى و ابن باباى قمى نيز بيزارى چسته در باره آن دو چنين نوشت:
من از فهرى (محمد بن نصير) و حسن بن محمد بن باباى قمى بيزارى مى جويم و تو و تمام شيعيان را از فتنه او بر حذر مى دارم و آنان را لعن مى كنم. اين دو تن، مال مردم را بنام ما مى خورند و فتنه انگيز و مزاحم هستند. خداوند آنان را عذاب كند و گرفتار فتنه سازد.
«ابن بابا» گمان برده كه من او را به نبوت برانگيخته ام و او «باب» من است! خداوند او را لعنت كند! شيطان بر او مسلط شده و او را گمراه ساخته است. اگر توانستى سر او را با سنگ بشكن! او مرا آزار داده است، خداوند در دنيا و آخرت او را معذب سازد(67).
«فارس بن حاتم» نيز كه گفتيم يكى از رهبران غُلات بود، از طرف امام مورد لعن و تكذيب قرار گرفت، و در اختلافى كه بين او و «على بن جعفر»(68) پيش آمده بود، على را مورد تاييد قرار داد. انحرافها و بدعتها و گماره سازيهاى فارس به قدرى زياد بود كه امام دستور قتل او را صادر نمود و بهشت را براى قاتل او تضمين كرد و نوشت:
«فارس» به اسم من دست به كارهايى مى زند و مردم را فريب مى دهد و آنان را به بدعت در دين فرا مى خواند. خون او براى هر كس كه او را بكشد، هدر است.
كيست كه با كشتن او مرا راحت كند؟ من در مقابل، بهشت را براى او تضمين مى كنم.
يكى از ياران امام بنام «جنيد» فرمان آن حضرت را درباره او اجرا كرد و با قتل او جامعه اسلامى را از شرّ او راحت كرد(69).
يكى از مهمترين و داغترين جريانهاى فكرى و عقيدتى در دوران امام هادى - عليه السلام - جنجال و كشمكش شديد بر سر مخلوق بودن يا مخلوق نبودن قرآن بود.
گروه «معتزله» كه عقل گراى افراطى بودند و در مسائل عقيدتى كند و كاو عقلى بيش از حدى مىكردند، مسئله «مخلوق» و «حادث» بودن قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح كردند و با «قديم» بودن قرآن كه گروه «اشاعره» و اهل حديث از آن جانبدارى مى كردند، به مخالفت برخاستند و درگيرى بين طرفداران اين دو بينش اعتقادى رخ داد.
به گفته اهل تحقيق، بحث پيرامون مخلوق بودن قرآن، از اواخر حكومت بنى اميه آغاز گرديد (اوائل قرن دوم هجرى) و نخستين كسى كه اين بحث را در محافل اسلامى مطرح كرد، «جَعْد بن درهم»، معلم «مروان بن محمد» آخرين خليفه اموى، بود. او اين فكر را از «ابان بن سمعان»، و «ابان» نيز از «طالوت بن اعصم» يهودى فرا گرفته بود.
«جَعْد» پس از طرح اين بحث مورد تعقيب قرار گرفت و به كوفه فرار كرد و در آنجا اين نظريه را به «جَهْم بن صفوان ترمذى» منتقل كرد(70).
برخى بر اين باورند كه اعتقاد به قديم بودن قرآن از مسيحيت به جامعه اسلامى نفوذ كرده بود، زيرا آنان «مسيح» را «كلمة الله» مى دانستند و در نتيجه، كلام خدا - كه از خداست - از نظر آنان «قديم» شناخته مى شد.
مؤيد اين نظريه اين است كه مامون در بخشنامه اى كه در اين مورد به «اسحاق بن ابراهيم» حاكم بغداد نوشت، «اشاعره» را متهم كرد كه در مورد قرآن، همچون سخنان مسيحيان در مورد حضرت عيسى، سخن مى گويند.
در هر حال در زمان خلافت «هارون»، «بِشْر مَريسى»، كه گفته مى شود يهودى تبار بوده، اين بحث را دنبال كرد و مدت چهل سال به ترويج فكر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزى شنيد كه هارون سخنان او را شنيده و وى را غياباً به مرگ تهديد كرده است، متوارى شد.
