شب ششم فاطميه دوم 28/1/92 ( از آنچه كه مي بيني نفع ببر )
شب ششم فاطميه دوم 28/1/92 ( از آنچه كه مي بيني نفع ببر )
چون از هر طرف گناه می بارد، اینکه انسان چشمانش را ببندد، یا اینکه سرش را پایین بیاندازد، خدای متعال از او راضی می شود.اگر خدا راضی شد، امور زندگی شما را بر عهده می گیرد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

حضرت امام صادق علیه السلام فرمایش فوق العاده ای دارند که درد همگانی ما است، این عبارت هم سنگین است. در کتاب کافی جلد 2 صفحه 420 این حدیث آمده است.إنَّ الحَسْرَة وَ النـَّدامَة وَالوَيْـل. الحَسرَةَ: یعنی حسرت، النّدامة: پشیمانی، اَلوَیل: یعنی آدم بر سر خودش می کوبد و می گوید وای. برای کسی است که لـَمْ يَنـْتـَفِعْ بـِما أبْصَرَهُ. کسی که از آنچه می بیند، نفعی نمی برد. یک بنده خدایی می گفت خدمت مرحوم آقای انصاری همدانی رسیدم، گفتم چکار کنم؟ ایشان فرمود که در مورد دوستانی یا آشنایانی که داشته ای و بعد آنها از دنیا رفته اند، چه شد؟ در مورد این موضوع فکر کن. می گفت یک مدتی عمل کردم، بعد آمدم خدمتشان، گفتم آقا نمی توانم تحملش را ندارم. چون ما فکر نمی کنیم، راحتیم. خب، ما در آن منزل انتهای کوچه زندگی می کردیم دیگر. حالا به جهات متعدد نمی شد آنجا زندگی کرد و آنجا را پدرم 35000 تومان خریده بود، آن زمان سی و پنج هزار تومان یک چیزی بود. بعد هم پنج سال طول کشید تا این خانه را توانستیم بسازیم. ساختنش مشکل نبود ها. چند ماهه می شد این ساختمان را ساخت اما سه سال این طورها طول کشید. بعد که آدم در یک خانه نو و جدیدی می رود، راحت و خوش است و این حرفها، بعد هم به باد رفت. از این به باد رفتن ها زیاد اتفاق می افتد. حتی ممکن است جوانها و نوجوانهای ما در همین سنین کوتاه هم دیده باشند.خب، آدم تحمل یک چنین چیزی را ندارد. این به باد رفت. آن به باد رفت. رفتم خدمت ایشان و گفتم آقا تحمل این را ندارم و فرمودند هر وقت دنیا در نظرت جلوه کرد، آنوقت به این فکر کن. البته ایشان یک دستور هم برای همیشه فرموده بود که این هم دستور ممتازی است. یک نمازی روزهای یکشنبه ماه ذی القعده خوانده می شود که خیلی نماز ممتازی است. راحت است. فقط یک غسل دارد و برای شما که مسئله زیاد می دانید، انجام این غسل فقط به دو دقیقه زمان نیاز دارد دیگر. یک غسل و چهار رکعت نماز دارد. خیلی بار سبک کن است. بزرگان علمای اخلاق به این نماز توجه داشتند. البته ایشان فتوا داه بودند که همه این نماز را یکشنبه ها بخوانند. حالا ما فقط می دانیم ماه ذی القعده است. حالا بعد چه می شود، متأسفانه الان من نمی دانم چکار می شود کرد؟ حالا حداقل وقتی ماه ذی القعده ای رسید، این نماز یکشنبه ها را بخوانید ان شاءَ الله. نماز خیلی ممتازی است. فرمودندإنَّ الحَسْرَة وَ النـَّدامَة وَ الوَيْـل لـَمْ يَنـْتـَفِعْ بـِما أبْصَرَهُ. از چیزی که می بیند، سود نمی برد. البته ما سود دنیایی مان را می بریم، آن را کم نمی گذاریم.

مثلا فرض کنید تلویزیون یک غذای خوشمزه ای تبلیغ می کند، آدم به دنبالش می رود و یاد می گیرد. آن را نمی گوییم. یک چیزی که برای خود شما است. ما یک خود داریم و یک تن. آن چیزی که برای خودت مفید است، این را نمی خواهیم بگوییم. قسمت دومش مهم بود.وَ لـَمْ يَدْر ما الأمْرُ الـَّذي هُوَ عَلـَيهِ مُقيم. این را تکرا می کنم تا در ذهنتان بماند وَ لـَمْ يَدْر. لـَمْ يَدْر ، یعنی، نداند.ما الأمْرُ الـَّذي هُوَ عَلـَيهِ مُقيم. أ نـَفـْعٌ لـَهُ أمْ ضَرّ. چه چیزی فرمودند؟إنَّ الحَسْرَة وَ النـَّدامَة وَ الوَيْـل لمن لـَمْ يَدْر. وای به حال کسی که نمی داند آن کاری که این شخص بر آن مقیم است. این کارش را همیشه می کند. فرض بفرمایید که مثلا بچه ها فوتبال بازی می کنند. مثلا روزی دو یا سه ساعت کمتر و بیشتر این بازی را انجام می دهند. حالا این چیز خوبی است. چیز بدی نیست. اما ما کارهایی را می گوییم  که بر آن مقیم است، مداوم آن را عمل می کند. کارهایی را که مداوم بر آن عمل می کند و نمی داند این به نفعش است، نفعش در این کار است، یا ضررش.إنَّ الحَسْرَة وَ النـَّدامَة وَ الوَيْـل. یعنی یک روزی آدم دائما بر روی سرش و دستش می زند و می گوید وای و حسرت می خورد. یک روز حسرتی در پیش داریم دیگر. روزی را گفتند که روز حسرت است. آیه 39 سوره مریم دارد که يَوْمَ الحَسْرَةِ إذقـُضِيَ الأمْر. وقتی کارهایت تمام شده، بریدن و دوختن ندارد. اگر من قرار شد به جهنم بروم، حسرت می خورم. آدم حسرت می خورد.إنَّ الحَسْرَة وَ النـَّدامَة وَ الوَيْـل. حسرت، ندامت و ویل بر آن کسی که نمی داند آن چیزی که بر آن مقیم است و مداومت دارد، آیا نفع او در آن است یا ضررش. نمی داند نفعش در آن است یا ضرر. یک دوستی داشتیم که کارمند بانک بود. البته رئیس بانک بود. با مرحوم حاج آقا حق شناس رفت و آمد داشتند. به ایشان هم علاقمند بود و هم ارادت قدیمی داشت. دقت کنید؛ آقا به ایشان فرمودند فلانی نمی شود کار بانک را رها کنی؟ این شخص فرمود آقا،در این بانک  صد نفر وابسته اند. اگر من به بانک نروم، این طور می شود، آن طور می شود. آیا معنی سخنش این بود که شما از آنجا بیا بیرون که بیکار باش؟ خب، نه. مرحوم حاج آقا حق شناس بیکاری را که برایش نمی خواستند. کار برای این شخص، لازم بود. اگر این شخص از این کار بیرون می آمد، قائدتا یک کاری هم برایش درست می شد. مرحوم حاج آقای حق شناس به این شخص فرمود اما این کار برای شما گرفتاری دارد. به خودت نمی رسی.وَ لـَمْ يَدْر ما الأمْرُ الـَّذي هُوَ عَلـَيهِ مُقيم. مرحوم حاج آقا حق شناس به این شخص فرمود تو هر روز باید سر کار بروی. الان  دوباره یک کار مهم دیگری دارد. اگر این فرد سخن حاج آقا حق شناس را می پذیرفت، شاید الان جای دیگری بود. یک جای معنوی دیگری. حالا ماها به همین اندک خودمان راضی هستیم. حتی اگر یک کسی هم پیدا شود، نشان دهد یک چیز دیگری را، سخت است که تغییر کنیم. مثلا یک مجموعه دوستانی بودند که با آنها سلام و علیک داشتیم. مثلا عده ای به من سلام می کردند و مرا تحویل می گرفتند، مدام بشمارید. اما تو یک چیز بزرگ و عظیمی را از دست دادی که اگر همت می کردی، می توانستی بدست بیاوری. اگر آن قِسط و وبال را رها می کردی، می توانستی آن موهبت عظیم را به دست آوری. البته ایشان آدم بسیار دقیق، منظم، مرتب، طبق قانون، خیلی خوب بود. مثلا تو که اینگونه هستی می توانی یک کارهای بزرگتری انجام دهی. اگر تو توانستی کار بزرگتری انجام دهی، آن موهبت نصیبت می شود. یک روزی برای شما حدیث اکسیر اعظم را عرض کردم. امام از شخصی سؤال کرد که آیا اکسیر اعظم را دیده ای؟ آن شخص، جواب داد آقا، اکسیر اعظم یعنی چه؟ نه. امام فرمودند که گوگرد سرخ را دیده ای؟ جواب داد اصلا گوگرد سرخ گیر نمی آید. اصلا وجود ندارد. آن گوگرد سرخ چیزی است که نامش را اکسیر اعظم گذاشتند.

فرض کنید که با یک مثقال از آن یک کیلو کیمیا بدست می آید. با یک کیلو کیمیا، شما یک تن طلا می توانید درست می کنید. آقا یک مثقال از آن، این را به کیمیا تبدیل می کند. البته ما فقط اسم کیمیا را شنیدیم. افراد زیادی عمرشان را برای بدست آوردن کیمیا به باد دادند. یکی از علما کار کیمیا انجام می داد، بعد خدمت یکی از بزرگان رسیده بود و ایشان فرموده بود آن کاری که شما پنهانی انجام می دهید، ادامه ندهید. به درد نمی خورد.حالا؛ با یک مثقال از این، کیمیا تبدیل می شود به کیمیا. آقا؛ با کیمیا شما یک تن طلا درست می کنید. بعد ثروتمند می شوید. امام به این شخص فرمودند که گوگرد سرخ را دیده ای؟ جواب داد. نه، آقا. ما فقط اسمش را شنیدیم. اسمش را هم نشنیدیم. امام فرمودند مؤمن، از گوگرد سرخ عزیزتر است. عزیز را فرموده بودند یعنی نادر وجود. یعنی عزیز نادر وجودی گیر نمی آید. اول فرمودند زن مؤمن از مرد مؤمن عزیزتر است. یعنی چه؟ یعنی نادرالوجود تر است. ممکن است معنایش این باشد که قیمتی تر است. ممکن است برای عزیز دو تا معنا داشته باشد. یک معنایش این است که قیمتی تر است. بعد فرمودند که مرد مؤمن از کبریت احمر عزیزتر است. آقا؛ اگر این آدم مؤمن شود، مرده را زنده می کند. حالا شما به چه چیزی اکتفا کردید؟ به اینکه رئیس بانک باشید. خب، اگر تو رئیس بانک باشی خیلی خوب است. داخل این بانک دزدی نمی شود، اختلاس نمی شود، کارهای مفید انجام می شود که همه اینها خوب است. اما اگر این شخص بشوی، صدهزار از این آدمها از دستت در می آید و آن چیزهایی که نمی دانیم را در می یابید. یک چیزهایی درمی یابید که نمی دانیم. یادتان باشد این مطالب را مکرر عرض کردیم. یک شخص مؤمن در این شهر است. مثلا شهر ما ده میلیون نفر جمعیت دارد. تعداد زیادی از این جمعیت ده میلیون نفر، غرق در گناه هستند. خب، اگر این شخص مؤمن داخل شهر باشد، بلا به این شهر نمی آید. این را می شود با چیزی مقایسه کرد؟ اگر خدا این شهر را فقط یک تکان بدهد، چه می شود؟ اگر خدای متعال این ساختمانهای بلند را یک تکان بدهد، چه می شود؟ اما اگر این فرد مؤمن در این شهر باشد، اصلا هیچ اتفاقی نمی افتد. مرحوم آیت الله حق شناس با همسرش در منزل نشسته بودند، منزلی در کوچه غریبی نزدیک مسجد امین الدوله داشتند. یک خانه قدیمی دو طبقه بود از همان ساختمانهای قدیمی بود که شاید طبقه اول و دوم هم با تیر ساخته شده بود، نه با آهن. حالا اگر آهن هم باشد، یک تکان بدهند، خراب می شود. آن لحظه زمین لرزید. همسرشان از جا بلند شد که برود، ایشان فرمود نه. بنشین. اینجا که نشستیم، هیچ اتفاقی نمی افتد. حالا؛ این اتفاق برای یک خانه است. زمانی که ایمان بالاتر می رود، تمام شهر در امن می شود. باز هزار مورد دیگر است. حالا این مسائل که دیگر چیزی نیست. یعنی آدم می تواند تا این حد مفید باشد؟ جان ده میلیون نفر را نجات می دهد. اگر کمی ایمان بالاتر باشد، همه کشور در پناهش هستند. فرمودند إنَّ الحَسْرَة وَ النـَّدامَة وَ الوَيْـل وَ لـَمْ يَدْر ما الأمْرُ الـَّذي هُوَ عَلـَيهِ مُقيم. آن کاری که دائما به آن مشغول است، به نفعش است یا ضررش. شما درس طلبگی می خوانید، درس طلبگی به نفع شما است. شما دانشجو هستید به نفع تان است. اگر یک کار دیگری می کردید، آن نفعش بیشتر بود. مثلا حالا الان عنوان دارد دیگر. مثلا کسی در حال حاضر به عنوان پدر هست. می گوید پسرم دانشجو است. الان فوق لیسانس است. بعد هم می گوید پسرم دکترا است. بعد هم می گوید پسرم استاد دانشگاه است. خب، اینها، عنوان است. اما آن چیزی که به نفع شما است، چیست؟ کسی که این را نمی داند، این کاری که دارم دائما انجام می دهم، به نفعم است یا به ضررم. کسی پیدا می شود که بتواند بفهمد کاری که دارد می کند به نفعش است یا به ضررش؟

ما به همین عقلهای خودمان اکتفا می کنیم. حالا، گاهی هم اگر آدم کمی عاقلتر باشد، مشورت می کند دیگر. حالا دیگر آن نفع و ضررمان به حد فهم و عقل خودمان است، یا مشورت است. اگر آدم عاقلی باشد، برای کارهایش مشورت می کند که مثلا آیا مصلحت است من این کار را بکنم؟ بهتر است؟ آن درس را بخوانم بهتر است؟ این کسب را اختیار کنم بهتر است؟ مثلا در وزارت مسکن کار کنم بهتر است؟یا به شهرداری بروم؟ چکار کنم؟ واقعا کدام کاری که ما انتخاب می کنیم به نفع تمام زندگیمان است؟ این یک مطلب است. روایت بعدی از حضرت امام باقر علیه السلام است که از رسول خدا نقل می کند. فرمود که سه خصلت یا سه کار است که هر کس در او یکی از این موارد یا همه اینها باشد، در سایه عرش خدا خواهد بود. چه وقت؟ در روز قیامت.كانَ في ظِلِّ عَرْش اللهِ يَوْمَ لا ظِلَّ إلـّا ظِلـّه‏. اگر مرحمت خدا بر سر آدم سایه بیاندازد، آن روز، روز خیلی بزرگی است. قرآن دارد یومٍ عظیم. یا در جای دیگری گفته است یومٍ عبوس. برای قیامت صد ها لفظ با کم و زیادش وجود دارد. آن روز در سایه مرحمت خدا است. کسی که این صفتها را دارد، در سایه مرحمت خدا قرار دارد. دو مورد را یادداشت کردم، مورد سومی را پیدا نکردم. حالا؛ منظورم همان دومی بود که می خواستم عرض کنم. خیلی هم جالب و ممتاز است. فرمودند: رَجُـلٌ أعْطى النـّاسَ مِنْ نـَفسِهِ ما هُوَ سائِلـُهُ. کسی به مردم همان چیزی را می دهد که از مردم می خواهد. من دلم می خواهد مردم با من به انصاف و به درستی رفتار کنند. دلم می خواهد کسی به من دروغ نگوید، ظلم نکند. همه ما اینها را می خواهیم دیگر. به طور طبیعی شما دلتان می خواهد معلمتان نمراتتان را دقیق بدهد. کم نگذارد. مثلا در درس تلاش کردی، در نامه امتحانت نگاه می کنی مثلا نیم نمره کم است. آدم برای کسری نیم نمره هم اوقاتش تلخ می شود. انسان دلش می خواهد دیگران با او به انصاف و عدالت و درست رفتار کنند. خب، با مردم هم همین گونه رفتار می کند. همانطور که مردم می خواهند، رفتار می کند. با مردم به انصاف و راستی و درستی رفتار می کند که دین داری یعنی همین. آدم دین دار اینگونه است. این نیست که انگشتر در دستش باشد. البته وقتی ما یک کسی را نگاه می کنیم که  انگشتر عقیق دستش است، این اولین نشانه است که ما نسبت به آن شخص احساس خوبی داریم. حالا می خواهیم بگوییم فقط این نیست. یعنی انسان، نسبت به مردم همان گونه رفتار می کند که خودش دوست دارد آنها با او اینگونه رفتار کنند. آقا این سخت است؟ من دلم می خواهد مردم به من راست بگویند. دروغ نگویند. یا اگر کسی به ناموس من نگاه کند، من اوقاتم تلخ می شود. بنابراین به ناموس کسی نگاه نمی کنم. ناموس مردم در امان است. اگر مال مردم در دسترس من باشد، در امان است. همانطور که من دوست دارم مال من اگر در دسترس مردم باشد، در امان باشد. همان چیزی که از مردم می خواهید، همان چیز را به مردم می دهید. اگر کسی این کار را انجام دهد، این صفت خیلی ممتازی است. آن روزی که هیچ سایه ای جز سایه مرحمت خدا نیست. حالا مثال عرض می کنم ها. مثلا می گویند خورشید دو وجب بالای سر ما است. مثلا اگر اینگونه باشد، چه می شود؟ آن روز در سایه مرحمت خدا است. خب، من دوست ندارم مردم پشت سرم بد بگویند. من هم پشت سر هیچ کسی بد نمی گویم. اگر کسی حضور ندارد، اما کاملا از جانب من در امان است. نه نسبت درست و نه نسبت نادرست بهش می دهم. اگر نسبت نادرست بدهید که این تهمت می شود. اگر نسبت درست بدهید، اگر یکی از صفات بدش را که می دانی و آن طرف مقابلت نمی داند آن را بگویی، جزء مسائل غیبت حساب می شود. ببینید، دقت کنید؛ از مسائل غیبت است. اگر یک گناهی آشکار است، گفتنش دیگر غیبت نیست.

مرحوم آیت الله بهجت فرمودند: این مسئله ای را که دارد می گوید به قصد عیب جویی نمی گوید. می خواهد یک نفر را خراب کند. به بادش بدهد. عیبش را می گوید، یک عیب علنی هم است. اما می خواهد خراب کند. به این قصد نیست. حالا، مگر آدم بیکار است در مورد مردم حرف بزند؟ نمی گوید آقا. چیزی که خودش دوست ندارد، انجام نمی دهد. من دوست ندارم پشت سرم کسی غیبت کند، بنابراین من هم پشت سر کسی غیبت نمی کنم.این یک مورد است. مورد دوّم، مهم است.وَرَجُـلٌ لـَمْ يُقـَدِّمْ رجْـلا ًوَ لـَمْ يُؤَخـِّرْ رجْـلا ً حَتـّى يَعْـلـَمَ أنَّ ذلِكَ للهِ رضًا. گفتیم سه تا خصلت است. یکی این بود که هرچه نسبت به مردم می خواهد، همانگونه خودش عمل بکند. دوم این که قدمی به جلو بر نمی دارد، قدمی به عقب بر نمی دارد، مگر آن که بداند این کار برای رضای خداست. اگر آدم به این برسد،لـَمْ يُقـَدِّمْ رجْـلا ًوَ لـَمْ يُؤَخـِّرْ رجْـلا ً حَتـّى يَعْـلـَمَ أنَّ ذلِكَ للهِ رضًا. یک قدم جلو نمی گذارد. همه کارهایش را حساب می کند. کسی که همه کارهایش را حساب می کند، این فرد، به آن کلید اصلی خوشبختی رسیده است. اگر این را ادامه بدهد، خدا هم زمام امور او را بدست می گیرد. باز از داستانهای حاج آقا حق شناس یادم هست، عرض می کنم. اوایل جوانی ما بود. مثلا بنده هجده، نوزده ساله بودم. هنگام ظهر با ایشان برخورد می کردیم می فرمودند ما چکار کنیم خدا از ما راضی شود؟ شب ایشان را می دیدیم این را با یک جمله دیگری و یک شکل دیگری می فرمودند. فردا و پس فردا می رسیدیم، همین جمله را می گفتند. مثلا اگر ایشان را سه مرتبه می دیدیم، سه بار این جمله را می فرمودند. ایشان یک ذکر دائمی داشتند. ذکر دائمشان این بود که می فرمودند ما چکار کنیم خدا از ما راضی شود؟ این چه وقت ممکن است؟ این است که لـَمْ يُقـَدِّمْ رجْـلا ًوَ لـَمْ يُؤَخـِّرْ رجْـلا ً حَتـّى يَعْـلـَمَ أنَّ ذلِكَ للهِ رضًا. یعنی این انسان، دائما در بند رضای خدا است. کسی که دائما در بند رضای خدا باشد، به جایی می رسد که خدا هم از او راضی می شود. یک مطلبی که باز خیلی مهم است. خیلی مهم است، اگر خدا از آدم راضی شد، خودش، زمام امور او را بدست می گیرد. اگر خدای متعال از یک بنده ای راضی شد، خودش زمام امور او را بدست می گیرد. اگر زمام امور او را خودش بدست گرفت، دیگر هیچ چیزی در عالم برای او پیش نمی آید که برایش مُضّر باشد. همه حوادثی که برایش پیش می آید، همه حوادث حساب شده عالَم غیب است. یعنی در عالَم غیب برایش حساب کردند این کار بخاطر این است. باز فرمودند که من شبی گله کردم. با امام زمان علیه السلام صحبت کردم. حالا چه کسی می تواند با امام زمان علیه السلام صحبت کند؟ کسی که با امام زمان علیه السلام دوست باشد، دیگر.  دوست با دوست می تواند صحبت کند. مرحوم حاج آقا حق شناس می فرمودند من شبی گله کردم. مثلا اگر شما تعداد مریضی های ایشان را می شمردی و یک جا ثبت می کردی، یک کتاب می شد. یکی از دوستانمان که خدا رحمتش کند می گفت هیچ مریضی در عالَم نیست که بوجود آمده باشد، و مرحوم حاج آقای حق شناس این مریضی را نگرفته باشد. حالا یک مریضی های عجیب و غریبی هم ایشان داشتند که فکر نمی کنم که در عالَم هیچ کسی این ها را داشته باشد. یعنی چندین سال دکتر ها نمی فهمیدند. دکتر متخصص نمی فهمید این چه نوع مریضی است. ایشان شب تا صبح درد می کشید، دکترها نمی فهمیدند. بگذریم، می فرمود شروع کردم به گله کردن. مثلا می فرمود آقا من یک روزی از عمرم، به خوشی و راحتی نگذشته است. بعد فرمودند: شب حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشّریف را در خواب دیدم، فرمودند فلان روز، فلان سال، فلان وقت، مثلا شما سردرد گرفتید، ما این (هدیه معنوی) را به شما دادیم. فرض کن سه ماه بعد که فلان مریضی را گرفتی، این را به شما دادیم. بعد گفتم آقا ببخشید. معذرت می خواهم. من اشتباه کردم. بنابراین همه رفتاری که با او می کند، عالم غیب مدیریت امور او را به دست گرفته است. دوستی داشتم که خیلی زحمت کشیده بود. حالا نمی توانم به شما عرض کنم. خیلی زحمت کشیده بود. بعد هم به او یک دستوری داده بودند که هر کس برای اینکه بتواند حضرت ولیعصرعجل الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند، این دستور را انجام دهد و این فرد انجام داده بود، گفت در مدرسه بود.همین مدرسه ای که ابتدای میدان قیامی است. مدرسه ای است بنام حاج ابوالفتح. در مدرسه داخل حجره بود، یک صدای پا شنید. می گفت دیدم الان جان می دهم. گفتم نمی خواهم. نمی خواهم ایشان را ببینم. دیدن ایشان شوخی است مگر. چه چیزی عرض می کردم؟ اگر خدا از یک بنده ای راضی شود، عهده دار امور او می شود. کسی می شود که اولا مصلحت او را صد در صد می داند. علم الهی است دیگر. خداوند که کمبود ندارد. مصلحت او را می داند. می داند بهترین مصلحتش چیست. طبق مصلحت این شخص با او رفتار می کند. این مطلب را داشتم عرض می کردم. در حال حاضر مدیریت امور مرا چه کسی بدست گرفته است؟ در دست کیست؟ آیا در دست شیطان است؟ شیطان بخشی از زندگی مرا اداره می کند؟ آیا عقل من آن را اداره می کند؟ اگر عقل من آنرا اداره می کند که خیلی آدم اعلی علیین هستم. چه کسی مرا اداره می کند؟ حوادثی که برای من پیش می آید تحت اراده کیست؟ آیا خدای دلسوز مهربان امور این بنده را بدست دارد؟ به اینگونه است. اگر خدا از بنده ای راضی شود، اداره امور او را خودش بدست می گیرد. نمی گذارد این شخص با عقل ناقص خودش، یک چاه جلوی پای خودش بِکَنَد. آدم گاهی برای خودش چاه می کَنَد. به یک چیزی علاقمند است، دنبال آن علاقه اش می رود، می افتد در چاهی که هیچ وقت در نمی آید. کارش، ازدواجش، درسش، اینها مهم ها است. ببنید؛ در تمام شب و روز ها. همه روزها و شب های عمرش هیچ کاری برایش پیش نمی آید که به ضررش باشد. همه اش به سودش است. چرا؟ چون یک کاری کرده که خدا ازش راضی شده است. چکار کرده خدا از او راضی شده است؟ فرمودند لـَمْ يُقـَدِّمْ رجْـلا که پایش را نه یک قدم جلو نمی گذارد و نه یک قدم عقب، مگر اینکه بداند خدا از آن کار راضی است. حالا البته این مسائل، یک مقداری از کلاس ما بالاتر است. دقت کنید؛ من معمولا یک کلاسهای بالاتری را می گویم که آدم راضی به آنچه که دارد، نشود. من می روم فقط یک نماز جماعت شرکت می کنم، خیلی هم از خودم راضی می شوم. نه. نماز جماعت رفتن خیلی خوب است. اما این اندازه نیست که شما از خودتان راضی باشید. چشمانتان را از نامحرم مواظبت می کنید. خب، با این کار باید آدم از خودش راضی باشد؟ نه. این عمل لازم است. باید حتما این کار را انجام دهید. اما ما کارهای بالاتری داریم. کارهای بالاتر چیست؟ یعنی هر کاری می کنید، با حساب کنید. به این زودی آدم به این مرحله می رسد؟ نه. به این زودی نمی رسد. مدام تمرین می خواهد. اگر آدم امروز سعی کند دو تا از کارهای عادی اش را برای رضای خدا انجام دهد، برایش عبادت محسوب می شود. مثلا من غذا می خورم. ظهر بر سر سفره می نشینم، غذا می خورم به قصد اینکه خدا راضی باشد. البته این کار سخت است. خب، اما اگر آدم تمرین کند، شاید بشود. اگر اینجوری بشود، بکوشد برای اینکه کاری انجام دهد که خدا راضی باشد، این عملش عبادت حساب می شود. برای ماها که طلبه هستیم، خیلی مهم است. درسمان را می خوانیم، برای اینکه خدا راضی باشد. یک روز یکی از همین جوانها می فرمود کسی که درسهای طلبگی می خواند، برای این است که دین خدا را یاری کند. خیلی خوب است. اصلا همین است.

اصلا هدف اعلای طلبگی این است که کسی که درس می خواند و هر کاری می کند، برای این است که دین خدا را یاری کند. یعنی همان جا، جای خدا است دیگر. خدای متعال از ما می خواهد که به دین او کمک کنیم. خب، اگر آدم درس طلبگی بخواند و یک چنین نیتی داشته باشد، چند ساعت از روزش عبادت می شود؟ ده ساعت از روزش عبادت می شود. بعد شب هم در خانه مطالعه می کند، عبادت می شود. دیگر تمام  شبانه روزش، عبادت می شود.یکی از دوستانمان می گفت یکی از اساتید نام آور را دیدم که روی منبر نشسته است. منبری که در مسجد اعظم درس می داد. می گفت سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله. نمی شد آنجا سبحان الله بگوید، چون آنجا درس می گفت. اما درسش سبحان الله بود. چون به قصد خدا می گفت، آنوقت همه عمرش عبادت می شود. مثلا بعد ظهر که خسته بود، روزی چهار، پنج تا درس می گفت. استادمان خدا رحمتش کند می گفت من سه تا درس می خواندم، نُه تا درس می دادم. سه تا درسی که می خواندم، همه درسها را باید کاملا می نوشتم. یعنی درس را صبح گوش می دادم، بعد فکر می کردم، شب آن را می نوشتم. این کار، زحمت دارد. نیم ساعت طول نمی کشد، بلکه بیشتر از این مدت طول می کشد. نُه تا درس می دادم، سه تا درس می خواندم. خب، خیلی زیاد است. دوازده ساعت می شود. البته در تهران کسی نمی تواند این کار را انجام دهد. چرا؟ چون شهر شما پر از گناه است که برکت از همه چیزش رفته است. اینها در نجف بودند که اینگونه می توانستند درس بخوانند. البته آن، باز آنجا هم کم است، اما از تهران بیشتر است و آدم آنجا بیشتر و بهتر می تواند درس بخواند. در تهران کمترین توفیق برای درس خواندن حاصل می شود. حالا اگر آدم اینگونه عمل کند، این بخش بزرگی از زندگیش می شود. حالا مثلا فرض می کنیم، آنوقت بعدازظهر که خسته است و می خواهد بخوابد، خوابش عبادت می شود. البته جوان که نمی خوابد. مثلا یک کسی که سنش گذشته باشد، بخوابد. خب؛ آنوقت اگر برای خوابش هم نیت کند، عبادت می شود. اگر آدم برای خواب و غذا و درس و کارش نیت کند، آنوقت همه زندگی اش را به امید رضای خدا عمل کرده است. اگر همه یا بیشتر کارهایش برای رضای خدا شد، آنوقت خدای متعال، مدیریت زندگی او را به دست می گیرد. بعد خدا، جز مهربانی درباره او عمل نمی کند. اگر آدم مهربانی خدای متعال را بچشد، زندگی اش بهشتی می شود. یک دوستی داشتیم می گفت که حالا مقدماتش را عرض نمی کنم. می گفت من احساس خویشاوندی کردم. احساس کردم خویشاوندم. سید بود، اما مثل اینکه حادثه گرانی برایش پیش آمده بود، می گفت احساس خویشاوندی کردم. آدم احساس می کند خدا مهربان است. آدم، یک زندگی بهشتی پیدا می کند. آنهایی که در بهشت رفتند، اگر حال این شخص را می دانستند، همه به حسرت می نشستند و این شخص را نگاه می کردند. انسان، بهشتی را پیدا کند، زندگی کند و حس کند. یعنی ادراک کند. حس کند که خدا از آدم راضی است. گفتیم انسان چکار کند که حس کند خدا از آدم راضی است؟ باید دربند رضای خدا باشد. آقا، این قدم اول است. اینکه آدم رضای خدا را احساس کند، این است که وقتی من در برابر گناه چشمهایم را ببندم،این قدم اول است. اگر شما حوادث امروز را از هر طرف نگاه کنید، گناه می بارد، اینها وجود دارد. به هر طرف نگاه کنید، گناه می بارد. اگر انسان در برابر گناه چشمانش را ببندد، این قدم اول است. یعنی اینکه من می دانم خدا راضی است. خدای متعال راضی است که من چشمانم را ببندم. امروز این مسئله، برای همه مردم اتفاق می افتد.

چون از هر طرف گناه می بارد، اینکه انسان چشمانش را ببندد، یا اینکه سرش را پایین بیاندازد، خدای متعال از او راضی می شود. اگر انسان سرش را پایین بیاندازد، قطعا خدا از این فرد راضی است دیگر. شما دارید یک کاری می کنید که خدا مسلما راضی است. خب، اگر یک مرتبه، دو مرتبه، صد مرتبه این کار را انجام دادید، خدا از شما راضی می شود. اگر خدا از شما راضی شد، می شود ها. یعنی چشمهایم را کاملا کنترل کردم. ممکن است خدا راضی شود. اگر خدا راضی شد، امور زندگی شما را بر عهده می گیرد. کار و کسب و همه امور زندگی شما را بر عهده می گیرد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای