أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
ادامه بحثهای شبهای قبل را عرض می کنم. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در دوران حکومت خودش، تا زمانیکه در مدینه بود، گرفتار قوم قریش بود و بدون رضایت آنها به حکومت رسیده بود. آنها طرحشان نبود که امیرالمؤمنین خلیفه باشد. دیشب عبارتها را خواندیم.كـَرهوا أن يَجمَعوا لـَكـُم الخِلافـَة و النـّبُوَّة. قوم شما دوست نمی داشتند که هم خلافت و هم نبوّت داشته باشید. برای شما همین که نبوت داشتید، کافی است. قریش می گفتند؛ شما ده سال حکومت کردید دیگر، برای شما کافی است. بقیه اش، برای ماست. ما هم بین تمام تیرهای قریش تقسیم می کنیم. این بحث ها مهم است ها. یک شعری شاید آن روزها گفته اند: وَسّعوها في قـُریش ٍ تـَتـَسِع. البته این شعر را ابن ابی الحدید نقل می کند. بین تمام قریشیان تقسیم کنید به همه برسد. طرح این است. اما خدای متعال نخواست.عرض کردم که آن شخص پیش بینی کرده بود که اگر عثمان بر سر کار بیاید، قوم و خویشانش را بر سر کار می آورد. اگر قوم و خویشانش را بر سر کار بگذارد، نمی گذارند. همین طور هم شد، ایشان از سال ششم به بعد، دوازده سال خلافت کرد. شش سال به روش گذشتگان عمل کرد، مشکلی برایش نبود. چرا؟ اگر یادتان باشد عرض کردم. چون هر چه ثروت و قدرت بود، بین قریشیان تقسیم کرد. بنابراین کشور آرام بود. عالم اسلام آرام بود. هیچ مشکلی وجود نداشت. از سال ششم به بعد یعنی در شش سال دوم کم کم آنها حذف شدند، یک نفر از خویشاوندانش بر سر کار آمدند، بنابراین کل عالم اسلام، بدست بنی امیه افتاد. ثروتها تقسیم می شد. ببینید؛ خمس فتوحات آفریقا را به مروان داد. مثلا این فتوحات را در یک وعده غذا به مروان داده است. یعنی چند تا کشور را به مروان داد؟ پنج تا کشور. وقتی اینها فتح می شود، یک غنائمی را بدست می آید،این غنائم خمس دارد. در اصل، خمس، برای اهل بیت است. اما خمس به دست حاکم مسلمانها است. حاکم آن زمان مصلحت را در این دیده است که کل این خمس را به مروان بدهد. یعنی ثروت و قدرت بین بنی امیه تقسیم شد. قریش بر علیه اینها قیام کردند. ببینید؛ بنی امیه یک تیره از قریش است. بنی امیه می خواستند که فقط قدرت در دست خودشان باشد، اما قریش نگذاشت. کم کم در کشور شورش برپا شد و جریان شورش را قریشیان در دست گرفتند و عثمان را کشتند. عرض کردیم طرح قوم قریش این بود که یک نفر از خودشان باید بر سر کار بیاید. طرح اولیه بر روی طلحه بود که این طرح انجام نشد. با یک ترفندی که امیرالمؤمنین بکار برد، طلحه حذف شد. عرض کردم طلحه یک لقمه معاویه بود. اگر بر سر کار می آمد معاویه او را با یک لقمه می خورد و طرحش برای نابودی اسلام، پنج سال به جلو می افتاد. در طول این پنج سال حکومت خودش، امیرالمؤمنین کاری کرد که معاویه نتواند هر کاری می خواهد بکند. یعنی اگر ما امروز مسلمان هستیم، به برکت همان چهار سال و پنج سالی است که امیرالمؤمنین حکومت کرده است.
بحث مفصل است ها. ببینید؛ من در حد طرح عرض می کنم. از طرحهای اولیه امیرالمؤمنین این بود که قدرت قریش را خُرد کند. ببینید؛ دقت کنید، مردم شهر مدینه در سال 63 بر علیه یزید یعنی دولت بنی امیه شورش کردند. تعداد بنی امیه در این شهر هزار نفر بود. یعنی یک جمعیت بود. یک جمعیتی که می تواند تعیین کند. حالا شهر برهم ریخته و بنی امیه نمی توانستند کاری کنند. مردم مدینه این هزار نفر را از شهرشان بیرون کردند. در همین ایام مروان خدمت حضرت زین العابدین علیه السلام آمد و همسر و فرزندانش را در پناه حضرت زین العابدین علیه السلام سپرد و حضرت هم به ایشان پناه داد. در هر صورت، هزار نفر از بنی امیه از این شهر بیرون آمدند. امیرالمؤمنین هیچ کاری از کارهایی که به عنوان اصلاح در عالم اسلام انجام دهد، نمی توانست انجام دهد. بنابراین به کوفه هجرت فرمود. این دومین هجرتی است در اسلام اتفاق افتاده است. در دوران اسلام دو تا هجرت اتفاق افتاده است، هجرت پیامبر از مکه به مدینه که اسلام را نجات داد. به این دلیل که آنها اسلام را تا پایان عمر پیغمبر محاصره کرده بودند و طرحشان این بود که پیغمبر از دنیا می رود و اسلام در محاصره است، بنابراین همه چیزش تمام می شود. اگر پیغمبر از دنیا برود، همه چیز در محاصره تمام می شود. پیامبر اسلام را از محاصره نجات داد و به مدینه آمد، بنابراین اسلام نجات یافت و جهانی شد. سال ششم از هجرت، پیامبر برای پادشاهان عالَم، نامه نوشت. برای خسرو پرویز نامه نوشت و او را به اسلام دعوت کرد. این چه زمانی است؟ زمانی است که خودش جمعیت مسلمان دارد، یعنی یک کشور و یک شهر دارد و قدرت و سَطوَتی یافته است. اگر در شهر مکه می ماند، اصلا از داخل خانه اش نمی توانست بیرون بیاید. هنگام صبح می رفتند داخل خانه پنهان می شدند، تا پایان شب. شب هر کس به خانه اش می رفت. مسلمانها در خانه جمع می شدند. به نظرم اَرقَم ابن أبی الأرقَم، خانه اش نزدیک کوه صفا بود. در خانه او جمع می شدند. کسی در کوچه نمی توانست راه برود. بنابراین پیامبر برای پیشرفت اسلام هیچ کاری نمی توانست بکند. از شهر مکه که به مدینه هجرت کرد، حالا آزاد شد. دستش باز شد و به قدرت رسید. وقتی پیامبر از دنیا وفات کرد، تقریبا کل کشور عربستان در اختیارش بود. حالا در زمانیکه امیرالمؤمنین علیه السلام به حکومت رسیده است، قدرت شهر مدینه به دست قریش است. عرض کردم هزار نفری که می گوییم با هزار نفر امروز مقایسه نکنیم. فرض کنید یک شهر بیست یا سی هزار نفر جمعیت دارد، حالا هزار نفر در مقابل این بیست سی هزار نفر می تواند مؤثر باشد. بنی امیه هزار نفر است. بقیه قریش چقدر هستند؟ یک جمعیت زیادی هستند. بنابراین امیرالمؤمنین نمی توانست در این شهر به اهدافش برسد. وقتی ایشان از شهر مدینه به کوفه هجرت فرمود، یکی از کارهایی که کرد، شهر کوفه را به هفت محله تشکیل داد. یک محله هم در دست قریشی ها بود. طرحی که خلفای گذشته داشتند، این بود که اموال بیت المال را به صورت طبقاتی تقسیم می کردند، طبقه اول قریش بود، طبقه دوم فلان. بنابراین قریش به ثروت و قدرت اول کشور رسیده بود. امیرالمؤمنین وقتی به کوفه آمد،هفت تا محله بود. قدرت یک محله به کل محلات نمی رسید. بنابراین وقتی امیرالمؤمنین بر سر کار آمد، از اولین کارهایی که کرد، برخلاف آن طرحی که خلفای گذشته داشتند، تقسیم مساوی کرد. برای اولین بار بیت المال اینجا تقسیم مساوی شد. وقتی تقسیم مساوی شد، آنها باید کم کم از قدرتشان کاسته شود. بنابراین قریش از قدرتش کاسته شد. تمام کارهای اصلاحی که امیرالمؤمنین می خواست انجام دهد در کوفه توانست انجام دهد نه در مدینه. در شهر مدینه در عقب مسجد می نشستند و به امیرالمؤمنین پیغام می دادند به مال و ثروتهایی که زمان عثمان تقسیم شده است، دست نزن، تا بتوانی برقرار بمانی.
اگر می خواهی حکومتت برقرار بماند، به مالهایی که زمان عثمان بین ما تقسیم شده است، دست نزن. این یک پیغام بود. در هر صورت؛ این بار دوم است که اسلام نجات یافته است. یکی از کارهایی که زمان امیرالمؤمنین انجامش مشکل بود، اینکه ایشان و یارانش در عصر سه خلیفه گذشته، نمی توانستند حرفی بزنند. هیچ کس از پیغمبر چیزی نقل نمی کرد. نقل کلمات و فرمایشات پیغمبر ممنوع بود. حالا البته با ترفند، کارهایی انجام می شد. ببینید، عبارت این است: ابودَردا، ابوذر، ابومسعود یا ابن مسعود، اینها به شهرهای دور رفته بودند و از مدینه خارج شده بودند. در عصر خلیفه دوم، به مرکز گزارش آمده بود که اینها در آنجا از قول پیامبر، حدیث می گویند. آنها را به شهر مدینه احضارشان کردند و گفتند اینجا بمانید. ما بهتر از شما می دانیم که چه چیزی را قبول کنیم و چه چیزی را قبول نکنیم. اصطلاحا حبس نظر می گویند. آنها در این شهر تحت نظر بودند. اینجا هم کسی جرأت یک کلمه حرف زدن را نداشت. مأموران دولت به شهرهای بصره و عینا به شهر کوفه رفتند که اینها شهرهای جدیدالبناء در عصر خلیفه دوم بود و آنجا یک شهر تشکیل شده بود، که به حکومت و فرماندار نیاز داشت. فرماندار و مأموران زیر دستش از شهر مدینه به شهر کوفه آمدند و خلیفه دوم هم همراهشان بود، مثلا فرض کنید این مسیر چندین کیلومتر فاصله داشت. یک فرسخ یا یک منزل. نمی دانیم. مقدارش معلوم نیست. بعد در آنجا پیاده شدند، ایشان تجدید وضو کرد، بعد نزد مأموران دولت خودش آمد و از آنها سؤال کرد آیا شما می روید؟ فرمودند: بله. گفت می دانید من برای چه نزد شما آمدم؟ مأموران خلیفه گفتند خب، ما مأموران دولت اسلام هستیم دیگر و شما برای احترام ما آمدید. خلیفه دوم گفت: بله. درست است. من برای احترام شما را مشایعت کردم. اما یک مسئله دیگر هم هست. الان شما به یک شهری می روید که البته این بحث هم در مورد کوفه و هم در بصره نقل شده است. در هر دو این شهر اتفاق افتاده است. الان شما به شهری می روید که لـَهُم دَویّ. صدای خواندن قرآن از این مردم در سراسر شهر به گوش می رسد. آنها را به حدیث رسول خدا مشغول نکنید. بگذارید فقط قرآن بخوانند. اینها باید قرآن بخوانند، قرآن بخوانند، قرآن حفظ کنند، ما به آنها جایزه هم می دهیم، اما فقط، قرآن بخوانند. دقت کنید؛ هیچ چیز از کلمات پیغمبر، نقل نشود. از هیچ کس، هیچ چیز. من در ثواب این کار با شما شریک هستم. آقا؛ مگر فرمایشات پیغمبر ضد قرآن است؟ آیا پیغمبر قصد داشته قرآن را خراب کند؟ یا اینکه قرآن را توضیح می داد؟ پیغمبر قرآن را توضیح می داد و تفسیر می کرد. قرآن، به تفسیر احتیاج دارد. یعنی عرب هم که قرآن را به زبان خودش است و می فهمد، باز هم به تفسیر احتیاج دارد. ببینید؛ بارها در قرآن دستور نماز خواندن آمده است. چند بار داریم؟ فرض کنید صد بار. مثلا در قرآن صد بار دستور خواندن نماز آمده است. اما نگفتند که نماز صبح دو رکعت است. در قرآن نیامده است. خب، چه کسی باید این مسائل را بگوید؟ خب، پیغمبر باید بگوید. اینکه نماز صبح دو رکعت و نماز ظهر و عصر چهار رکعت است، پیغمبر فرموده است. همه را پیغمبر فرموده است. در قرآن، فقط دو تا آیه در مورد وضو داریم. دو تا آیه که نظیر هم و شبیه هم است، یعنی خیلی حرف های تازه ای در آن آیات نیست. تمام مسائل وضو و غسل و تیمم و این موارد را ندارد. وضو و غسل و تیمم در دو تا آیه آمده است. تمام مسائل که در این آیه نیامده است. بنابراین به توضیح احتیاج دارد که این توضیحات را پیغمبر فرموده است. اینکه گفتند حرف پیغمبر را نقل نکنید و فقط قرآن بخوانید یعنی چه؟. گفتند فقط لفظش را حفظ کنید. ببینید؛ خوارج چه کار می کردند؟ شب تا صبح قرآن می خواندند. اما از قرآن چیزی نمی فهمیدند. حالا مثال برای شما عرض می کنم. جابربن عبدالله، در مسجد، حضور رسول خدا برخاست، حالا شاید هم دستور داشت.
یعنی مخفیانه به او گفتند که این کار را انجام بده. در هر صورت نقل ما اینگونه است. برخاست، عرض کرد یا رسول الله، در آیه 59 سوره نساء می فرماید: أطيعوا اللهَ وَ أطيعوا الرَّسولَ وَ أولي الأمْر مِنكم. ما خدا و رسول را شناختیم، اما این اولی الامر چه کسانی هستند؟ قرآن نگفته که اولی الامر چه کسانی هستند؟ پیامبر فرمود: علی علیه السلام اولین نفر از آنها است. بعد امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام و بعد نه نفر از فرزندان امام حسین علیه السلام است. اولی الامری که قرآن می گوید، اینها هستند. ببینید؛ قرآن به توضیح احتیاج دارد. قرآن، کلیات مسائل اسلام را گفته است. خیلی از جاها اجمال دارد. بنابراین احتیاج به توضیح دارد. ببینید؛ باز مثال عرض کنم؛ قرآن مثل ستون است. قرآن، ستون اسلام است. اما این ستون کافی نیست. ما به دیوار و در و سقف هم احتیاج داریم. قرآن، چهار ستون اسلام است. باز مثال دیگری که بزرگان فرمودند این بود که قرآن، مثل استخوان بندی بدن آدمی است. اگر یک استخوان نداشته باشید، نمی توانید زندگی کنید. اما انسان که استخوان نیست که. به هزار چیز دیگر احتیاج دارد. آنچه که در فرمایشات پیغمبر آمده است، اگر بخواهیم مثال بزنیم، آن بخش های دیگر بدن انسان است. بخش های دیگر ساختمان است. چهار ستون بدن، یا چهار ستون یک ساختمان. یعنی بدون آن امکان ندارد. اسلام، بدون قرآن امکان ندارد. اخباری ها می گویند بدون قرآن، اسلام امکان ندارد. ما اسلام بدون قرآن نداریم. اما اینکه بگوییم اسلام تنها قرآن است، نمی شود. کافی نیست. از این وهّابی های ایرانی داریم که می گویند اسلام فقط قرآن است. یکی از دوستانمان با یکی از وهّابی ها برخورد کرده بود که می خواست به حج عمره برود. از او سؤال کرده بود، در حج عمره چه کار می خواهید بکنید؟ فقط یکبار اسم عمره در قرآن آمده است. عمره چه چیزی است؟ قرآن توضیح نداده که عمره چیست. از حج چقدر در قرآن است؟ أن یَطَّوَّفَ بَیتُ العَتیق. دور این خانه قدیمی طواف کنید. خب، چگونه طواف کنیم؟ وضو لازم دارد؟ قرآن نگفته. چند بار طواف کنیم؟ قرآن توضیح نداده است. از کجا شروع کنیم؟ ندارد. کجا پایان دارد؟ ندارد. به دست راست یا دست چپ برویم؟ هر جور که دلمان خواست می توانیم برویم؟ ندارد. اما همه این مسائل را پیغمبر فرموده است. چرا؟ چون قرآن چهار ستون است. اگر دقت کنیم، بفهمیم، خیلی ارزش دارد. که قرآن، چهار ستون اسلام است. بدون آن اسلام فرض ندارد. اما به تنهایی کافی نیست. اگر شما بخواهید فقط یک رکعت نماز با دستور قرآن بخوانید، نمی توانید. قرآن نگفته که چکار کنیم. آیا تکبیر در نماز لازم داریم؟ نگفته است. در قرآن ندارد که تکبیر لازم است. خب، اصلا نمی شود. نماز تکبیرة الاحرام می خواهد. همه مسلمانان اسلام تکبیرة الاحرام می گویند. کجا گفته شده؟ پیغمبر فرموده است. بنابراین حذف کلام پیغمبر، حذف اسلام است. البته کمی که از عمر دوران قدرتش گذشت، آن چیزهایی که مربوط به عمل است، همین وضو، غسل، نماز و اینها را بگویید. عیب ندارد. پس دردت چیست؟ خب، پیغمبر هزار بار امیرالمؤمنین را معرفی کرده است. مثالش را گفتیم. جابر برخاست یا رسول الله، خدا و رسول را شناختیم، اما این اولی الامر چه کسانی هستند؟ پیغمبر این آیه را توضیح فرمود و چندین بار این را گفته است. این را مکرر برای شما عرض کردم که پیغمبر بعد از نزول آیه تطهیر، وقتی هر روز صبح از خانه بیرون می آمد، به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها می رفت، دو تا چوبهای ستونهای درب را می گرفت، می گفت السّلامُ عَلـََیکم یا أهلَ البَیت. السّلام عَلیکم یا أهلَ البَیت. پیامبر فرمود: در حقیقت اهل بیت اینجا هستند. نه اینکه در خانه من باشند. همسران من اهل بیت نیستند. اینها اهل بیت هستند.آیه 33 سوره احزاب می فرماید: إنـَّما يُريدُ اللهُ لـِيُذهِبَ عَنكـُمُ الرّجْسَ أهْـلَ البَيْتِ وَيُطـَهّرَكـُمْ تـَطهيرًاآیه برای اینها است. نه مال آنهاست. برای هیچ کس نیست.مخصوص اهل بیت است.إنـَّما يُريدُ اللهُ لـِيُذهِبَ عَنكـُمُ الرّجْسَ أهْـلَ البَيْتِ وَيُطـَهّرَكـُمْ تـَطهيرًا. چه وقت و کجا این آیه نازل شد؟ ببینید؛ آیه تطهیر، در خانه امّ سَلمه نازل شد. وقتی این اتفاق افتاد، روایت است که پیغمبر مشاهده فرمود رحمت خدا نازل شد. فرمود أُدعوا لی عَلیّاً. علی علیه السلام را خبر کنید. به حضرت فاطمه علیها السلام و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام هم بگویید بیایند. ببینید؛ دقت کنید، زینب و ام کلثوم نیستند. فقط این پنج نفر هستند. آیه تطهیر برای اینها است. این تعداد را کم و زیاد نکنید. این پنج نفر هستند. ام سلمه نزدیک درب نشسته بود. حالا چه کسی به او گفته بود نزدیک درب بنشیند؟ ام سلمه از پیامبر سؤال کرد اجازه می دهید من هم با شما باشم؟ پیغمبر فرمود: نه. شما سر جایتان بنشینید. خب، اینجا نازل شده بود. بعد از ام سلمه این اتفاق، عالم گیر شد. آن خانم دیگر( عایشه) مجبور شد این اتفاق را توضیح داد و ایشان هم حدیث نقل کرد. توضیح داد که اینگونه و اینگونه شد. البته نمی گوید که من حضور داشتم. چون حضور نداشته که. اما از ام سلمه یا از شخص دیگری شنیده بود. شاید هم این را از شأن و شخصیت خودش می دانست که بگوید من با کلمات پیغمبر و حوادث آشنا هستم. حالا گفته و ماسیده است. چکار کنیم؟ حدیثهایی که نقل کرده، در کتاب صحیح مسلم از کتابهای درجه اول اهل سنت، جمع آوری شده است. روایت از ایشان هم هست. اما اصل حرف برای ام سلمه است. ام سلمه در جریان بود. این خانم و هیچ کس دیگر هم نبود. دقت کنید؛ این حدیث کسایی که ما به عنوان توسل می خوانیم، مانعی ندارد که این آیه تطهیر چندین بار نازل شده باشد. پس اصلش اینجاست. اولین بار در خانه ام سلمه نازل شد. پیامبر مسئولیتش را هم بر عهده امّ سلمه گذاشت که از خانواده اش نباشد که بگویند خودشان برای خودشان درست کردند. دیگران گفته اند. خب، چه چیزی عرض کردیم؟ آنها یعنی دشمنان، حدیث را منع کردند. خب، اگر حدیث را منع کنند، یعنی شما مانع اسلام هستید. شما جلوی اسلام را گرفتید. گفتند نه. آقا؛ ما نگرفتیم. کعب الاحبار را برای شما آوردیم که فتوا دهد. هر جا به فتوا نیاز داریم، کعب الاحبار است. کعب الاحبار چیست؟ مرجع تقلید یهودیان یمن است. او مدینه را یک سفر توریستی کرد. یک نگاهی به مدینه کرد که ببینید چه خبر است؟ بعد هم می خواست به بیت المقدّس برود. آنجا شهر آرزوهای یهود است. همین شهری که در حال حاضر در دست این آدمهای خبیث است. حضرت خلیفه او را نگه داشت. گفت شما پیش ما بمان. شاید او هم دید که یک اهدافی اینجا است، ماند. دقت کنید؛ مرجع تقلید به اصطلاح ما مرجع تقلید است. حضرت خلیفه از او استفتاء می کند. می گوید نظر شما در مورد این مسئله چیست؟ ایشان هم فتوا می دهد. خب، وقتی مشکل داریم، مشکل داریم دیگر. مردم می آیند مسئله می پرسند. خود خلیفه هم بلد نیست. ایشان می گوید ما باید دنبال کسب و کار برویم، نمی توانستیم به همراه پیغمبر بنشینیم و چیزی یاد بگیریم. خب، وقتی آدم دنبال کسب و کار است، نشنیده که پیغمبر چه چیزی فرموده. ناگزیر بود کمک بگیرد. می فرستادند خدمت همان خانم و از ایشان استفتاء می کردند که نظر چیست؟ اسلام در این زمینه چه می گوید؟ این دو نفر بودند. ایشان یک رفیق به نام راهب نصرانی داشت. یعنی کعب الاحبار، رئیس علمای یهود، راهب نصرانی و این خانم بودند. اگر کسی مراجعه می کرد و مسئله می پرسید، این آقایان هستند. البته به صورت متعدد اینها در مسائل گیر می کردند. هیچ کدام راه حل نداشتند. علمای یهود و نصارا در شهر می آمدند، مسئله می پرسند و هیچ کس نمی دانست. اصلا عقلشان نمی رسید. درجه عقلشان به این اندازه نبود که این حرفها را بفهمند. ناگزیر بودند که دست به دامان امیرالمؤمنین شوند. دقت کنید؛ ناگزیر بودند، مجبور بودند. امیرالمؤمنین در شهر مدینه نبود. تا همین جا متوقف می شویم. مصلحت نبود که امیرالمؤمنین در شهر مدینه باشد. یعنی برایش خطر جانی وجود داشت. به بیابانها می رفت و آنجا پیغمبر دو تا زمین به ایشان داده بود. زمینهایی مثل موات بود. این زمینها را دو تا نخلستان کرد. چه نخلستانی! نخلستانی که در تمام طول آینده زمان، ائمه علیه السلام، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام مضیف خانه داشت. از کجا داشت؟ هیچ راه زندگی ندارد. پیغمبر اینها را برایشان راه، قرار داده بود. خمس قرار داده بود. به دستشان سپرده بود. اما همه مصادره شده بود دیگر. فدک ثروت بزرگی بود. مصادره شده بود. هیچ چیزی نداشتند. جایگزین آن ثروتهای از دست رفته، امیرالمؤمنین این دو تا نخلستان را داشت. یکی از آنها یَنبُع و دیگری ظاهرا بُقیبِقِع است. حالا؛ امیرالمؤمنین دو یا سه تا از نخلستانهای بزرگ را تأسیس نمود و بعد هم آنها را برای فقرا وقف کرد. اختیارش را هم به دست امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام داد. در دست فرزندانش بود. از این راه، حضرت زین العابدین علیه السلام بذل و بخشش می فرمود. بذل و بخشش های بزرگی که حضرت مجتبی علیه السلام می کردند، از همین طریق بود. یعنی در شهر مدینه در آن زمان سه نفر به عنوان جواد یعنی صاحب جود و کرم بودند. حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، حضرت امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر. عبدالله بن جعفر را دولت کمک می کرد. یعنی معاویه و امثال اینها کمک می کرد. اما امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام راهی نداشتند. همان باغها و نخلستانهای پدری شان بود که به فقرا می دادند. در هر صورت، امیرالمؤمنین در شهر مدینه نبود. اختیار دین دست این سه نفر بود. حضرت آقا، یعنی کعب الاحبار و آن راهب نصرانی که اسمش تمیم داری بود، گاهی هم که آن خانم یعنی عایشه بود. شما نمی دانید که اینها چه کردند. روزی خلیفه دوم در مسجد نشسته بود، آقای کعب الاحبار هم نشسته بود. شخصی آمد و آنجا از خلیفه سؤال کرد که خدای متعال قبل از اینکه عرش را خلق کند، کجا نشسته بود؟ خب، یک جایی باید بنشیند و گرنه خسته می شود. عقل یک آدم معمولی مخصوصا 1400 سال پیش آن هم در بیابان چقدر است؟ خدای متعال قبل از اینکه عرش را خلق کند، کجا نشسته بود؟ خلیفه که چیزی نمی دانست. او هم عقلش نمی رسید. درجه عقلانی او هم با آن آقا یکسان بود. رو به کعب الاحبار کرد و گفت شما چه می گویید؟ حالا دقت کنید ها. کعب الاحبار گفت یک صخره ای در بیت المقدّس است که به آن قُبّة الصَخرة می گویند. یک سنگ بزرگی بود که زیر آن چهار ستون قرار داشت و در فضا معلّق بود. پیغمبر پایش را بر روی آن نهاد و به معراج رفت. حالا نمی دانیم آن حرف چقدر قیمت دارد. خدای متعال قبل از اینکه عرش را خلق کند، بر روی این صخره نشسته بود. بعد عرش را با بخشی از همین صخره خلق کرد و بخشی از آن هم الان اینجا است. آن موقع امیرالمؤمنین حضور داشت و با یک حالتی از جایش برخاست. که آن حالت برخاستن امیرالمؤمنین از جایش، شکست برای اینها بود. یک رسمی در عرب بود که وقتی می خواهد نشان دهد که از این حرفهایی که زده شده و این جریانی که در این واقعه اتفاق افتاد، به من نمی چسبد و من از این حرفها بیزارم، عبایش را تکان می دهد. امیرالمؤمنین بر می خیزد و عبایش را تکان می دهد. این کار را انجام داد. خب، این برایشان خیلی بد بود. عرض کرد که یا ابا الحسن، شما بفرمایید که داستان چه بود؟ بعد امیرالمؤمنین نشست و فرمود: آنها توراتشان را تحریف کردند. خدا آنجا نشسته بود و ننشسته بود یعنی چه؟ این حرفها یعنی چه؟ حالا اهل سنت در روایت دارد که خدای متعال بر روی عرش نشسته است، اما چون بزرگتر است دیگر. الله اکبر. از همه اشیاء بزرگتر است، بنابراین بخشی از بدنش از این طرف عرش بیرون آمده و بخشی هم از این طرف بیرون آمده بود.
این روایتی از کعب الاحبار و ابو هُریره است. از آن کتابهای درجه اول است. یعنی کتابی است که بعد از قرآن، آن کتابها بود. من و شما هم اگر امیرالمؤمنین را نداشتیم، همین حرفها را می گفتیم و چون بدن خدا سنگین بود، این عرش که یک تخت است، این تخت جیرجیر می کند. یعنی زمانی که کهنه تر بود، صدا می داد، اما حالا تعمیر شده است. واقعا این حرفها وجود دارد و در این مسائل گیر هستند که چکار کنند؟
حالا مطلب دیگری را عرض می کنم. شب اول حدیثی را برای شما خواندیم، که معنی آن حدیث هم مشکل بود، برای شما عرض می کنم. خدای متعال به پیامبر فرمود که یا اخی المرسلین، ای برادر پیامبران مرسل،( پیامبران مرسل، سلسه هستند و ایشان خاتم آنها است) به بندگان من بگو اگر بار ظلمِ بر مردم به دوش دارید، مظلمه خلق بر گردن دارید، در مسجد نماز بخوانید، من شما را لعن می کنم. حالا معنی این حدیث را عرض کردیم. یعنی کسی که با مظلمه خلق نماز می خواند، از رحمت خدا بهره مند نمی شود. هر عبادتی را انجام دهد، از رحمت خدا آنطور که باید بهره مند نمی شود. خیلی ساده است ها. حالا شما بروید نماز بخوانید، بنده هم بلند شوم و نماز بخوانم. تکبیر الله اکبر را که می گویم، می روم بیرون. بیرون می روم یعنی چه؟ یعنی رحمت خدا شامل حال من نشده است. آقا وقتی شما الله اکبر می گویید، در روایت است که رحمت خدا از شما تا هفت آسمان جاری است. پس چرا من نفهمیدم؟ چون خودت درست کرده بودی. خودت برابر خودت درست کرده بودی. خداوند می فرماید،حق مردم را ادا کن و بی بار به سوی من بیا تا ببینید چه می شود؟ ببینید؛ این جور دقت ها لازم است. مرحوم حاج آقا حق شناس می فرمود: مثلا اگر کسی به شما گفت به فلانی سلام برسانید شما گفتید چشم. اگر شما سلام را به آن شخص نرساندید، برای شما گیر درست می کند. این بحث اخلاقی است ها. خب، قول دادید، باید عمل کنید. یعنی آن زمان که به شما گفتند این کار را بکن، شما گفتید باشد، باید به قولتان عمل کنید. واقعا آن زمان می خواستید این کار را انجام دهید. اگر آن موقع که نمی خواستید این کار را بکنید گفتید باشه دروغ گفتید و گرفتار هستید. اما اگر قول دادید و به قولتان عمل کنید، به وظیفه اخلاقی خودتان عمل کردید. چون اگر من به شما قول می دهم واجب که نمی شود بگویم که. اما اخلاقا واجب است. اگر به این واجب اخلاقی عمل نکردید، گیر می کنید. یعنی نماز می خوانید، حواستان به بیرون می رود. چرا حواسم به بیرون می رود؟ برای اینکه مشکل دارم. این مثال کوچکی بود که عرض کردم. این مسئله کوچک، آدم را گیر می اندازد. اگر من مال شما و حق شما را خوردم، آبروی شما را بردم، پشت سرتان تهمت زدم، غیبت کردم، بنابراین گیر آدم بیشتر و صد برابر است. گیر و مشکل ما در نماز، همین است. آقا؛ ما دعا می خوانیم اما حواسمان در نماز خواندن و دعا کردن پرت است. خب، چرا نیست؟ به دلیل اینکه رحمت خدا شامل نشده است. شما اصلا بدون رحمت خدا کاری می توانید بکنید؟ نمی توانید. هیچ کاری نمی توانید بکنید. هیچ کاری. آقا یک کاری کنید که رحمت شامل شود. ببینید؛ این آیه را می دانید.آیه 45 سوره یس می فرماید:وَإذا قيلَ لـَهُمُ اتـَّقوا. به آنها می گویند تقوا اختیار کنید.ما بَيْنَ أَيْديكُمْ وَ ما خَلْفَكُم. از آنچه در پیش رویتان و در پس پشتتان است، بترسید. حالا شاید معنایش این باشد که مثلا من الان باید بیایم و با شما صحبت کنم. مثلا بعد از منبر باید بیایم و با شما یک صحبتی کنم. خب، این صحبت کردن که پیش رو است. من باید تقوا را مراعات کنم. مواظب باشم غیبت نکنم و حرف بد نزنم. بی ادبی نکنم و آبروی کسی را نبرم و امثال این موارد. چون من یک مجموعه وظایف دارم دیگر. دائما یک مجموعه وظایفی پیش رویم است. هر کاری می خواهم بکنم این مجموعه وظایف است. خب، یک گذشته ای هم من دارم. اگر من گذشته ها را بی حساب و کتاب عمل کردم، باید جبرانش کنم. جبران گذشته، وظیفه است. من در گذشته بی محابا صحبت می کردم. حالا باید این بی محاباها را جبران کنم. ما بی محابا نداریم. بی محاباها را باید جبران کنیم. خب،وََ إذا قيلَ لـَهُمُ اتـَّقوا ما بَيْنَ أَيْديكُمْ. در برابرتان و پشت سرتان و همه زندگی تان طبق دستور باشد. می خواهید دعا بخوانید و ذکر بگویید، اگر زبان آدم آزاد باشد، هیچ اثری ندارد. زیارت عاشورا آسمان را به زمین می آورد. اگر شما یک زیارت عاشورای درست بخوانید، اگر بار مردم بر دوش نداشته باشید، اگر در دورانی که دارید زیارت عاشورا می خوانید مواظب زبان و گوش و چشمتان باشید،آسمان را به زمین می آورید. در داستان مباهله داریم. بزرگان نصارا آمدند، پیغمبر را دیدند و متوجه شدند که امیرالمؤمنین پشت سرش است. بین امیرالمؤمنین و رسول خدا، حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها است. ایشان بین این دو تا مرد قرار دارد و محافظت می شود. دست امام حسن علیه السلام در دست پیغمبر است و امام حسین علیه السلام در بغل پیغمبر است. حالا نقل هایش مختلف است. مثلا گفت یک چهره هایی را می بینم که اگر سرشان را به آسمان بلند کنند، آسمان به زمین می آید. با اینها مباهله نکنید ها. دعایشان، کوهها را از زمین می کند. با اینها مباهله نکنید. اینگونه بود. در زیارت عاشورا دست به دامن این پنج تن می شوید. دست به دامن امام حسین علیه السلام می شوید. آقا اگر من هنگامی که زیارت عاشورا می خوانم، گناه کنم، خب، این هیچ اثر ندارد. ثواب دارد. بخوانید. هر مشکلی که من داشته باشم، جلوی رحمت خدا را می گیرم. حدیثی را که می خوانم، از نظر سند، حدیث خوبی است. ابوبصیر می گوید من از حضرت امام صادق علیه السلام شنیدم، فرمود: لا والله. نه قسم به خدا.لا وَ اللهِ لا يَقـْبَلُ اللهُ شَيْئاً مِنْ طاعَتِهِ عَلى الإصْرار عَلى شَيْءٍ مِنْ مَعاصيهِ. خدای تبارک و تعالی هیچ طاعتی را قبول نمی کند لا يَقـْبَلُ اللهُ شَيْئاً مِنْ طاعَتِهِ. هیچ طاعتی را از هیچ کس قبول نمی کند، با اصرار بر معصیت. اگر شخصی اصرار بر معصیت دارد، هیچ قبول نیست. یعنی گناه، مانع است. عرض کردیم بار مردم بر دوش داشته باشید، مانع است. نمی گذارد به ثمر برسد. رحمت خدا عالَم را پر کرده است. من چرا نمی فهمم؟ در سالهای گذشته من با یک جمعی حج بودم. آقایان گفتند آقا ما اینجا چکار کنیم؟ این داستان را برای شما نقل کردم. یکی می گوید بروید طواف کنید. یکی می گوید بروید قرآن بخوانید. ما گفتیم هر کاری می خواستید بکنید باید تهران می کردید. اینجا هم طواف می کنید مثل دیروزت است، مثل روز اول است. روز دوم هم مثل روز سوم است و همین طور تا روز آخر. اول و آخر یکی است. اگر می خواستید یک کاری کنید، باید در تهران می کردید. باید آنجا بار را سبک می کردید. اگر بار را سبک کنید، اینجا تازه حظّ طواف را می برید. ما به دوستانمان می گوییم اگر می خواهید به مکه حج عمره یا حج واجب یا کربلا مشرف شوید، تا آنجا که می توانید از همه کسانی که ممکن است حقی بر گردن شما داشته باشند، حلالیت بطلبید. اگر بعد نتوانستید به حج بروید، شما بُردید. از صد نفر، دویست نفر حلالیت طلبیدید. بار صد نفر، دویست نفر، از روی دوشتان پایین آمده است. حالا می گویند آقا نمی شود. یک مسئله بود. بار مردم. و دومین مسئله، اصرار بر گناه است که نمی شود. اصرار بر گناه، کارتان را خراب می کند. من از صبح تا ظهر در کوچه و بازار به صد تا نامحرم نگاه کردم، بعد ظهر می خواهم به مسجد بروم و نماز بخوانم. خب، این اصرار بر معصیت می شود. بنابراین در موقع خواندن نماز ظهر دائم بر هوا هستید. گاهی در هنگام نماز خواندن، بدترین فکرهای ممکن به سراغ آدم می آید. بحثمان تمام شد. این مطلب را می خواستم عرض کنم. ببینید؛ چه چیزی برای آدم بریدند و دوختند؟ در آیه 31 سوره انسان داریم.يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِه. خدا او را در رحمت غرق می کند. امامَنْ يَشاءُاست. یعنی هر کسی را در رحمت غرق نمی کند.
مَنْ يَشاءُچه کسی است؟ کسی است که بار مردم بر دوش ندارد. آن کسی که بار مردم بر دوش ندارد، سرش را در رحمت فرو می برند و خفه اش می کنند. البته کسی در رحمت خفه نمی شود بلکه زنده می شود. اگر چشیده بودیم، اگر چشیده بودیم، اگر انسان این يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِه را چشیده بود، خودش را می کشت.قال الرَّحمة ولایة علی بن ابیطالب. دست انسان آنجا به ولایت می رسد. تازه اهل ولایت، آنهایی هستند که خدا با آنها اینگونه رفتار کرده است. دیروز شخصی از من سؤال کرد که مدتی است که توبه کردم، اما هیچ احساس محبت نمی کنم. اگر احساس محبت کنید، یعنی شما را در ولایت داخل کردند. روایت بعدی از حضرت امام صادق علیه السلام است.يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِه. باز حضرت امام صادق علیه السلام از امام محمد باقر علیه السلام نقل می کند قال ولایة علی بن ابیطالب. یک روایت قشنگ تر از اینها است به یک معنا، می فرمایديُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِه، قال الرحمة علی بن ابیطالب. یعنی شما فنای در امیرالمؤمنین می شوید. آقا مگر می شود فهمید؟ مگر ممکن است ما بفهمیم این یعنی چه؟ یک مطلبی را برای شما عرض کنم که جالب است. مرحوم آیت الله حق شناس خوابی دیده بودند. این خیلی با ارزش است. حالا من نمی توانم توضیح عرض کنم. خودم هم نمی فهمم یعنی چه؟ فرموده بود که اینجا من مأمورم. در سخت ترین عقبات عالم آخرت، آنجا مأمورم دوستان امیرالمؤمنین را نجات بدهم. خب، خودت چکاره هستی؟خودش،يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في عَلیّ.