اين بحث همچنان بين دو گروه مطرح بود تا آنكه «ماءمون» به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر كرد. او كه فردى دانشمند و مطلع، آشنا به فلسفه و فقه و ادبيات عرب، و اهل بحث و مناظره و دقت علمى بود، از همان زمان جوانى به اعتزال گرايش داشت و از «مخلوق» بودن قرآن جانبدارى مى كرد. فقها و اهل حديث مى ترسيدند مبادا وى خليفه شود و اين عقيده را ترويج كند، به حدى كه «فُضيل بن عياض» علناً مى گفت: «من از خدا براى هارون طول عمر مى خواهم تا از شر خلافت مامون راحت باشم»! (71)
حدس آنان درست بود. مامون پس از رسيدن به قدرت، رسماً از «معتزله» و در نتيجه از نظريه مخلوق بودن قرآن طرفدارى كرد و آن را عقيده رسمى دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سركوبى مخالفان اين نظريه به كار گرفت. و چون مخالفان كه در آن زمان اهل سنت ناميده مى شدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسيد و جريان از حد بحث علمى و مذهبى خارج شد و به يك بحث جنجالى و حادّ عقيدتى - سياسى تبديل گرديد و صحبت روز شد و همه جا حتى در ميان عوام با حرارت مطرح گشت.
مامون در سال 218 قمرى فرمانى خطاب به «اسحاق بن ابراهيم»، حاكم بغداد، صادر كرد كه بايد تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتى مورد آزمايش قرار گيرند، هر كس معتقد به خلق قرآن باشد، در كار خود ابقا شود و گرنه از كار بر كنار گردد (72). اين كار كه در واقع نوعى تفتيش عقايد بود، در تاريخ، به عنوان «مِحنَةالْقُرْآن» (73) مشهور شده است.
كسى كه مامون - و پس از او معتصم و واثق عباسى - را به اين كار تشويق مى كرد، «ابن ابى دُؤاد»، قاضى مشهور دربار عباسى بود كه پس از بركنارى «يحيى بن اكثم» قاضى القضات شده بود. او كه از شهرت و آوازه بلند علمى برخوردار بود و در بذل و بخشش و ميزان نفوذ و قدرت در دربار عباسى با برامكه مقايسه مى شد، در «مِحنَةُ القُرْآن» نقش مهمى داشت و از اين رو برخى تصور كرده اند كه بنيانگذار اين نظريه او بوده است (كه ديديم چنين نيست).
در هر حال سختگيرى دولت عباسى به جايى رسيد كه مخالفان مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند و زندانها پر از آنان گرديد. «احمد بن حنبل» كه در دفاع از عقيده خويش پافشارى مى كرد، تازيانه خورد!(74) و در زمان حكومت «واثق»، «احمد بن نصر خزاعى» به قتل رسيد و «يوسف بن يحيى بُرَيطى»، شاگرد شافعى، مورد شكنجه قرار گرفت و در زندان مصر در گذشت. «يعقوبى» در اين باره داستان عجيبى نقل مى كند. وى مى نويسد:
«امپراتور روم به واثق خليفه عباسى نامه نوشت و به او خبر داد كه اسيران بسيارى از مسلمانان در اختيار دارد، اگر خليفه در مقابل آنها فديه (سربها) دهد، او حاضر است اسيران مسلمان را آزاد كند. واثق اين پيشنهاد را پذيرفت و نمايندگانى به مرز فرستاد. نمايندگان خليفه اسيران را كه تحويل مى گرفتند و عقيده آنان را در باره مخلوق بودن قرآن مى پرسيدند، و تنها كسانى را كه به اين سؤال جواب مثبت مى دادند، مى پذيرفتند و لباس و پول در اختيارشان قرار مى دادند!»(75).
اين سختگيريها سبب نفرت مردم از معتزله گرديد، لذا وقتى كه «متوكل عباسى» به خلافت رسيد، جانب اهل حديث را گرفت و به «محنة القرآن» خاتمه داد. ولى اين بحث فوراً از رونق نيفتاد و تا مدتها در جامعه اسلامى مطرح بود (76).
امامان معصوم كه رهبرى انديشه اصيل اسلامى را به عهده داشتند، سكوت در برابر چنين بحث و جدال فكرى را ناروا شمرده، خطّ بطلان بر فكر انحرافى كشيده، انديشه درست را مشخص مىكردند و با تبيين موضع اصولى و هدايتگرانه خود، مسلمانان را از وارد شدن در چنين بحث و جدال بيهوده اى بر حذر مى داشتند.
«ريّان بن صلت» به محضر امام رضا - عليه السلام - عرض كرد: نظر شما درباره قرآن چيست؟ فرمود: قرآن كلام خداست، همين! در اين باره بيش از اين بحث نكنيد كه گمراه مى شويد.
سخنى كه در اين زمينه از امام هادى - عليه السلام - نقل شده نسبتاً گسترده و روشن است، امام در پاسخ يكى از شيعيان «بغداد» چنين نوشت (77):
بسم الله الرحمن الرحيم. خداوند ما و تو را از دچار شدن به اين فتنه حفظ كند كه در اين صورت بزرگترين نعمت را بر ما ارزانى داشته است، وگرنه هلاكت و گمراهى است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن (كه مخلوق است يا قديم؟) بدعتى است كه سؤال كننده و جواب دهنده در آن شريكند، زيرا پرسش كننده دنبال چيزى است كه سزاوار او نيست وپاسخ دهنده نيز براى موضعى بى جهت خود را به زحمت و مشقت مى افكند كه در توان او نمى باشد.
خالق، جز خدا نيست و بجز او همه مخلوقند، قرآن نيز كلام خداست، از پيش خود اسمى براى آن قرار مده كه از گمراهان خواهى گشت. خداوند ما و تو را از مصاديق سخن خود قرار دهد كه مى فرمايد: (متقيان) كسانى هستند كه در نهان از خداى خويش مى ترسند و از روز جزا بيمناكند(78).
اين موضعگيرى امامان باعث شد كه شيعيان از اين درگيريها بدور باشند و گرفتار بدعت و گمراهى نشوند.
گرچه - به تفصيلى كه گفتيم - عصر زندگى امام هادى عصر اختناق و استبداد بود امام، براى فعاليت فرهنگى در سطح گسترده آزادى عمل نداشت و از اين نظر فضاى جامعه با عصر امام باقر - عليه السلام - بويژه عصر امام صادق - عليه السلام - تفاوت فراوان داشت ؛ اما آن حضرت در همان شرائط نامساعد، علاوه بر فعاليتهاى فرهنگى از طريق مناظرات، مكاتبات، پاسخگويى به سؤالها و شبهات، و تبيين بينش درست در برابر مكاتب كلامى منحرف، راويان و محدثان و بزرگانى از شيعه را تربيت كرد و علوم و معارف اسلامى را به آنان آموزش داد و آنان اين ميراث بزرگ فرهنگى را به نسلهاى بعدى منتقل كردند.
شيخ طوسى، دانشمند نامدار اسلام، تعداد شاگردان آن حضرت در زمينه هاى مختلف علوم اسلامى را 185 نفر مى داند (79).
در ميان اين گروه، چهره هاى درخشان علمى و معنوى و شخصيتهاى برجسته اى مانند: فضل بن شاذان، حسين بن سعيد اهوازى، ايوب بن نوح، ابوعلى (حسن بن راشد) حسن بن على ناصر كبير، عبدالعظيم حسنى (مدفون در شهر رى) و عثمان بن سعيد اهوازى به چشم مى خورند كه برخى از آنان داراى آثار و تاليفات ارزشمند در زمينه هاى مختلف علوم اسلامى هستند و آثار و خدمات علمى و فرهنگى آنان در كتابهاى رجال بيان شده است.
امام هادى - عليه السلام - با آنكه در سامراء تحت كنترل و مراقبت قرار داشت، اما با وجود همه رنجها و محدوديتها هرگز به كمترين سازشى با ستمگران تن نداد. بديهى است كه شخصيت الهى و موقعيت اجتماعى امام و نيز مبارزه منفى و عدم همكارى او با خلفا، براى طاغوتهاى زمان هراس آور و غير قابل تحمل بود، و پيوسته از اين موضوع رنج مىبردند. سرانجام تنها راه را خاموش كردن نور خدا پنداشتند و در صدد قتل امام برآمدند و بدين ترتيب امام هادى نيز مانند امامان پيشين با مرگ طبيعى از دنيا نرفت، بلكه در زمان «معتزّ»، مسموم گرديد (80) و در رجب سال 254 هجرى به شهادت رسيد و در سامراء، در خانه خويش به خاك سپرده شد (81).
1- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالكتب الاسلامية، ص 355 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .327
2- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالكتب الاسلامية، ص 355 - شيخ مفيد، الاشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .327
3- طبرسى، اعلام الورى، ص .355 در اصطلاح راويان شيعه مقصود از ابوالحسن اول، امام موسى بن جعفر - عليه السلام - و مقصود از ابوالحسن ثانى امام هشتم مىباشد.
4- اعداد داخل پرانتز، دوران حكومت خلفاى معاصر امام را نشان مىدهد.
5 ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص 395 - امام هادى - عليه السلام - ، سازمان تبليغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوين، 1368 ه'. ش، ص .67
6- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 7، ص .55
7- مجلسى، بحارالاءنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 176 - اربلى، على بن عيسى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى 1381 7 ه.ق، ج 3، ص .175
8- مجلسى، بحار الاءنوار، ج 50، ص .185
9- على بن حسين بن عبدربه در سال دويست و بيست و نه در مكه درگذشت و امام هادى، ابوعلى را به جاى وى گماشت (طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 510، حديث 984). در بعضى از روايات از اين شخص بنام حسين بن عبدربه (يعنى پدر على) ياد شده است، ولى علامه محمد تقى شوشترى شواهدى ارائه كرده كه نشان مىدهد كسى كه نماينده امام هادى بوده، على بن حسين بن عبدربه بوده، نه پدرش (قاموس الرجال، ط 2، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1410 ه.ق، ج 3، ص 468).
10- طوسى، همان كتاب، ص 513، حديث 991 - دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، تهران، امير كبير، 1367 ه'. ش، ص .137
11- طوسى، همان كتاب، ص 514، حديث 992 - دكتر حسين، جاسم، همان كتاب ص 138 - .137
12- طوسى همان كتاب، ص 513 - 514، همان حديث - مدرسى، محمد تقى، امامان شيعه و جنبشهاى مكتبى، ترجمه حميد رضا آژير، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، ص .323
13- طوسى، همان كتاب، ص 607، حديث 1129 - مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه.ق، ص .233 به خواست خدا در بخش سيره امام عسكرى - عليه السلام - از فعاليت على بن جعفر در مكه سخن خواهيم گفت.
14- نضر بن محمد همدانى (تنقيح المقال، ج 3، ص 271).
15- ايوب بن نوح بن دراج (قاموس الرجال، مؤسسة النشر الاسلامى، التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة الثانية، 1410 ه.ق، ج 2، ص 242).
16- طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 611 - 612، حديث .1136
17- طوسى همان كتاب، ص 603 و 607 (حديث 1122 و 1129 و 1130) - دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، تهران، امير كبير، 1367 ه'. ش، ص 83 - طوسى، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، ص .212
18- مجلسى، بحار الاءنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه'.ق، ج50، ص 200، شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .333 علاوه بر عبدالله بن محمد، طبق نقل مسعودى، «بريحه عباسى» نيز، كه مسئول نظارت بر اقامه نماز در حرمين (مكه و مدينه) بود، بارها به متوكل نوشت:
اگر احتياجى به حرمين دارى، على بن محمد را از آنجا اخراج كن، زيرا او مردم را به سوى خود دعوت مىكند و گروه انبوهى به او گرويدهاند (اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه'.ق، ص 225).
19- مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 200 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 501 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 333 - اربلى، على بن عيسى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه.ق، ج 3، ص .172
20- مجلسى، همان كتاب، ص .129
21- ابن شهر اشوب در كتاب مناقب آل ابى طالب احضار امام به سامراء را در سال 234 مىداند (چون اقامت امام در سامراء را، بيست سال، و وفات آن حضرت را در سال 254 مىداند كه طبعاً انتقال امام به سامراء، مصادف با سال 234 مىشود) و مرحوم شيخ مفيد در ارشاد (ص 333) مىنويسد: متوكل نامه را در سال 243 به امام نوشت، ولى روايت كلينى در اين زمينه نشان مىدهد كه در سال 243 نسخهاى از نامه متوكل، توسط يكى از شيعيان از «يحيى بن هرثمة» اخذ شده است (كافى، ج 1، ص 501) بنابر اين سال ياد شده، تاريخ اخذ آن نسخه بوده است نه تاريخ احضار امام به پايتخ
از جهت سياسى نيز نظر ابن شهر اشوب استوارتر به نظر مىرسد، زيرا با توجه به اين كه آغاز خلافت متوكل در سال 232 بوده، بعيد به نظر مى رسد كه او مدت يازده سال، از فعاليتهاى امام غافل بماند، يا آن را ناديده بگيرد.
22- وصيف از درباريان با نفوذ زمان متوكل بود.
23- سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المطبعة الحيدرية، 1383 ه.ق 359 - .360 از سخنان «يحيى بن هرثمه» در مورد ورود او به مدينه، پايگاه مردمى امام بخوبى روشن مىگردد از اظهارات اسحاق بن ابراهيم و وصيف نيز استفاده مىشود كه امام تا چه اندازه در ميان مردم و حتى درباريان محبوبيت داشته است.
24- چنانكه اين معنا از چشم افراد آگاهى مانند «صالح بن سعيد» پوشيده نبود. وى مىگويد: روز ورود امام به سامراء، به حضرت عرض كردم: اينها پيوسته براى خاموش ساختن نور شما تلاش مىكنند، و براى همين شما را در اين كاروانسراى پست و محقر فرود آوردهاند!... (شيخ مفيد، الارشاد، ص 334 - على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، ج 3، ص 173)
25- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .334
26- مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص .161
27- با توا على قُلل الجبال تحر سهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل
واستنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم فاودعوا حفراً يابئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعدما قبروا اين الاءساور والتيجان والحلل؟
اين الوجوه التى كانت منعمة من دونها تضرب الاءستار والكلل؟
فافصح القبر عنهم حين ساء لهم تلك الوجوه عليها الدود يقتتل
قد طالما اكلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الاءكل قد اءكلوا
وطالما عمّروا دوراً لتحصنهم فخلفوها على الاءعداد وارتحلوا
اضحت منازلهم قفراً معطّلة وساكنوها الى الاجداث قد رحلوا
28- مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارلاءندلس، ج 4، ص 11 - شبلنجى، نورالاءبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص 166 سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المطبعة الحيدرية، 1383 ه.ق، ص 361 - ابن خلكان، وفيات الاءعيان، تحقيق، دكتر احسان عباس، قم منشورات شريف رضى، 1364 ه'. ش، ج 3، ص 272 - قلقشندى، مآثر الاءنافة فى معالم الخلافة، الطبعة الثانية مطبعة حكومة الكويت 1ج، ص .232 در منابع تاريخى در تعداد ادبيات و جملات آن اندكى تفاوت وجود دارند.
29- مجلسى، بحارالاءنوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 194 - امام على بن محمد الهادى، مؤسسه در راه حق، ص .16
30- على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه.ق ج 3، ص .184
31- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص 397 - .218
32- ابوالفرج الاصفهانى، همان كتاب، ص 395 - مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاءندلس، ج 4، ص 51 - سيوطى، تاريخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مكتبة المثنى، ص .347
33- ابوالفرج الاصفهانى، همان كتاب، ص 396 - ور.ك به: ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 7، ص .55
34- بالله ان كانت امية قد اءتت قتل ابن بنت نبيها مظلوماً
فلقد اتاه بنو ابيه بمثله هذا لعمرى قبره مهدوماً
اءسفوا على ان لايكونوا شاركوا فى قتله فَتَتَبّعوه رميماً
(سيوطى، تاريخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مكتبة المثنى، ص 347).
35- نام ابن سكيت، يعقوب و نام پدرش اسحاق است. او از علما و دانشمندان و اديبان نامدار شيعه بوده و در اكثر علوم عصر خود مانند: علوم قرآن، شعر، لغت و ادب، تبحّر داشت و درباره اين علوم كتابهايى به رشته تحرير در آورده بود كه به گفته بعضى از صاحب نظران بعضى از آنها رد نوع خود بى نظير بوده است (مدرس تبريزى، محمد على، ريحانة الاءدب، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى خيام، 1347 ه'. ش، ج 7، ص 570)
36- سيوطى، همان كتاب، ص 348 - مامقانى، تنقيح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ص .570
37- تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتاب العربى، ج 13، ص .289
38- شريف القرشى، باقر، حياة الامام الهادى، الطبعة الاُولى، بيروت، دارالاءضوا، 1408 ه.ق، ص .292
39- دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، چاپ اول، تهران، مؤسسه امير كبير، 1367 ه'.ش، ص 82.
40- دكتر حسين، همان كتاب، ص .84
41- دكتر حسين، همان كتاب، ص .84
42-2 ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 3، ص 511 - ابن قُتيبه، الامامة و السياسة، الطبعة الثالثة، قاهره، مكتبة مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه.ق، ج 1، ص .191
43- شريف القرشى، باقر، حياة الامام موسى بن جعفر - عليه السلام - نجف، مطبعة الاءداب، الطبعة الثانية، 1389 ه.ق، ج 1، ص 369 (به نقل از كتاب: عصر الماءمون)
44- حاج شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، كتابفروشى مركزى، 1333 ه'. ش، 238 و 239 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبين، الطبعة الثانية، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص .396
45- حاج شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، كتابفروشى مركزى، 1333 ه'. ش، 238 و 239 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبين، الطبعة الثانية، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص .396
46- در فدك يازده درخت خرما وجود داشته پيامبر اسلام 9 آنها را به دست خود كاشته بود. فرزندان حضرت فاطمه - سلام الله عليها - ميوه آنها را به حجاج اهداء مىكردند، و از بركت آنها ثروت سرشارى عايد آنها مىشد. «عبدالله بن عمر بازيار» شخصى بنام «بشران بن ابى اميّة ثقفى» را به مدينه فرستاد و او اين درختها را قطع كرد و چون به بصره برگشت، فلج شد! (موسوى قزوينى حائرى، سيد محمد حسن، فدك، الطبعة الثانية، قاهره، مطبوعات النجاح، 1397 ه.ق ص 195).
47- دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمعه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، چاپ اول تهران، مؤسسه امير كبير 1367 ه'. ش، ص .84
48-دكتر حسين، همان كتاب، ص 84 (به نقل از كتاب ولاة مصر، تاءليف كندى).
49-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج3، ص223.
فقيهى، على اصغر، آل بويه، انتشارات صبا، 1365 ه'.ش، ص 415.
51- القرشى، باقر حياة الامام الهادى، الطبعة الاءولى، بيروت، دارالاءضوا، ص309 - 315.
52 - همان كتاب، ص 417 - دكتر منجد، صلاح الدين، بين الخلفاء و الخلعاء، الطبعة الثالثة، بيروت، دارالكتاب الحديث، 1980 م، ص33 - .35 مراسم پرتجمل ختنه كنان معتزّ را «قلقشندى» نيز با اندكى تفاوت در كتاب «مآثر الاءنافة فى معالم الخلافة»، (مطبعة حكومة الكويت، چاپ دوم) ج3، ص367 آورده است.
53-سيوطى، تاريخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مكبتة المثنى، 1383 ه'.ق، ص350.
54-مروج الذهب، بيروت، دارالاءندلس، ج4، ص40.
55- خوارزمى، رسائل، مصر، المطبعة العثمانى، 1312 ه'.ق، ص 76 - .83 فقيهى، همان كتاب، ص 453.
56- مسعودى، همان كتاب، ج4، ص38 - حاج شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، كتابفروشى مركزى، 1333 ه'.ش، ص 238.
57- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج7، ص5 - 6 - امام هادى - عليه السلام - سازمان تبليغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوين، 1368 ه'.ش، ص63.
58- قلقشندى، همان كتاب، ج3، ص238.
59- ابن اثير، همان كتاب، ج7، ص116 - مسعودى، همان كتاب، ج4، ص51، - شريف القرشى، همان كتاب، ص 275.
60- سوره غافر: 84 - 85.
61- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعة، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج18، ص 408 (باب 36 من ابواب حد الزنا) - شريف القرشى، باقر، حياة الامام الهادى، الطبعة الاولى، بيروت، دار الاءضوا، 1408 ه'.ق، ص240.
62- سوره توبه: 25.
63- سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المكتبة الحيدرية، 1383ه'.ق، ص 360 - شريف القرشى، همان كتاب، ص 240.
64- شريف القرشى، همان كتاب، ص130 - طبرسى، احتجاج، نجف المطبعة المرتضوية، 1350 ه'.ق، ص249.
65- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، ط2، قم، مؤسسة النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسين، 1404 ه'.ق، ص 458 - 475.
66- طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد 1348 ه'.ش، ص 519، حديث 997 - شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج18، كتاب الحدود، ابواب حد المحارب، باب7، ص 554.
67- طوسى، همان كتاب، ص 520، حديث 999.
68- على بن جعفر يكى از مهمترين و كوشاترين نمايندگان امام هادى بوده است. پيش از اين درباره او در بخش سازمان وكالت بحث كرديم.
69- طوسى، همان كتاب، ص 524، حديث 1006 - تحليلى از تاريخ دوران دهمين خورشيد امامت، امام هادى - عليه السلام -، مركز تحقيقات اسلامى سپاه، قم، 1370 ه'.ش، ص 132 - 134.
70- جَعد را خالد بن عبدالله قسرى در روز عيد قربان در كوفه به جرم اين سخنان به عنوان قربانى كشت! جَهم را نيز در سال 128 سالم بن احوز در مرو كشت (احمد امين، ضحى الاسلام، ج 3، ص 162). گويا به همين مناسبت بوده كه بعدها احمد بن حنبل، پرچمدار اهل حديث، طرفداران مخلوق بودن قرآن را كافر و جهمى مىخوانده است!
71- جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، تهران، مؤسسه امير كبير، 1336 ه'. ش، ج 3، ص .214
72- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6 ص 423 - سيوطى، تاريخ الخلفاء، بغداد، مكتبة المثنّى، ص 308
73- محنة به معناى آزمايش.
74- مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاءندلس، ج 3، ص .464
75- تاريخ يعقوبى، نجف، المكتبة الحيدرية، 1384 ه.ق، ج 3، ص .215
76- براى آگاهى بيشتر درباره بحث خلق قرآن، علاوه بر مآخذ گذشته، به منابع ياد شده در زيرا مراجعه شود:
تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 306 - 312 - ضحى الاسلام، احمد امين، ط 7، قاهره، المكتبة المصرية، ج 3، ص 155 - 207 - بحوث فى لا الملل و النحل، جعفر السبحانى، ط 2، قم، لجنة ادارة الحوزة العلمية، 1411 ه'.ق، ج 2، ص 252 - .269
77- صدوق، التوحيد، تهران، مكتبة الصدوق، 1387 ه.ق، ص .224
78- الّذِينَ يَخشَونَ رَبّهُمْ بِالغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُون (سوره انبياء: 49).
79- رجال طوسى، الطبعة الاءولى، نجف، المطبعة الحيدرية، 1381 ه.ق، ص 409 - .429 البته چند تن مانند فارس بن حاتم و على بن حسكه را كه دچار لغزش و انحراف شدند و حضرت آنان را طرد كرد، بايد از اين تعداد استثنا كرد. براى آگاهى بيشتر پيرامون شاگردان امام هادى - عليه السلام - رجوع شود به:
حياة الامام الهادى، شريف القرشى، باقر، الطبعة الاءولى، بيروت، دارالاءضوا، 1408 ه.ق، ص 170 - .230
80- شبلنجى، نوالاءبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص .166
81- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .334