أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
من به عیادت استادمان مرحوم علامه عسگری رفته بودم. ایشان در اتاق سی سی یو بستری بود. شاید یک ماه در سی سی یو بود. از بس فشار آن حمله قلبی سنگین بود حدود یک ماه در سی سی یو بستری بود. بعد هم مدت های مدیدی به ایشان گفته بودند که نمی توانی بیشتر از یک دقیقه صحبت کنی. وقتی ما در اتاق بخش به عیادت ایشان می رفتیم ایشان نمی توانستند بیشتر از یک دقیقه صحبت کنند. من در سی سی یو خدمتشان رفتم سلام کردم و نشستم. من دیدم حالشان عوض شده و گریه شان گرفته و مدام هم سعی می کردند که این گریه آشکار نشود. اما دیگر آشکار شد. بعد به من فرمودند که تو قول می دهی راه من را ادامه دهی. راه ادامه دادن قول دادنی نیست. آدم باید سرمایه اش را داشته باشد. راه صبحانه و ناهار خوردن که نبود. آن را بدون اینکه قول دهیم هم انجام می دهیم. سعی می کنیم خیلی هم بهتر و چرب تر هم باشد. آن که نیست. فکر می کنم ایشان حدود شصت سال جهاد کرده بود. خب برای ادامه دادن این جهاد به یک نفر جهادگر نیاز هست. نه جهادگر جهاد سازندگی. یک جهاد فوق العاده. من دیدم نمی شود بگویم نه. اصلا فرض ندارد. گفتم بله چشم و بعد هم که اصلا نمی شد ماند. اجازه مان برای یک دقیقه بود. حرکت کردم و بیرون آمدم. بعد هم گفتم عجب کاری کردم. آدمی که چند روز پیش یک سکته سنگین کرده بود حالا من هم رفتم آنجا و باعث شدم ایشان به هم بریزد و بعد هم مشخص شد که احتیاج به اکسیژن پیدا کرده بودند و دکتر بالای سرشان آمده بود. کاری ندارم. من دیگر برای عیادت ایشان نرفتم تا حدود یک ماه گذشت و ایشان را بخش آوردند. آنجا که رفتم حالشان آنقدر بهتر شده بود که بتوانند حرف بزنند. گفتند آن روز که تو آمدی بدترین روز عمر من بود. هیچ روزی اينقدر به من سخت نگذشته بود. خیلی بد است. هیچ روزی به این مقدار به من سخت نگذشته بود. چه بود؟ من دیدم دارم می روم اما هیچ چیز ندارم. این را شما که جوان هستید نمی توانید بفهمید. آدم های بزرگسال هم نمی توانند بفهمند. تا زمانی که آن حالت به آدم دست دهد. آخر اگر شما در دستت یک چیزی داشته باشی خب این در دستت معلوم است دیگر. الان که هست با وقتی که نیست فرق دارد دیگر. من دارم می روم و هیچ چیز ندارم. حالا مثال عرض می کنم. ایشان کتاب نوشته بود و با کتابش عالم اسلام را تکان داده بود. تکان داده بود. به هم ریخته بود. آن بزرگان و علمای الأزهر دور هم جمع بودند و گفته بودند که مرحوم سيد شرف الدین فلان کتاب را نوشته. مرحوم سيد شرف الدین یک کتاب نوشته بودند به نام ابو هریره. وضع ابوهریره را بررسی کرده بودند. ابوهریره به باد فنا رفته بود. خب مثلا ایشان هم فلان کتاب را نوشته اند. پس بفرمایید که ما دست از همه کارهایمان برداریم و یک سره به سراغ ائمه شیعه برویم. یک چنین بحثی بود. عالم اسلام را تکان داده بود. در مجله الأزهر دانشگاه بزرگ مصر، دو نقد برای کتاب ایشان نوشته بودند. خب. در عراق اصلا مدرسه اسلامی وجود نداشت. اصلا. مدرسه شیعه وجود نداشت. بچه های شیعه به مدارس سنی می رفتند و وضو را به شیوه سنی ها به آنها آموزش می دادند. در خانه دیده بود وضو اینطور است و در مدرسه چیز دیگری دیده بود. در نقاط شیعه نشین گاهی معلم ریاضی بعد از عید می آمد. یعنی اول بهار می آمد. چند وقت از سال گذشته؟ شش ماه. شش ماه مدرسه معلم ریاضی ندارد. گاهی هم اصلا نمی آمد. همه هم روی حساب کتاب. با اینکه اکثریت شیعه بودند اما چون قدرت دست اقلیت سنی بود، اینگونه برنامه ریزی می کردند. الان هم می بینید با اینکه رای با اکثریت شیعه است و دولت، دولت شیعه است، اقلیت چقدر شیطنت می کنند. اشکال ایجاد می کنند. به نوع بدی. مدام از این موارد بشمارید. ایشان در آن شرایط تا حدود سی تا مدرسه پسرانه و دخترانه دبستان و اگر راهنمایی داشتند، راهنمایی و دبیرستان تاسیس کردند. بعد یک مدارسی برای بزرگسالان درست کرده بودند. بزرگسالان می توانستند دو سال به این مدارس بیایند و سواد خواندن و نوشتن یاد بگیرند. قرآن خواندن یاد بگیرند و یک دوره مساله های دین شان را یاد بگیرند. بعد از دو سال مثلا یک خانم بزرگسالی که به آنجا آمده بود بود همه چیزش را یاد گرفته بود و می رفت. یک مرد بزرگسال آمده و همه چیز مورد نیازش را یاد گرفته. حتی کودکستان داشتند. آن دوستمان گفت که پسر پنج شش ساله ای بود که مادرش بی حجاب بود. مادرش به شکایت آمده بود به مدرسه که پسر من به من بند کرده و می گوید باید حتما چادر سرت کنی. یک چنین مدارسی تاسیس کردند. بعد دانشگاه تاسیس کرده بودند. ببینید در ایران هم خیلی زحمت کشیده شده بود. تعداد مدارس اسلامی ایران هم خیلی زیاد بود. بعد دانشگاه اسلامی تاسیس کرده بودند. به اصطلاح امروز غیر انتفاعی. در ایران کسی نتوانسته بود در آن دوران چنین کاری کند. همچنین ایشان یک فصل مفصلی با دولت جنگیده بود. به اصطلاح زمان ما کارهای انقلابی کرده بودند. مفصل. بعد هم که به ایران آمدند از آنجا فرار کرده بودند. چون آنجا در معرض اعدام بودند. در معرض اعدام بودند. یک آقایی بود به نام حاج عبد الامیر که از دوستان حاج آقا بود. هنوز هم هستند. خدا حفظشان کند. خیلی مرد خوبی هستند. گفتند ایشان می آمد کنار من می خوابید که اگر آنها ریختند داخل منزل اول او را بکشند و بعد به سراغ ایشان بیایند. حالا آنها داستان های مفصل دارد که نمی خواهیم عرض کنیم. بعد آمدند فرار کردند. فرارشان هم معجزه آسا بود. واقعا معجزه آسا بود. فرمودند ما از قبل پاسپورت داشتیم. ساواک آمده بود دنبالمان. بعد هم نقشه ها و کارهای مفصلی داشتند. یک روزی که ما به فرودگاه آمده بودیم تا از عراق خارج شویم، دو عروسی اتفاق افتاده بود و عروس را آورده بودند که به خارج بیاورند. جمعیت مفصلی آنجا بود و خانواده هایشان آمده بودند و فرودگاه پر شده بود و اصلا ما را ندیدند. ما سوار شدیم و آمدیم. بعد ها آنها فهمیدند که ای بابا. مرغ از قفس پرید. مبارز بودند. بعد یک شبی برای ما توضیح می دادند. تقریبا سه ربع ساعت داشتند برایمان توضیح می دادند. فرمودند که دسته جات سینه زنی شهر بغداد و کاظمین را ما اینطوری تنظیم کردیم. یک کار مفصل روی حسینیه های بغداد و کاظمین و دسته جات آنها انجام داده بودند. سینه زنی چگونه باشد. مساجد چگونه باشد و... یکی از کارهایشان حزب الدعوة بود. حزب الدعوة یک حزبی بود که کارش فقط این بود که دین را به مردم برساند. جوان های متعهد می آمدند و در هر مسجد چند نفر مستقر می شدند تا دین را به مردم محل شان برسانند و به امام جماعت مسجد کمک کنند تا جوان ها را بیاورند و دین به آنها بیاموزند. حالا اینها خیلی مفصل است. داستان ها دارد. حالا این آدم می گوید من دارم از دنیا می روم و دستم خالی خالی است. می توانید بفهمید؟ تمام عمرش نماز جماعتش ترک نشده. تمام عمر نماز شبش ترک نشده. تمام عمر دعاهایش ترک نشده. دعای کمیلش، دعای سماتش. از اینها بشمارید. زیارت امام حسین. یک زیارت امام حسین علیه السلام کافی است. وقتی احساس می کردند این معاشرت های زندگی روزمره برایشان مشکلی ایجاد کرده سوار می شدند و شب جمعه خودشان را به کربلا می رساندند. خدا نصیب همه مان بکند. شب جمعه خیلی مهم است آقا. خیلی ساده و دم دستی و مجانی اش أمانٌ لِزُوّار الحُسین است. امان نامه می دادند. بعد می گفتند دستم خالی است. در جمع ما چه کسی دستش پر است؟ بحث مان چه بود؟
عرض به حضورتان یک حرفی در ادامه بحث گذشته مان داریم که خدا باید کمک کند که من جانش را داشته باشم که باید خدا بدهد. در داستان فرعون و موسی این بحث دو بار آمده است. اگر در خاطرتان باشد بحث ربوبیت در داستان فرعون و موسی جلوه پر رنگی داشت. در آیه 49 سوره مبارکه طه می فرماید: فـَمَنْ رَبُّـكـُما يا موسَى ایشان آمده و با اینکه می داند فرعون مدعی ربوبیت است و بعد از این حادثه به صورت علنی گفت أنا ربّکم الأعلي، به او گفت که آقا تو باید به رب جهان ایمان بیاوری. کار پیغمبران چه بود؟ همین. به من و شما می گویند باید به رب جهان ایمان بیاوری. به رب العالمین ایمان بیاوری. آدم به رب العالمین ایمان بیاورد چکار می کند؟ چکار می کند؟ دستورات رب را عمل می کند. قوانین دین همه اش دستورات ربّ است. اصلا ربّ است که دستور دارد. الـه جهان دستور ندارد. چون الـه جهان گرداننده جهان است باید در برابرش به خاک افتاد. به او دل بست. به او امیدوار بود. از او ترسید. او را دوست داشت. همه کاره عالم است. خب؟ اما او ربّ هم هست. الـه جهان، ربّ جهان هم هست. ربّ جهان است یعنی همه قوانینی که بر عالم حکم فرماست، چه جمادات، چه نباتات و چه حیوانات و چه انسان و چه در ماورای این عالم و چه در این عالم، همه عالم به قوانین او اداره می شود. این را باید بپذیریم. ببینید دو تا توحید داریم. لا اله الا الله و لا ربّ الا الله. دو توحید است که آدم باید قبول کند. جنگ بر سر ربّ است. با فرعون جنگ بر سر ربّ است. دیگر با چه کسی جنگ بر سر ربّ بود؟ با نمرود. در عصر حضری عیسی با چه کسی جنگ بود؟ با علمای یهود. با علمای یهود جنگ داشت. در آیه 28 سوره مبارکه غافر می فرماید: وَقالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِنْ آل فِرْعَوْنَ يَكتـُمُ إيمانـَهُ یک مرد مومنی از آل فرعون که ایمان خودش را مخفی می داشت، برای کمک حضرت موسی آمد. چه گفت؟ گفت: أتـَقتـُلونَ رَجُلا أنْ يَقولَ رَبّيَ اللهُ آیا مردی را می کشید که می گوید ربّ من الله است؟ چون می گوید ربّ من الله است می کشید؟ تنها گناه موسی این است که می گوید رَبّيَ اللهُ ببینید جنگ بر سر رب است. حضرت ابراهیم به مقابله با نمرود رفت. در آیه 258 سوره مبارکه بقره می فرماید: حاجَّ إبْراهيمَ في رَبّهِ در مورد رب با نمرود دعوا داشت. موسی به مقابله با فرعون آمده و مقابله اش بر سر رب است. این بحث برای آدم حال نمی آورد که یک حالی پیدا کنید. اما این بحث فهم اصلی دین تان است. اگر این را بفهمید، دین را فهمیدید. می خواهید از آن قصه ها برایتان بگویم؟ وَقالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِنْ آل فِرْعَوْنَ يَكتـُمُ إيمانـَهُ أتـَقتـُلونَ رَجُلا أنْ يَقولَ رَبّيَ اللهُ وَ قـَدْ جاءَكمْ بـِالبَيّناتِ مِنْ رَبّكُمْ بینات آورده است. از ربّ شما بینات آورده است. دستش را در گریبان می کرد و مثلا عالم را روشن می کرد. یک عصا دستش بود. عصا را می انداخت و عصا اژدها می شد. هزار تا معجزه کرده بود. اینها بینات بود. دلایل این بود که ایشان از طرف خدا آمده. بینه یعنی دلیل. یعنی دلیل روشن. وَ قـَدْ جاءَكمْ بـِالبَيّناتِ مِنْ رَبّكُمْ رب بینات را داده است. برای راهنمایی مردم وسایل راهنمایی را به دست موسی سپرده است. عصایی که اژدها می شود یا دستی که ید بیضا می شود یا... حضرت موسی معجزات فراوانی داشته اند. اینها همه بینات هستند تا نشان دهند ایشان از طرف خدا هستند. این حرف هایی که می زند درست است. أتـَقتـُلونَ رَجُلا أنْ يَقولَ رَبّيَ اللهُ وَ قـَدْ جاءَكمْ بـِالبَيّناتِ مِنْ رَبّكُمْ او با بیناتی از طرف رب تان آمده است. به نظرم حضرت موسی را ادامه دهیم بهتر است. در آیه 117 سوره مبارکه اعراف می فرماید: وَأوْحَيْنا إلى موسَى أنْ ألق ِعَصاكَ فـَإذا هِيَ تـَلقـَفُ ما يَأفِكونَ ما به موسی وحی کردیم. دقت کنید. یعنی وقتی کسی دارد کار هدایتی می کند دائما در گوشش می گویند چکار کن. دائما در گوشش می گویند چکار کن. در روایات ما دارد که رسول الله داشتند نماز جمعه می خواندند. خب در نماز جمعه خطبه ها را باید چه زمانی خواند؟ اول باید خطبه ها را خواند. داشتند خطبه می خواندند جبرئیل نازل شد و گفت آقا وقت خطبه تمام شده است. می آیند می گویند که آقا وقت خطبه است. بلند شوید و خطبه بخوانید. ایشان خطبه می خواند. می گویند آقا وقت خطبه تمام شد. حالا بروید نماز بخوانید. متوجه می شوید؟ ذره ذره می آید.
در آیه 117 سوره مبارکه اعراف می فرماید: وَأوْحَيْنا إلى موسَى أنْ ألق ِعَصاكَ فـَإذا هِيَ تـَلقـَفُ ما يَأفِكونَ خب. سی هزار ساحر به جنگ موسی آمده بودند. همه آنها آمده بودند و مار و افعی درست کرده بودند و همه اش در خیال مردم بود. چشم بندی بود دیگر. یک ریسمانی داشتند و آن را به مردم نشان دادند و بعد آن را انداختند و تبدیل به مار شد. این عصا را که ایشان انداخت، تمام آنها به باد فنا رفتند. خب حالا در آیه 119 می فرماید: فـَغـُلِبوا هُنالِكَ همه مغلوب شدند. می فهمیدند. می فهمیدند که کار موسی غیر کار آنهاست. از نوع کار آنها نیست. در آیه بعد می فرماید: وَاُلقِيَ السَّحَرَة ُساجـِدينَ همه ساحران به سجده افتادند. در آیه بعد آمده: قالوا آمَنـّا بـِرَبِّ العالـَمينَ دقت کنید: آمَنـّا بـِرَبِّ العالـَمينَ خب به چه مناسبت؟ می دانستند ایشان داد زده بود آی مردم من از طرف ربّ العالمین آمده ام. من از طرف ربّ العالمین آمده ام. قالوا آمَنـّا بـِرَبِّ العالـَمينَ * رَبِّ موسَى وَهارونَ بعد هم فرعون گفت بی اجازه من به موسی ایمان آوردید؟ من دستور می دهم دست و پایتان را از جهت خلاف ببرند و به درخت بیاویزند. در آیه 125 سوره مبارکه اعراف می فرماید: قالوا إنـّا إلى رَبّنا مُنقـَلِبونَ اگر ما برویم نزد ربّ مان خواهیم رفت. ما به او ایمان آورده ایم. نزد او خواهیم رفت. مهم است. در آیه بعد آمده: وَما تـَنقِمُ مِنـّا إلا أنْ آمَنـّا بـِآياتِ رَبّنا تو که حالا یقه ما را گرفتی و می خواهی ما را بکشی و دست و پایمان را قطع کنی و به دار بیاویزی و آتش بزنی هیچ دلیلی ندارد جز اینکه آمَنـّا بـِآياتِ رَبّنا چون ما آیات ربّ مان را پذیرفته ایم و ایمان آورده ایم تو اینطور با ما دشمن هستی. حرف این است: همه جنگ انبیاء و اولیاء با صاحبان قدرتی که مقابل رب می ایستادند، این بود. نام صاحبان قدرتی که مقابل رب می ایستادند طاغوت است. صاحب قدرت اگر به عدالت عمل می کند می شود پادشاه عادل. اگر به ظلم عمل می کند، می شود پادشاه ظالم. اگر مقابل خدا می ایستد، می شود طاغوت. خب. انبیاء و اولیاء آمده اند مقابل طاغوت ایستاده اند. ببینید با ظالمان هم کار دارند اما ایستادن مقابل طاغوت کار اول شان است. چون مقابل خدا ایستاده است. حالا همین مقدار را داشته باشید تا بعد.