جلسه پنجشنبه 5/10/92 ( آيا مي توانيم به مقام امامت برسيم؟ )
جلسه پنجشنبه 5/10/92 ( آيا مي توانيم به مقام امامت برسيم؟ )
دستورات شرعی را حکیم گفته؛ اگر آدم به طور دقیق دستورات حکیم را رعایت کند، خودش حکیم می‌شود. می‌خواهند شما حکیم شوید.اگر آدم جای همه چیز را فهمید، دیگر اشتباه نمی‌کند...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

این دستورات شرعی که مثلا انسان در رکوع «سبحان ربی‌العظیم و بحمده» بگوید یا سه بار «سبحان الله» بگوید یا رکوع را در اینجا و سجده را در اینجا انجام دهد و وضو را به این شکل بگيرد و... همه اینها از قدم‌های اول تا پایان دستورات شرعی را «حکیم» گفته است. حکیم یعنی کسی که می‌داند جای هر چیز کجاست. این حرف خیلی مهم است. ساده است اما به اندازه همه عالم مهم است.

دستورات شرعی را حکیم گفته؛ اگر آدم به طور دقیق دستورات حکیم را رعایت کند، خودش حکیم می‌شود. حرف این است. می‌خواهند شما حکیم شوید. اگر آدم جای همه چیز را فهمید، دیگر اشتباه نمی‌کند. آیا همه کوشش دین برای این بوده که دستهای شما را ببندند و شما را به زحمت بیندازند؟ نه! می‌خواستند شما حکیم شوید و جایگاه همه چیز را در عالم بشناسید. در اصطلاح روایات یک سرّ قـَدَر داریم. در مراتب بسیار عالی از ایمان، آدم به سرّ قـَدَر آگاه می‌شود. وقتی که به این سرّ دست یافت، دیگر هیچ اعتراضی به هر حادثه‌ای که در جان آفاق می‌افتد، ندارد و می‌فهمد که همه چیز سر جایش است. راه رسیدن به این چیست؟ راهش این است که انسان دستورات این حکیم را دقیق اجرا کند. من گاهي می‌بینم بعضی دوستان که مثلا زیارت می‌خوانند، دو نفر همینطور ساکت نشستند. چرا ساکت نشستی؟ وقتی همه یک جایی دارند می‌روند، شما اگر نروید، عقب می‌مانید.

بحث اصلی ما «امامت» بود. می‌خواهم یک تصویر از مساله امامت بگوییم که همه حرفهایی که در گذشته گفتیم و همه حرفهایی که در آینده عرض می‌کنیم، جایگاه خودش را بیابد. یعنی چه؟ یعنی اگر خدا کمک کند و بتوانم حرف را درست و تمام بزنم، آنوقت معلوم می‌شود که چه می‌خواهم عرض کنم. فکر می‌کنم هر کسی این حرفها را بفهمد، فکرش درباره مسائل امامت تنظیم می‌شود.

مسائل امامت یکی از اصول دین ماست و ما به عنوان یک اصل اعتقادی به آن می‌نگریم. حالا اصول مذهب و.. را نمی‌خواهیم عرض کنیم.

یک آقایی در آمریکا کتابی درباره مسائل امامت نوشت. اهل خیری!! در کشور ما هستند، همه جا از این اهل خیرها!! هستند و این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کردند و در اختیار فارسي زبان‌ها قرار دادند. چندین نفر هم بر آن کتاب، نقد نوشتند اما آن کتاب به دست همگان رسید. ناشران اهل خیری!! هم هستند که هر کتاب شرّی را که بتوانند به زبان فارسی نشر کنند، می‌کنند. این کتاب هم شامل همین مساله بود. شما اگر جایگاه را یافته باشید و دلایل کافی برای هر بخش داشته باشید، آن کتاب را بخوانید، طوری نمی‌شوید. مکرر عرض کردم که زمان جوانی ما کتابی درباره قیام حضرت حسین(عليه السلام) نشر شد که خیلی سر و صدا کرد و کشور و عالم را به هم ریخت. بنده شروع کردم به خواندن آن کتاب؛ یعنی پدرم این کتاب را از کسی گرفتند که خودشان بخوانند و من هم احتمالا فضولی کردم و چند صفحه‌ای از آن را خواندم و بعد دیدم که این کتاب برای بنده مشکل ایجاد می‌کند. کتاب را بستم. گاهی آدم کار عاقلانه‌ای می‌کند. این هم از آن کارهای عاقلانه بود. حالا صد تا از آن کتاب‌ها هم باشد، باور کنید هیچ نیست. وقتی آدم جوانب مساله را خوب وارد باشد و وقتی شبهه مطرح می‌کنند، اگر اطلاعات کافی در زمینه هر مساله‌ای داشته باشد، می‌بیند هیچ‌ چیزی در آن شبهه نیست. وقتی انسان اطلاعات کافی ندارد، هرجا نباید برود. چیزهایی در اینترنت وجود دارد که نگاه کردنش در هر صورت حرام است. اما درباره خواندنی‌ها اگر شما آشنا نباشید، اولین سخنی که می‌شنوی، می‌شود سخن شما. فهمیدید چه عرض کردم. وقتی آدم مساله‌ای را بلد نیست، اولین سخنی را که می‌شنود، می‌شود سخن او. وقتی آدم یک مساله‌ای را وارد نیست، اولین سخنی را که می‌شنود آن سخن برای او می‌شود. اما وقتی سخن‌های دیگر هم شنیده باشد و قدرت نقادی داشته باشد، آن حرف را با بقیه می‌سنجد و می‌گوید این نظر یک تکه‌اش خوب است و همان تکه را می‌گیرد.

بنده همان کتابی را که گفتم نگاه کردم و از آن استفاده کردم و هیچ ضرر و خطری هم ندارد زیرا به جوانبش آشنا هستم. اگر این تصویری که عرض می‌کنیم را بتوانیم کامل کنیم، تصویر منظمی در ذهنتان ایجاد می‌شود.

در بحث امامت گفتیم که امامت از آدم تا پایان عالم است و هیچوقت نسل امام(علیه‌السلام) از روی زمین قطع نمی‌شود. این امام یعنی چه؟ ما 3 معنا برای امامت داریم. اول: امامت یک ارتباط و نسبتی با خدا دارد؛ دوم: ارتباط و نسبتی با پیامبر دارد؛ سوم: یک نسبتی با مردم دارد. امام با خدا، پیغمبر و مردم نسبت دارد. نسبتی که امام با خدا دارد، این است که ما امام را ولی خدا می‌دانیم. حالا به دلایلش هم می‌رسیم. این یک بیان است. ولی خداست یعنی چه؟ ببینید لغت «ولی» مثل اینکه اسم فاعل است. در زبان فارسی اسم فاعل را می‌فهمیم. این واژه «ولی» یک فعلی داشته که اسم فاعل را از روی آن ساختند. آن فعل وَلِیَ است. این ولی یعنی پهلو درآمد. انگشت دو در کنار انگشت سه است. این انگشت ولی این انگشت؛ یعنی پهلوی این انگشت قرار گرفت. این روشن است؟ سخت که نبود؟ پس ولی یعنی چی؟ یعنی نزدیکترین حالت. اگر می‌گوییم ولی یعنی کسی که به خدا نزدیک است. عبارتش را عوض می‌کنیم؛ وَلی یعنی بنده مقرب خدا. این ولایت یعنی قرب، وَلی یعنی مقرب. این معنای اولی است که برای امام می‌دانیم. او با خدای تبارک و تعالی یک نسبتی دارد؛ آن نسبت عبارتست از نسبت ولایت، یعنی قرب. او ولیّ خداست یعنی بنده مقرب خداست. البته درجات قرب هم فرق می‌کند. ما در مورد 14 معصوم (علیهم السلام) می‌گوییم آنها مقرب‌ترین بندگان مقرب خدا هستند. سابق انبیا و اولیا چه؟ همه آنها بندگان مقرب خداوند هستند. دقت کنید این ریشه‌ی همه مراتب و مقاماتی است که ما برای همه ائمه، پیامبران و اولیا (علیهم ‌السلام) می‌دانیم. آنها مقرب به درگاه خدا هستند؛ همین. بنده‌ی مقرب خدا هستند. امام یعنی بنده مقرب خدا؛ پیامبر یعنی بنده مقرب خدا. این ریشه امامت و پیغمبریش است. این تقرب ریشه امامتش است.

یک چیز خیلی مهم، خیلی مهم این است که این تقرب برای ما هم قابل تحصیل است و همه ما می‌توانیم بندگان مقرب خدا باشیم. هر چقدر زحمت بکشیم و هر چقدر پاکی تحصیل کنیم، بیشتر به این تقرب می‌رسیم. هر چقدر زحمت بکشی و هر چقدر پاکی تحصیل کنی به خدا نزدیکتری. آنها بندگان مقرب خدا هستند. چرا؟ چون بیشتر از همه پاکی دارند. پس اینجا یک حرف دیگر پیش آمد. می‌گوییم آنها معصومند و عصمت دارند؛ عصمت ریشه همه مقامات بعدی است. چون معصوم است، ولی است و چون معصوم و ولی است، امام است. چون معصوم و ولی است، پیغمبر و یا هر چیز دیگر است. مثلا ریشه خلیل‌‌الله بودن حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) و کلیم‌الله بودن حضرت موسی (علیه‌السلام) ، عصمت است. عصمت یعنی پاکی. در روایتی که در ذیل آیه تطهیر: إنـَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنـْكـُمُ الرِّجْسَ أهْلَ البَيْتِ وَ يُطـَهِّرَكـُمْ تـَطـْهيرا آمده، می‌گویند این رجسی که گفته شده خدای متعال از این 5 تن پاک کرده است، به این رجس می‌گویند شرک، یعنی در این انسان هیچ شرکی نیست؛ چون شرکی نیست، هیچ گناهی ندارد. چون هیچ شرکی در او نیست هیچ گناهی نمی‌کند؛ هیچ صفت بدی ندارد. چون هیچ اعتقاد ناقص و نادرستی ندارد. همه گناهان شرک است. شرک درجه دارد. شرک خفی و جلی داریم. حرفهایی که عرض می‌کنم پخته است. شرک خفی هم گناه است و ممکن است خداوند گناه را ببخشند. همه گناهان را ممکن است حتی بدون توبه هم ببخشند اما گفتند شرک را نمی‌بخشیم. اگر کسی با این گناه از دنیا برود، بخشش ندارد.

عصمت یعنی اینکه این انسان اصلا در سراسر وجودش شرک وجود ندارد. اگر در وجودش شرک وجود ندارد، یعنی اینکه او موحد است. انسان موحد، معصوم است. شما می‌توانید موحد شوید. همه می‌توانیم ولی همت نداریم. دلمان می‌خواهد بخوابیم.

آدم می‌تواند به پاکی کامل برسد. این قابل تحصیل است. این خیلی است. ریشه همه مقامات انبیا و اولیا، مقام ولایتی که مبتنی بر عصمت است، برای انسان قابل تحصیل است. شما اصلا نمی‌توانید امام یا پیغمبر (علیهم السلام) شوید چون آنها مشخص و معین هستند اما ولیّ ‌خدا می‌توانید بشوید که این ریشه همه مراتب و مقامات آن بزرگان است.

یک مرتبت و مقام دیگری باز می‌توانیم در همین جایگاه و در نسبتی که امام با خدا دارد، عرض کنیم. پیغمبران و ائمه (علیهم السلام) یک نسبت دیگری هم با خدا به نام خلیفة‌ الله دارند. این خلیفه خداست، پس این خلیفه‌ بودن یک نسبت با خداست. آنجا گفتیم امام (علیه‌السلام) ولی خداست پس این وَلیّ بودن نسبتی با خدا است. معلوم شد؟ خلیفة ‌الله یعنی چه؟ فرض کنید بنده اینجا نشستم و بعد از مدتی از اینجا رفتم و یک نفر آمد جای بنده نشست. فرض ندارد من اینجا هستم و خلیفه من هم می‌آید؛ نمی‌شود. در این عالم وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، امیرالمومنین ( علیه‌السلام) خلیفه پیامبر شد. فرض نداشت که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و امیر‌المومنین (علیه‌السلام) خلیفه ایشان باشد. مقام خلیفه برای زمان غیبت است. اصطلاحا می‌گوییم «مستخلفٌ عنه» یعنی بعد از غیبتِ شخصیت اصلی، این فرد جای او نشسته است. خب! خلیفه کیست؟ خلیفه، همان مستخلف‌عنه نیست. امیرالمومنین (علیه‌السلام) خودِ پیغمبر نیست بلکه خلیفه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. آن کسی که خلیفة ‌الله است، خدا نیست بلکه خلیفه خدا است. پس چه ربطی با هم دارند؟ خلیفه کسی است که کارهای مستخلف‌عنه را انجام می‌دهد. کار او را بدون اینکه او باشد، انجام می‌دهد. حالا یک دو سه یا ده نمونه عرض می‌کنیم.

در داستان ابراهیم (علیه السلام) خداوند فرمود: 4 پرنده بگیر و اینها را سر ببُر و گوشتشان را بکوب و 4 قسمتش کن. این را 4 قسمت کرد و بر سر 4 کوه اطراف گذاشت و بعد اینها را به دستور خدا صدا کرد. صدا کرد و این پرندگان پرواز کردند و آمدند. یعنی مرده، زنده شد. این چهار پرنده مرده بودند، وقتی گفت بیا، آمدند. خب من هم مثلا می‌گویم بیا ولی نمی‌آید. در آن بیان چه بود؟ آن چیز که در او بود در ما نیست. ببینید! او می‌توانست مرده را زنده کند. اینکه می‌توانست مرده را زنده کند، یعنی کار خدایی می‌کرد. بنده خدا هم هست اما کار خدایی می‌کند. این موضوع در قران آمده؛ قرآن را هم که نمی‌شود انکار کرد.

باز در داستان حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) داریم رَبِّ أرني كـَيْفَ تـُحْي المَوْتى‏ خدایا به من نشان بده چگونه مرده را زنده می‌کنی. خداوند فرمود أوَ لـَمْ تـُؤْمِن یعنی مگر به این مساله ایمان نداری؟ نمی‌شود که ایمان نداشته باشی. حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) فرمود: ایمان دارم ولی می‌خواهم ببینم. گفتند یک طوری به تو نشان می‌دهیم که بالاتر از آن نیست. به تو قدرتِ زنده کردن می‌دهیم.

در داستان حضرت عُزَیر (علیه‌السلام) داریم که زنده کردن مرده‌ها را به چشم دید. او و اسبی یا الاغی که سوار بود، مُردند و صد سال بعد حضرت عُزَیر زنده شده و هنوز خودش متوجه مرگش نشده بود. چقدر خوابت طول کشیده؟ نگاه کن استخوان مَرکبت  را که خاک شده. چند سال گذشته؟ حالا عزیر ببین ما چطور او را زنده می‌کنیم. عزیر به چشم دید که استخوانها درست شد و بر روی آن گوشت رویید و بعد حیوان زنده شد. او این را دید. این دیدن خیلی مهم است.

داستانی از یکی از دوستان ماست که هم خودش و هم سوادش خیلی حسابی است. ایشان یک سفر مشهد مشرف شده  بودند. احتمالا شب تولد حضرت صدیقه طاهره (سلام‌الله علیها) بوده. آن شب مثل اینکه یک حالی از قبل از ورود به مشهد داشته. خدمت امام رضا (علیه‌السلام) عرض کرده آقا می‌شود امشب که شب عید است، یک چیزی به ما نشان بدهی. ایشان بعد به خانه آمدند و مختصری چیزی خوردند یا نخوردند، وضو گرفتند تا مثلا از ساعت 10 شب تا اذان صبح به حرم بروند. خب! ما نمی‌دانیم که کجا را نگاه کنیم و مواظب باشیم که ببینیم آنجا چه چیزی است. در هر صورت ایشان در حرم بوده که احتمالا در جلوی چشمش هم یک نفر نابینا و جانباز جنگ بوده که چشم نداشته و این چشم‌ها خالی بوده. ایشان می‌گفت سحر شده بود و چشم من افتاد در چشم این جانباز. نمی‌شود اصلا عقل ما نمی‌رسد که چطور می‌شود ولی می‌گفت که من دیدم این چشم دارد می‌روید. من دارم نگاه می‌کنم که این چشم دارد می‌روید. آن آقا هم امشب آمده که از حضرت رضا (علیه‌السلام) چشمش را بگیرد. اگر شما هم راست بگویی بروی، جوابت را می‌دهند. بابا این معجزه است، ولی امام (علیه‌السلام) می‌کند؛ برای او که فرقی ندارد. در هر صورت این دوست ما می‌گفت من فریاد می‌زدم آن هم مثلا روبروی حضرت (علیه‌السلام). او هم دارد داد می‌زند. مردم هم نمی‌دانند چه شده است، فقط می‌‌دانند حادثه‌ای در حال اتفاق است. بعد هم ریخته بودند لباسهای من را هم پاره کنند. هیچکس هم نمی‌فهمید که چه شد؟ من فقط در این جمعیت دیدم که چشم او رویید. آدمی که حتی حدقه ندارد. کسی که این را دید، خوش به حالش است چون خیلی پاکدامن است. یعنی اگر بخواهی ببینی، باید خیلی‌خیلی‌خیلی پاکدامن باشی. بعضی‌ها هستند که اصلا فکر گناه را هم نمی‌کنند یعنی اینقدر پاک است اصلا گناه یادش نمی‌آید.

حضرت عُزَیر هم مشاهده کرد که این استخوان‌های پوسیده و خاک شده، استخوان سالم شد و بر آن گوشت رویید و حیوان بلند شد و ایستاد. غذایش را که پوسیده و از بین رفته بود، نگاه کرد که با اینکه صد سال گذشته ولی هیچ چيزي از آن نیست. عزیر پس بدان تو هم صد سال مرده بودی و حالا زنده شدی.

حضرت ابراهیم درجه پاکدامنی‌اش بیشتر بود، لذا گفتند خودت بميران و زنده کن. سر برید، کوبید بعد گفت بیایند و آمدند. من خودم زنده کردم. فـَخـُذ أرْبَعَة ً مِنَ الطـَّيْر فـَصُرْهُنَّ إلـَيْـكَ ثـُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كـُلِّ جَبَلٍ مِنـْهُنَّ جُزْءاً در چهار کوه اطراف یک تکه از این گوشت را بگذار. ثـُمَّ ادْعُهُن بعد آنها را صدا کن تا يَأتينـَكَ سَعْيا دوان دوان به سوی تو بیایند. این می‌شود کار خدایی. این می‌شود خلیفه. خلیفه خدا است و كار خدایی می‌کند. اگر ما می‌گوییم امیرالمومنین(علیه‌السلام) خلیفه پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) است یعنی کار پیغمبر را می‌کند.

یک وقتهایی در همین شهر خودمان، وقتی کسی می‌خواست به جنگ ولایت برود، حتی حرفهای قرآن را انکار می‌کردند. جريانات حضرت عیسی (علیه السلام) را وهابی‌ها هم قبول دارند، چون جریانش در تفسیر نیست و عین ترجمه قرآن است. در داستان حضرت عیسی(علیه‌السلام) آمده که آدمهایی چشم نداشتند و دست می‌کشید و بینا می‌شدند. مثل همان جریان حضرت رضا (علیه‌السلام) طرف حدقه نداشت وقتی حضرت عیسی (علیه‌السلام) دست می‌کشید و وقتی دست بلند می‌شد، چشم روئیده بود. ده دقیقه طول می‌کشد؟ نه! برای او فرقی ندارد ده یا یک دقیقه.

در انجیل‌های موجود هم مکرر از این معجزات هست؛ در قرآن هم از این معجزات داریم. «برص» بیماری است که آن دوران، بیماری سختی بود و امروز هم سخت است. شاید فقط از طریق علوم سلولی بتوانند این بیماری را رفع کنند و الا قابل حل نیست. حضرت عیسی (علیه‌السلام) دست می‌کشد و بیمار شفا می‌یابد. حضرت (علیه‌السلام) بالای سر قبر آمده و با قـُم بـِإذن الله مرده زنده ‌کرده است.

اینها می‌شود شفا دادن مریض و زنده کردن مرده ولی ایشان از آنچه در خانه پنهان و ذخیره کرده‌اید هم خبر می‌داد. خبر دادن از غیب کارهای خدایی است که خداوند به بنده‌ای از بندگانش می‌دهد. خلیفه یعنی کسی که کار خدایی می‌کند. مثلا در داستان حضرت عیسی(علیه‌السلام) ایشان از غیب خبر می‌داد و هر نوع مریض را شفا می‌داد. مرده ‌ی صد سال پیش مرده یا هزار سال پیش را زنده می‌کرد. ایشان سه تا از صفات الهی مرده زنده کردن، شفا دادن و اخبار از مغیبات را دارد. به تعداد کارهایی که می‌تواند این فرد بکند، از خلافت برخوردار است و خلیفة ‌الله است در صفت إحیاء. ببینید این قدرتش حد و مرز ندارد. هیچ حد و مرز ندارد. همانطور که قدرت خدای متعال هیچ حد و مرز ندارد، قدرت این فرد هم هیچ حد و مرز ندارد. حد و مرزش آن اندازه‌ای است که خدای متعال به او داده است. چقدر داده؟ اگر این قدرت را مطلق داده، پس مطلق داده. فرض کنید در داستان حضرت عیسی(علیه‌السلام) هر نوع مریضی می‌آوردند، ایشان می‌تونست شفا بدهد دست می‌کشید و فرد نابینا بینا می‌شد و نگاه می‌کرد. اصلا هر کاری بخواهد بکند، منع ندارد. ایشان از 4 صفت از صفات خدای متعال برخوردار است پس در 4 صفت خلیفة ‌الله است.

بعضی هم خلیفه مطلقند یعنی در همه صفات الهی جانشینند. ما این را باز در مورد صاحبان عصمت 14 معصوم (علیهم ‌السلام) خودمان اینگونه می‌گوییم که خلافت آنها خلافتِ مطلق است. این مقام در مورد بزرگان دیگر درجه دارد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای