أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
حضرت آیت الله مجتبی تهرانی مریض هستند و مریضی شان هم مشکل است. یک حمد با توجه بخوانید. یک صلوات بفرستید و بعد یک حمد با توجه بخوانید. ای کاش در تمام این هفتاد هشتاد صد تا حمدی که ماها خواندیم یک حمد بود. اگر یک دانه حمد واقعي بود ثمر می کرد.
چرا احکام نماز اينقدر دقیق است و جزئیات دارد و مثلا با رعایت نکردن بعضی کارهای کوچک،نماز باطل می شود؟ چرا؟ چون تعبد است. تعبد است. تعبد یعنی عین دستور و دقیق باید اجرا شود. عین دستور. نه یک ذره کم و نه یک ذره زیاد. ببینید داستان شیطان را می دانید. اگر سجده می کرد یک دقیقه یا حتی چند ثانیه می شد دیگر. شیطان می گفت خدایا تو فرمانت را از این یک دقیقه، فقط این یک دقیقه بردار من به جایش سجده ای خواهم کرد که مثلا در تواریخ بنویسند. مثلا ده هزار سال سجده می کنم. فرمودند نه. آن کاری که من می گویم را باید انجام دهی. عبادَتی مِن حَیثُ اُرید لا من حَیثُ تـُرید. این با همه ما هم هست. عبادَتی مِن حَیثُ اُرید. عبادت من آنگونه است که من می خواهم و اراده می کنم. نه آنگونه که تو اراده می کنی. دلخواه تو كه نیست!
یک کار بسیار مهمی بر عهده انبیا و اولیا بوده. یک کار بسیار مهم. در تاریخ ادیان بر اساس آنچه که قرآن از تاریخ ادیان سخن می گوید، اولین بار حضرت ابراهیم علیه السلام عهده دار این کار بوده است. ظاهرا در ادوار گذشته قبل از حضرت ابراهیم بشر هنوز به امپراطوران بزرگ نرسیده بوده. روسای قبایل صاحبان قدرت بودند. خوب دقت کنید. اصطلاح قرآن درمورد روسای قبایل اصطلاح المَلــَأ است. در آیه 66 سوره مبارکه اعراف می فرماید: قالَ المَلــَأ الذينَ كفـَروا مِن قـَوْمِهِ. به روسای قبایل و صاحبان قدرت در حد روسای قبایل المَلــَأ گفته می شده به این خاطر که چشم را پر می کردند. وقتی روسای قبایل می آمدند و با سبک خودشان می ایستادند چشم ها را پر می کردند. المَلــَأ کافر از قوم حضرت نوح برای مقابله با ایشان آمدند و باز آن مقداری که از اطلاعات قرآنی می دانیم گرفتاری اساسی آنها گرفتاری بت پرستی بوده. بت های قوی. آنچه که نمونه اش را در عرب دیده ایم. قریش برای خودش بت خاص داشته. مثلا قبیله ثقیف در شهر طائف برای خودش بت خاصی داشته. اهل مدینه برای خودشان بت خاصی داشتند. جنگی که پیامبران مثل حضرت نوح علیه السلام با مردم منحرف قوم خود داشتند بر سر بت پرستی است. می فرمود اعبُدُ الله. و غیر از او خدایی وجود ندارد. غیر خدا را نپرستید. پرستش بت ها ضلالت است. هدایت اینجاست. عاقبت خیر اینجاست و امثال این حرف ها. برای اولین بار در عصر حضرت ابراهیم علیه السلام با امپراطوران بزرگ رو به رو هستیم. در آیه 258 سوره مبارکه بقره می فرماید: ألـَمْ تـَرَ إلـَى الـّذي حاجَّ إبْراهيمَ في رَبّهِ. امپراطوران بزرگ مدعی بودند. در عصر فرعون امپراطور حتی اله مردم مصر هم هست. از إلهه گان مردم مصر، الهه خورشید بود. گاو را می پرستیدند. الهه های مختلف داشتند. یکی از موجوداتی که می پرستیدند امپراطور است. فرعون. فرعون پرستیده می شده. خب از آن مهم تر مدعی ربوبیت بوده. ببینید امروزه در جهان به جنگ ما آمده اند. حالا به جنگ اقتصادی آمده اند. جنگ نظامی هم که آمده اند. جنگ تبلیغاتی و انواع مختلف جنگ ها. یکی از حرف هایی که دارند این است که با اصطلاح حقوق بشر، به اجبار و زور می خواهند حقوق بشر را به گردن ما بگذارند. آن حقوق بشری که آنها دارند بر اساس لیبرالیسم سکولار است. این دو را دارد. چنین حقوق بشری را می خواهند به ما تحمیل کنند. آقا ما خودمان مبنا داریم. خود ما مبنا داریم. ما در انسان شناسی مبنا داریم. مبنا داریم. ساختمان فکری داریم. استدلال داریم. برای جهان شناسی مان استدلال داریم. برای انسان شناسی مان استدلال داریم. بر اساس آن حقوق بشر داریم. خود ما داریم. به چه مناسبت ما باید حرف شما را بپذیریم؟ به چه دلیل؟ ببینید دو تا فیلسوف سیاسی در انگلستان بودند که مبنای تفکر سیاسی امروز جهان بر اساس یکی از اینهاست. آن اولی می گفت انسان گرگ انسان است. بنابراین یک قدرت فائقه و یک پادشاه مقتدری باید بر انسان حکومت کند و نگذارد گرگ ها همدیگر را بدرند. پادشاهی انگلستان بر اساس این سیاست تفسیر شد. آقا چه کسی گفت انسان گرگ انسان است؟ شما این را از کجا آوردید؟ کجا آمار گرفتید و دیدید؟ کدام مردم عالم مثلا دانه دانه آمدند گفتند بله من نظرم مثل یک گرگ است و دلم می خواهد تمام عالم را بدرم؟ بعد هم شما آمدی گفتی و تمام عالم آمدند گفتند بله آقا ما نظرمان واقعا مثل یک گرگ است و دلمان می خواهد همه مردم عالم را بدریم. تازه مردم اگر خودشان هم همچین حرفی بزنند باز هم معلوم نمی شود که این راست است یا درست است یا باطل و بیهوده است. حالا بر فرض. اینگونه هم که نشده است. به نظر این فیلسوف آمده که انسان ها گرگ انسان ها هستند پس باید یک قدرت فائقه بالا دست باشد تا مردم همدیگر را ندرند. فرض کنید صد سال بعد یک فیلسوف دیگر آمده و گفته نه آقا. انسان ها یک اصل مهربان خوب دارند. هیچ کس نسبت به کس دیگری نظر گرگ آمیز ندارد. بنابراین اگر مردم را آزاد بگذارید بهترین نظرات را خواهند گفت. این آزادی شان مبنا دارد. بفرمایید چه مبنایی؟ مبنای اثبات نشده. از کجا این را گفتی؟ آن را از کجا گفته بودی؟ این را از کجا می گویی؟ مردم نسبت به همدیگر مثل فرشته اند. هیچ کسی نسبت به دیگری نظر بدی ندارد. این برایشان یک مبناست. یک مبنای اثبات نشده. بر اساس آن هم آزادی گذاشتند و بعد هم در آزادی اصلا هیچ فرض اینکه یک دینی، چیزی باشد وجود ندارد. در آزادی اصلا دین جایی ندارد. یکی از چیزهایی که ممکن است دست و بال آدم را ببندد دین و اخلاق است. مثلا فطرت است. انصاف است و از این حرف ها. هیچ کدام اینها نیست. آزادی بهترین است. آن فیلسوف جدید هم گفته که این نظریه دموکراسی آخرین نظر ممکنی است که بشریت می تواند به آن برسد. گفتند پایان تاریخ است. شما می خواهی این را به زور و اجبار به ما بدهی. عجب. هیچ وقت در تمام طول تاریخ یک امپراطوری و طاغوتی به این بزرگی وجود نداشته است. طاغوت آن کسی است که می خواهد آراء و نظرات خودش را به دیگران تحمیل کند. طاغوت آن کسی است که آراء و نظرات خودش را به دیگران تحمیل می کند. مردم باید نظرات او را بپذیرند. یعنی او را؟ بگویید؟ یعنی او را عبادت کنند. اگر من می خواهم نظرات خودم را به زور به شما بقبولانم از شما درخواست دارم که مرا عبادت کنید. حالا نمرود چنین کسی است. دقت کنید. ألـَمْ تـَرَ إلـَى الـّذي حاجَّ إبْراهيمَ في رَبّهِ. حضرت ابراهیم به مقابله با یک امپراطوری رفته که معتقد است رب این مردمان است. رب اعلي. این حرف ها جدی است ها. خیلی هم جدی است. در حد اصول دین شماست. قرآن این عبارت را از فرعون نقل کرده است. در آیه 24 سوره مبارکه نازعات می فرماید: فقالَ أنا رَبّكمُ الأعْلى.ایشان هم می گفته أنارَبّكمُ الأعْلى. حالا دقت کنید. بعدا می رسیم. لفظش را از ایشان نقل نکرده اند. چون فرعون لفظش را گفته بوده. این نمرود لفظش را نگفته اما مطلبش همان است. نمرود هم می گفته أنارَبّكمُ الأعْلى. همه باید طبق نظرات من زندگی کنند. طبق نظرات من زندگی کنند. سرنوشت بشری باید بر اساس نظرات و منویات من باشد. شما زمان شاه را در خاطر ندارید. می گفتند منویات ملوکانه. می خواهند بر اساس منویات ملوکانه تعیین بشود. تمام سرنوشت بشری بر اساس منویات ملوکانه باشد. آقا هرکس که باشد. هرکس از خودش حرف بزند باید به دیوار زد. من اصلا نمی توانم درمورد شما تصمیم بگیرم. اصلا. در مورد خودم هم نمی توانم تصمیم بگیرم. چه برسد در مورد شما. همه تصمیمات را خدا گرفته. آن بخشی که خدای متعال تصمیم نگرفته و ما را آزاد گذاشته هم آزادیم. می گویند ظهر می خواهی چلو کباب برگ بخور می خواهی چیز دیگر بخور. اگر مالت، مال خودت است و خمسش را داده ای و مال مردم نیست و غذایت پاک و حلال است، هر غذایی می توانی بخوری. فقط می گویند زیاد نخور که اذیت می شوی. همین. آزادی. ببینید یک آزادی هایی وجود دارد که خدا آزاد گذاشته. مفهوم است؟ ألـَمْ تـَرَ إلـَى الـّذي حاجَّ إبْراهيمَ في رَبّهِ. اگر خدا به وقتمان برکت بدهد. حضرت ابراهیم به جنگ نمرود رفته است. حالا چطور توانسته به بارگاه نمرود برود نمی دانیم. در هر صورت رفته و گفته تو به چه دلیل می گویی من رب این مردمان هستم؟ به چه دلیل؟ حاجَّ یعنی محاجّه و محاجّه به زبان ما یعنی مناظره. رفته با نمرود بحث کند. بر سر چه؟ في رَبّهِ. می خواسته بگوید تو رب نیستی. تو یک مخلوق هستی مانند بقیه مردم. نه تو می توانی برای دیگران تعیین سرنوشت کنی و نه دیگران می توانند برای تو تعیین سرنوشت کنند. تعیین سرنوشت به عهده خداست. آن جاهایی که آزاد گذاشته هم که آزادند. بله؟ ألـَمْ تـَرَ إلـَى الـّذي حاجَّ إبْراهيمَ في رَبّهِ. در مورد ربش با نمرود بحث کرد. رب تو کیست؟ تو رب داری. خودت سرخود نیستی. نمی توانی برای خودت و برای دیگران تصمیم بگیری. چرا او نسبت به خودش همچین اعتقادی پیدا کرده بود؟ در آیه 258 سوره مبارکه بقره می فرماید: أنْ آتاهُ اللهُ المُلكَ. خدا به او قدرت داده بود. یک قدرت بزرگ. امپراطوری بابل یکی از امپراطوری های بسیار بزرگ تاریخ قدیم جهان است. بعد ها کوروش در ایران به یک امپراطوری تازه ای رسید و آنها را شکست داد. أنْ آتاهُ اللهُ المُلكَ. بحثشان بر سر چه بود؟ در ادامه ایه می فرماید: إذ قالَ إبْراهيمُ رَبّيَ الذي يُحْيي وَيُميتُ. رب داریم آقا. رب آن است که تمام موجودات را خلق کرده است و هم او تمام موجودات را می میراند. اولین نشانه رب این است که او موجودات را خلق کرده است و او موجودات را می میراند. اگر باز می پرسید ایشان می فرمود که او کسی است که این موجودی که روزی یک سلول بود را اینگونه رشد داد. عقل، شعور، هنر، زیبایی قد و قامت و این همه در دست آن رب گشته و به اینجا رسیده. حالا اینجا خلاصه اش را فرمودند. إذ قالَ إبْراهيمُ رَبّيَ الذي يُحْيي وَيُميتُ. او در جواب گفت أناأحْيي وَأميتُ. نه من هم رب هستم. من هم می توانم زنده کنم و بمیرانم. یک جمعیتی از وزرا و سرداران آنجا نششته بودند. نمرود گفت فلانی را بکشید. خب او بنا بود زنده باشد. ببین من او را میراندم. بعد یک کسی که می بایست فردا اعدام می شد را آزاد کنید برود. من او را زنده کردم و او را می راندم. ممکن بود این جریان برای کسانی که در آن مجلس بودند شبهه ایجاد کند و نفهمند حضرت ابراهیم علیه السلام چه گفته است. فرموده رَبّيَ الذي يُحْيي وَيُميتُ شبهه ایجاد شود که این هم توانست پس این هم می تواند رب باشد. حضرت ابراهیم یک سخن تازه فرمود. قالَ إبْراهيمُ فـَإنَّ اللهَ يَأتِي بالشَّمْس مِنَ المَشْرق فـَأتِ بها مِنَ المَغرب. آن ربی که من از او دفاع می کنم و از طرف او برای هدایت تو و همه این امت ماموریت دارم (ببینید پیامبران از طرف رب ماموریت دارند) و باید این ملت بزرگ را هدایت کنم، این رب خدای جهان هم هست. رب جهان همان خدای جهان است. قالَ إبْراهيمُ فـَإنَّ اللهَ يَأتِي بالشَّمْس مِنَ المَشْرق فـَأتِ بها مِنَ المَغرب خدای من که رب من است و من از او به عنوان رب دفاع می کنم و به عنوان رب از او نمایندگی دارم، او کسی است که خورشید را از مشرق بیرون می آورد. تو اگر آنچه می گویی هستی، فردا صبح خورشید را از مغرب بیرون بیاور. خب هم او می دانست که نمی تواند این کار را انجام دهد و هم کسانی که آنجا بودند می دانستند که او نمی تواند چنین کاری کند. در ادامه آیه می فرماید: فـَبُهـِتَ الذي كـَفـَرَ. ماندند که چه جوابی بدهند. حرف جواب نداشت. در ادامه آیه آمده: وَاللهُ لا يَهْدي القوْمَ الظـّالِمينَ. این اولین برخوردی است که یک پیامبر با طاغوت بزرگ زمان خودش دارد. عرض کردیم طاغوت چه کسی است؟ آن کسی است که بر جای خدا نشسته است و مدعی ربوبیت است. نظیر این هم عرض کردیم خیلی روشن تر در داستان موسی و فرعون داریم. فرعون به روشنی و وضوح گفت أنا رَبّكمُ الأعْلى. مانند همین که اینجا گفتیم أنْ آتاهُ اللهُ المُلكَ در آیه 51 سوره مبارکه زخرف آمده که فرعون گفت ألـَيْسَ لي مُلكُ مِصْرَ. همه مصر متعلق به فرعون بود. مالکیتی که در اثر قدرت به دست آورده بود. همه زمین های مصر متعلق به من است. آب ها را من از رود نیل جدا کرده ام و به داخل زمین های مصر آورده ام. آب ها متعلق به من است. زمین ها متعلق به من است. تمام کشاورزی متعلق به من است. شما روی زمین من زندگی می کنید. از زمین من ارتزاق می کنید. أنا رَبّكمُ الأعْلى. به دلیل قدرتمندتر بودن و مالکیت مصر پس من رب مردم مصر هستم. حضرت موسی به جنگ فرعون آمده بود. نمی خواست بگوید که حالا تو مالک این زمین هستی یا نه. این مربوط به دعوای بعد بود. دعوای اول این بود که تو رب مردم نیستی. اختیار سرنوشت مردم در دست تو نیست. اختیار سرنوشت مردم در دست تو نیست.
یک داستان هم برای فهم عرض کنم و بحثمان را ببندیم. می دانید که پیامبر صلی الله علیه وآله یک نامه برای خسرو پرویز نوشت. فرمودند که اسلام بیاور. اگر اسلام بیاوری خودت و قومت به زبان بنده عاقبت به خیر خواهید بود. اگر تو اسلام را نپذیری همه بار مردم به دوش تو خواهد بود. هر یک روز و دو روز و یک ساعت و دو ساعتی که مردم دیرتر مسلمان شوند گناهش به عهده توست. می دانید که نامه را پاره کرده بود و اوقاتش خیلی تلخ شده بود. خیلی. یک نفر در یک کشور و سرزمین دور افتاده برای من نامه نوشته و به من دستور می دهد. از من بالاتر در امروز کسی وجود ندارد. آن زمان دو قدرت بزرگ وجود داشتند. رم و ایران. بعضی اوقات هم ایران بر رم غلبه می کرد و قدرت اول جهان می شد. بعد از آن قدرت ایران رو به افول رفت. از دولت رم شکست خورد و از طرفی سدی که جایی ساخته بود شکسته بود و اتفاقات دیگر. پیامبر به یمن هم نامه نوشت. آنجا یک دولت مستعمره ایرانی بود. آن هم داستان دارد. پادشاه آنجا گفت چند مامور بفرستید ببینید که این چه کسی بوده که برای ما نامه نوشته و به محضر ما بی ادبی کرده. اگر می توانید او را جلب کنید و به اینجا بفرستید ببینم کیست. لذا دو مامور بسیار کارآمد از یمن به عربستان آمدند. ابتدا هم به طائف رفتند. در طائف دشمنان پیغمبر بودند دیگر. آنها هنوز مسلمان نبودند و کافر بودند. قریشی ها مشرک بودند. خیلی خوشحال شدند. گفتند پیغمبر گرفتار دولت قدرتمند ایران شد و دیگر زورش به آنها نمی رسد و اگر در مقابل ما قد علم می کند دیگر در مقابل آنها نمی تواند کاری کند. بنابراین ما از دستش راحت شدیم. بنابراین نشانی مدینه را دقیق دادند و این دو نفر به مدینه آمدند. حالا دو نفر آمدند. دولت پیامبر در آن زمان یک شهر است. این دو نفر در یک شهر چکار می توانند بکنند؟ کار نداریم. اینها آمدند خدمت پیامبر. در عبارت تاریخ آمده که پیامبر کره نظر الیهما. دوست نداشت به چهره آنها نگاه کند. چرا؟ چون ریش هایشان را تراشیده بودند و یک سبیل کلفت گذاشته بودند. به صورت شان نگاه نمی کرد. بعد مثلا فرمود چه کسی گفته که تو اینگونه صورتت را بتراشی و سبیل بگذاری؟ گفتند که ربّنا کسری أمَرَنا بذلِک. رب ما خسروپرویز به ما چنین امر کرده است. پیغمبر فرمودند وَلکِنـّی رَبّی أمَرَنی که محاسنم را نتراشم و سبیلم اینگونه نباشد. معنای رب. رب می گوید اینگونه لباس بپوش. اینگونه زندگی کن. اینگونه ازدواج کن. اینگونه اینگونه. در تمام بخش های زندگی دخالت می کند. این کسی است که می گوید أنا رَبّكمُ الأعْلى. ببینید یک پادشاهی است که قدرتمند است. پول مردم را می گیرد و گاهی بر سر مردم می زند. این پادشاه ظالم است. خب با پادشاه ظالم باید یک برخوردی کرد. اما یک کسی در سرنوشت مردم دخالت می کند. تمام جوانب زندگی را دست می گذارد. این مدعی ربوبیت است. ولو اینکه نگوید أنا رَبّكمُ الأعْلى. اینجا پیامبران یک ماموریت در مقابل ظلم دارند که ماموریتی برای خودش است و یک ماموریت هم دارند در مقابل کسی که می خواهد سرنوشت مردم را تعیین کند. مانند داستان حقوق بشر. می گوید آقا شما باید اینگونه زندگی کنید. نمی توانید به زن ها بگویید چادر سرت کن! نمی توانید به خانم ها بگویید چادر سر کنند! شما چرا به خانم ها می گویید چادر سر کنند؟! هرطور که دل شان می خواهد باشند! هر جور می خواهند لباس بپوشند! تحمیل نظریه به عنوان یک قانون. ببینید تنها کسی که می تواند رای بدهد که بندگانش چگونه باشند، فقط خداست. پیامبر هم به اندازه سر سوزنی رای خودش را داخل نمی کند. اصلا. یک ذره. امام، پیغمبر، مجتهد، فقیه اینها هیچ کدام یک ذره نظر خودشان را نمی گویند.
خب. امام حسین علیه السلام رفته است به جنگ یک جریان طاغوتی دولت بنی امیه. نه ظلم یزید. دقت کنید. یزید تازه امروز بر سر کار آمده. هنوز نرسیده ظلم کند. جریان یزید یک ظلم است. جریان یزید یک ظلم است. ظلم به همه چیز مردم مسلمان. در نمازشان دخالت می کند. در روزه دخالت می کند. در خانواده دخالت می کند. در اموال مردم دخالت می کند. در جان مردم دخالت می کند. همه جور. اگر در خاطرتان باشد وقتی به مدینه لشکر فرستاد گفت من جان و مال و ناموس مردم را بر شما حلال کردم. به سربازانش اینگونه گفت. آخر چرا؟ یک عده ای قیام کردند. همه قیام کنندگان را بکشید. حداکثر این است دیگر. جان و مال و ناموس مردم شهر مدینه را چرا؟ چرا؟ ببینید چند هزار شورشی از شهر مدینه بیرون آمده اند و مقابل دولت تو ایستاده اند. خب با اینها بجنگید و همه را بکشید. اما در سرنوشت مردم در حد جان و مال و ناموس مردم امر می کرد. این دولت اینگونه بود. امام حسین علیه السلام با این مقابله کردند. وقتی یزید و دولت بنی امیه برای خودشان قدرت قائلند که در همه چیز مردم تکلیف تعیین کنند، امام حسین علیه السلام با این جنگید. و توانست این را به ثمر برساند. حالا انشاء الله بقیه اش در روزهای بعد. بحث به آخر نرسید.