جلسه مناجات شعبانيه 28/3/92 ( لقاء الهي - حضرت علي اكبر عليه السلام)
جلسه مناجات شعبانيه 28/3/92 ( لقاء الهي - حضرت علي اكبر عليه السلام)
مرحوم آقای آقا سید مرتضی کشمیری هر روز نماز هزار قل هو الله می خواند. منزلش در یکی از حجرات صحن امیرالمومنین بود. یک آقایی روزی یک نان برایش می برد. بیست و چهار ساعت یک نان...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

قیامت را روز لقا خدا نامیده اند. برایتان عرض کرده ام. در آیه 32 سوره  مبارکه یس می فرماید: وَإن كـُلّ لـَمّا جَميعٌ لـَّدَيْنا مُحْضَرونَ تک تک انسان هایی که امروز روی زمین هستند و فردا نیستند، همه در قیامت نزد ما حاضر می شوند. نزد ما. در آیه 51 سوره مبارکه یس می فرماید: وَنـُفِخَ في الصّور فـَإذا هُم مِّنَ الأجْداثِ إلى رَبـِّهـِمْ يَنسِلونَ در صور دمیده می شود و آنگاه آنها از قبرها برمی خیزند و به سوی رب شان سرعت می گیرند. به تاخت به نزد رب شان می روند. در آیه 53 می فرماید:إن كانـَتْ إلـّا صَيْحَة ً واحِدَة فـَإذا هُم جَميعٌ لـَّدَيْنا مُحْضَرونَ باز همان حرف است. یک فریادی بیش نیست. پس ناگاه ایشان همگان نزد ما حاضرند. این نزد ما همان است که گفته می شود قیامت روز لقا خداست.

این مناجات شریف و دعای فوق العاده نظیر ندارد. یک کمی از این حرف ها را در دعای امین الله داریم. یک کمی. عبارت اینجا این است. إلهي فـَسُرَّني بـِلِقائِكَ لقاء قطعی است. ممکن است شما از این لقاء شادمان شوید و ممکن است نه. إلهي فـَسُرَّني بـِلِقائِكَ مرا به دیدار خودت مسرور کن. این دیداری که در قیامت اتفاق می افتد، برای من شادمانی به بار می آورد. آدمیزاد بر اساس عملی که می کند، آنجا یا به شادمانی می رسد یا به رنج. خدا که دیدنی نیست. آنجا یا رحمت خدا را ملاقات می کند، یا قهر خدا را. اگر انسان کاری بکند، که شادمانی به بار می آورد، آنجا با رحمت خدا ملاقات خواهد کرد. آقا این بروبرگرد ندارد ها. من عرض می کنم و ممکن است اولین بار باشد که شما شنیده باشید. اما دلیل نمی شود که حرف اساس محکمی نداشته باشد. آن آیات را که خواندیم. از این دست آیات باز هم هست. من این مقداری که دم دست بود را عرض کردم. رُدّوا إلی اللهِ مَولاهُمُ الحَق همه را برمی گردانند. انسان در قیامت در حال برگشتن است. یک راهی را آمده و حالا دارد برمی گردد. رُدّوا إلی اللهِ مَولاهُمُ الحَق به نزد مولای حقیقی خودشان بازگردانده می شوند. اینجا می گویند إلهي فـَسُرَّني بـِلِقائِكَ آن چیزی که برای من اتفاق می افتد، آن بخش شادمانی اش باشد و من با رحمت تو و با لطف و مرحمت تو و احسان و مغفرت تو و با رضای تو ملاقات کنم. در آن آیه شریفه هم داریم. قیامت سه قسم است. یا عذاب خداست، یا مغفرت است و یا رضای خداست. اگر به رضای خدا برسد، به آن شادمانی اعلا می رسد. مهم این است که اگر شما آنجا به شادمانی رسیدی، قطع نمی شود. این شادمانی قطع نمی شود. آن روز اول آن شادمانی است و ابد پایانش است. شادمانی ابدی. قرآن درمورد شهید هم می فرماید. مرحوم امام رضوان الله علیه هم می فرمودند که شهید به وجه خدا نظر می کند. این را از کجا می گفتند؟ در قرآن آمده. فرموده فکر نکیند که اینها مرده اند. اینها زنده اند و نزد رب شان هستند. اینها نزد خدا می روند و سر یک سفره می نشینند. این در دنیا هم شدنی است. این شادمانی در دنیا هم ممکن است. ما که اصلا کار نمی کنیم. اصلا. راحت هستیم. آنها که کار می کردند. عددهایش انقدر بزرگ است که من جرأت نمی کنم بگویم. حالا شاید این مورد کمی قابل تحمل باشد. مرحوم آقای آقا سید مرتضی کشمیری هر روز نماز هزار قل هو الله می خواند. منزلش در یکی از حجرات صحن امیرالمومنین بود. یک آقایی روزی یک نان برایش می برد. بیست و چهار ساعت یک نان. این آقایی که نان می برد، یک هفته مریض شده بود. بعد از یک هفته که نمی توانست برود خدمت ایشان رفت و گفت آقا ببخشید. من یک هفته مریض بودم و افتاده بودم. من همه اش غصه داشتم که شما چه می شوی؟ فرمود نه طوری نبود. نان خشک ها بود. یک کمی از گوشه های نان ها قسمت های خشکش مانده و بود و در این یک هفته من آنها را خوردم. مکرر عرض کردم. اگر این به مقصد برسد و به این چیزی که در اینجا می گوید إلهي فـَسُرَّني بـِلِقائِكَ يَوْمَ تـَقـْضي فيهِ بَيْنَ عِبادِكَ اگر او برسد می گوید کار من که چیزی نبود. من که کاری نکردم. آن وقت انسان می فهمد که کاری نکرده است. مثلا پنجاه سال هر روز نماز هزار قل هو الله خوانده. با خود می گوید اینکه چیزی نبود. کاری نبود. تمام روز هایش روزه بود. پنجاه سال تمام روزهایش روزه بود. همین آقای بهجت رضوان الله علیه. هر روز. نمی دانیم هفتاد سال؟ چند سال. چون ایشان نود و شش هفت سالشان بود. از آن روزی که زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام را شروع کرده بود، دیگر تعطیل نکرده بود. ایشان می فرموند استاد ما می گفتند خدایا یک طوری شود که من تا آخرین روز عمرم زیارت عاشورایم را بخوانم. استادشان مرحوم آقا شیخ محمد حسین را می گفتند. روز آخر هم عصر از دنیا رفتند. ایشان هم همینطور. ساعت دو و سه بعد از ظهر حالش به هم خورد. تمام کارهایش را صبح کرده بود. این یکی دو روز آخر یک ذره مریض بود. اما در حدی نبود که کارهایش را نکند. همه کارهایش را کرده بود. این را نمی دانم. شاید آن روز صبح هم باز به زیارت حضرت بی بی هم رفته بودند. رسم شان بود که هر روز صبح می رفتند. کارهای شب شان را می کردند و نماز صبح شان را می خواندند و بعد هم می رفتند زیارت و بعد می آمدند به درس می پرداختند.

انشاء الله جلسه بعدی شب شنبه است. به زبان ما مسلمان ها می گویند شب شنبه. جمعه شب، حرف اروپایی هاست که رادیو تلویزیون به شما یاد داد و شما هم یاد گرفتید. امشب هم شب چهارشنبه است. نه سه شنبه شب. مگر شب چهارشنبه به جمکران نمی روند؟ امشب شب چهارشنبه است.

خدایا آخر الزمان شده. دین ما و دنیای ما، به خصوص دین ما. دین و دنیای خودمان، زن و بچه مان، دوستانمان، و اینهایی که ما غصه شان را می خوریم، در خطر است. شما حوادث را سهل نبینید. در معرض خطر است. فقط تو می توانی. تو می توانی ما را حفظ کنی. ما یک ذره دین داریم دیگر. این یک ذره از دست نرود. این نکته را هم عرض کنم. بعد از آن فتنه گذشته، رهبر فرموده بود یک فتنه بزرگتری در پیش است. فتنه بزرگتر. خیلی بیشتر و سخت تر. اصلا مثل این نیست. یک طور دیگر است.

در مورد عمر مبارک حضرت علی اکبر از هجده سال گفته اند. مفید گفته است نوزده سال. تا بیست و پنج سال هم گفته اند. احتمال اینکه ایشان در کربلا بیست و پنج ساله باشند قوی تر است. اما خب آقا اگر آدم استعدادش خوب باشد و معلم خوب هم داشته باشد، استعدادش خوب باشد یعنی چه؟ بینید ما چقدر حرف های خوب شنیدیم و بلد شدیم؟ راحت راحت از کنارش گذشتیم. راحت. حرف خیلی خوب بود. خودمان هم فهمیدیم که خوب است. صاحب استعداد از حرف خوب نمی گذرد. خب استعداد ایشان تمام بود. معلم شان زمانی که کوچک بودند زیر دست حضرت مجتبی بودند. همانطور که بچه های حضرت مجتبی زیر دست امام حسین بزرگ شدند و ایشان مربی شان بود. بعد هم مربی حضرت حسین علیه السلام است و خانه، خانه پاکان و نیکان است. نشانی اش را همه ما بلد هستیم. امام خوابشان برده بود و از خواب بیدار شدند و فرموند إنا لله و إنا إلیه راجعون. حضرت علی اکبر پرسید بابا چرا این عبارت را فرمودی؟ حضرت فرمود خواب دیدم اینطور شده و اینها دارند می روند و مرگ دارد ما را می برد. حضرت علی اکبر پرسید أوَلـَسنا عَلی الحَق؟ مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود بله. بعد حضرت علی اکبر گفت وقتی ما برا حق هستیم، باکی از مرگ نداریم. مگر شوخی است؟ حرف خیلی عظیمی است. خب؟ این ماند. در پرونده ایشان نوشته شد. لا نـُوالی بـِالمُوت ما از مرگ باکی نداریم. روز عاشورا آمد اجازه خواست. همه چیزش را بلد هستید. تا اجازه خواست، حضرت اجازه فرمود و گفت برو. حالا بعد می گویند به دنبال آمد و محاسن شریفش را در دست گرفته بود و اینها به جای خودش. خلاصه رفت. دیشب فرموده بود فردا هیچ مردی نمی ماند. حضرت قاسم سیزده سالش بود و هنوز مرد نشده بود. بچه سال محسوب می شد. برخاست و گفت من چطور؟ بعد حضرت آن حرف هایی که بلد هستید را فرمودند. فرمودند امروز همه ما به جایی می رویم. به جایی می رویم. یک مطلبی عرض کنم. شب قبل از جنگ احد پیامبر حمزه را نشاند. امیرالمومنین هم حضور داشتند. فرمود عمو فردا شاید یک جایی باشی که از اینجا خیلی دور باشد. برای آنجا چه آماده کرده ای؟ حرف خیلی بزرگ است. فردا تو یک جایی هستی که خیلی دور است. برای آن چه آماده کرده ای؟ می خواست ایشان را به امیرالمومنین برساند. این هم هست ها. این علی جزء دین توست. حضرت حمزه گفت چشم. حالا امام حسین هم به زبان بنده فرموده فردا همه مان یک جای دوری هستیم. حضرت علی اکبر رفته است و هرچه می تواند می جنگد. قدیمی ها می گفتند ایشان راه و رسم جنگ را از امیرالمومنین آموخته بود. امیرالمومنین هیچ گاه نمی رفت داخل لشکر غرق شود. یک حمله می آورد و از دو سه نفر عبور می کرد و آنها را می زد و بیرون می آمد و یک سوی دیگر می رفت. چون اگر می رفت از پشت سر محاصره می شد و دیگر نمی توانست نجات پیدا کند. هیچ وقت محاصره نمی شد. بنابراین نفر اول و دوم و سوم را زد. عددهای بزرگی در مقاتل می گویند. دید هیچ خبری نشد. برگشت. می گویند اینکه گفت من تشنه هستم نه اینکه تشنه آب باشد. تشنه شهادتم. گفتند برو. مطمئن باش غروب نشده، می شود. از دست جدت سیراب می شوی و آن که می خواستی آنجا می شود. آقا این یک چیزی است. یک قدح آب که می دهند، آب نیست. وقتی آدم دارد می رود، تمام است دیگر. تشنه نیست. یک چیز دیگر است. پدر گفت می شود. حتما می شود. رفت. لذا وقتی صدا زد بابا آن که گفته بودی شد. الان بالای سرم است. یک جام هم برای تو آماده کرده است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای