أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
اگر ان شاء الله برای شما دست بدهد که به زیارت حضرت حسین علیه السلام نائل شوید یک توفیق بزرگی است. یک توفیق علاوه این است که ان شاء الله این زیارت در اربعین اتفاق می افتد. یک توفیق سوم است که ان شاء الله امیدواریم بتوانید این راه را پیاده بروید. بهره های عظیمی برایش شمرده اند. یک بهره هایی که برای زیارت حضرت حسین علیه السلام گفته اند یکی دوتا نیست و روایتش یک جا و دوجا نیست. حتی چیزهای بسیار بزرگی برای هر قدمش ذکر کرده اند که اگر آدم یک قدم در راه زیارت ایشان بردارد چه می شود که همه بلد هستید. اینها یک آمادگی می خواهد. آن بهره های عظیم آمادگی می خواهد. اگر من آماده باشم، از آن بهره های عظیم بهره مند می شوم. اگر آماده نباشم، بهره مند نمی شوم. اگر کم آماده باشم، کم بهره مند می شوم و اگر زیاد بهره مند باشم، زیاد بهره مند می شود. این خیلی مهم است و یک اصل اساسی است. بهره این کار از همه بهره هایی که در دین و مذهب ما برای کارهای خوب گفته اند، بیشتر است. مثلا گفته اند اگر دو رکعت نماز خوب بخوانی، بهشت برتو واجب می شود. دو رکعت. بهشت واجب می شود. قطعا بهشتی می شود. یک مقداری دم دستی ترش را بگوییم. با دو رکعت نماز، یک دعای مستجاب داری. یعنی اگر من دو رکعت نماز بخوانم، مستجاب الدعوه می شوم. دعایم مستجاب است. این خیلی عظیم است. اما این مقدمه دارد. مقدمه اش آمادگی من است. مقدمه آن بهره های عظیمی که برای زیارت حضرت حسین علیه السلام گفته اند هم آمادگی ما است. آمادگی خیلی دم دستی اش و ابتدائی و اولیه اش این است که آدم به کسی بدهکار نباشد. نه فقط بدهکاری مالی. کلا به کسی بدهکار نباشد. من غیبت شما را نکرده ام. چون غیبت شما را نکرده ام به شما بدهکار نیستم. فکر بدی درمورد شما نکرده ام. چون فکر بدی نکرده ام، به شما بدهکار نیستم. بله؟ غیبت، تهمت. توهین. این مجموعه. این آمادگی است. این درمورد شخص مستجاب الدعوه. به زبان بنده شخصی دعایش مستجاب است که به کسی بدهکار نباشد. در آنجا دارد مظلمه خلق به گردن نداشته باشد. مظلمه خلق این است که فرض کنید آدم هشت نه ساله که بوده با بچه همسایه دعوایش شده و همدیگر را زده اند. اگر همدیگر را زده اند و او یک عیبی پیدا کرده، مثلا صورتش سرخ شده یا دهان یا دماغش خون آمده. خب من بچه بودم. مکلف نبودم. این مکلفی ندارد. این بدهکاری مکلفی نمی شناسد. آدم وقتی بدهکار است، بدهکار است. آن طرف آن بدهکاری را گناه می نویسند. هروقت آدم بدهکار باشد، بدهکار است. شرط دوم چیست؟ این که پاک و حلال بخورد. اگر کسی پاک و حلال بخورد و به کسی بدهکار نباشد، دعایش مستجاب است. اینطور آمادگی ها را لازم دارد. سال اولی که ما می خواستیم به حج مشرف شویم، خب چون حج هم مانند همین مساله است؛ من مفصل راه افتادم برای طلب حلال بودی. البته یک دوره ای قبلا، هجده نوزده ساله که بودم، یک دوره مفصلی حلالیت طلبیده بودم. همسایه ها. همکلاس ها. قوم و خویش ها. همبازی ها. این بار هم برای بار دوم اینکار را کردیم. باور کنید، باور کنید در سفر حج، من گویی در بهشت بودم. فقط بهشتش گرم بود. تنها اشکالی که این بهشت دارد این است که گرم است. واقعا بهشت بود. من بهشت به این معنا را مکرر تجربه کرده ام. اینجا یک چنین آمادگی ای می خواهد. من ذکر بگویم؟ نه لازم نیست ذکر بگویی. پاک باش. ذکر نگفتی هم نگفتی. درست است؟ گفتند بهشت را به چه می دهند؟ بگو آقا؟ بهایش چیست؟ در آیه 73 سوره مبارکه زمر می فرماید: طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا پاک بودید، به بهشت وارد شوید. فرشتگان دم در ورودی بهشت ایستاده اند و می گویند سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا. این فَادْخُلُوهَا به چه معناست؟ پس داخلش دارد. در نتیجه. در نتیجه آن پاکی داخل بهشت شوید. درست است؟ حالا می گویند در نتیجه پاکی وارد حرم حضرت حسین شوید. بار اولی که ما به سفر کربلا رفتیم، بهشت می بارید. دیگر هیچ وقت آنطور نبود. بار اول کجا رفتیم؟ اول رفتیم کاظمین. بعد به سامرا رفتیم. بعد می خواستیم به نجف بیاییم و از نجف به کربلا برویم. در راه در یک قهوه خانه نگاه داشتند و ما یک چای خوردیم. گفتند لا تدخلوها. چای خوردید لا تدخلوها. رفت. حالا من می گویم شاید از آن چای بود. شاید هم از چیز دیگری بود. درهرصورت دیگر لاتدخلوها. چون آن چیزی که در حرم کاظمین و حرم حضرت عسكری بود، دیگر آنجا نبود. یادم هست یک شب نمی دانم در سفر اول بود یا دوم که وارد حرم امیرالمومنین شدیم. مامورین بعثی هم آنجا پر بود. اما یک نوری بود. نمی دانم چه بود. این که عرض می کنم، برای بنده باید قاعدتا مجانی داده باشند. چون لایق نبودم. ان شاء الله به شما هم از این مجانی ها می دهند. اما دیگر تکرار نمی کنند آقا. یک بار است. اگر پاکی لازم را تحصیل کرده بودی، هر روز هست. بهشت برای آدم پاک هر روز هست. اگر نه، هیچ. بار اول طور خاصی است. اگر سفر بار اول تان است، این بار اول غیر بارها دیگر است. ان شاء الله. شعر آن آقا هم یادتان هست؟ تو برون چه کردی که درون خانه آیی. خیلی شلوغ کرده بودی. گرد و غبار کردی. خاک به پا کردی. یک ذره بیشتر می گوید لجن مالی کردی. یک آقای بزرگواری بود که او درمورد سادات می گفت. می گفت سادات تا گناه نکرده اند دعایشان مستجاب است. نوجوان سید باشد. من هم دیده ام او یک طوری است. یعنی او غیر دیگران است. یعنی اگر دلش یک چیزی را بخواهد، می تواند به دعا زود به دست بیاورد. گناه چیز بدی است. یک لذت هایی را از آدم می گیرد که آن لذت ها در ترازوهای این عالم نمی گنجد. لذت یک گناه چه اندازه است؟ آن در این ترازوها جا نمی گیرد. یک آب نبات که می خوری دهانت شیرین می شود دیگر. آقا این چه ربطی دارد؟ شما خودت معدن شکر می شوی. البته من دارم الفاظ مادی به کار می برم. ما داشتیم با این دوستمان صحبت می کردیم. گفته بودند یک جوانی بود که مرحوم آقای بهجت را زیارت کرده بود. خب این آدم ها یک طوری هستند که ممکن است اگر آدم آنها را ببیند، توبه کند. حالا ایشان هم آقای بهجت را دیده بود، توبه کرده بود. کنار گذاشته بود. حالا نمی دانم چکار می کرد. دیگر سعی می کرد خدمت ایشان برسد. نماز می رفت. به روضه ایشان می رفت. صبح های جمعه یک روضه ای داشتند. قدیم ها باز چند بار رفته بودم. این دوره های جدید که در مسجد بود، احتمالا یک بار رفته بودم. یک کسی به ایشان یک چیزی گفته بود. ایشان فرموده بودند تو نماز بیا. روضه هم بیا. به یک جایی می رسی. همینطور که نشسته بود، آنهایی که آنجا حاضر بودند را دعا می کرد. وقتی برای نماز می آمد، یک دقیقه می ایستاد. ما که نمی دانستیم دارد چکار می کند. اما داشت اینها را دعا می کرد. اگر زیاد آدم را دعا کنند، ممکن است یک طوری بشود. در هرصورت این به نماز و روضه و اینها می رفت. کم کم یک مساله برایش پیش آمده بود. مساله اش این بود که چرا آقای بهجت تشهد آخر را انقدر طول می دهد. خب ایشان در رکعت دوم هم تشهد می خواند دیگر. اما تشهد آخر را خیلی طول می داد. اصلا نماز ایشان طولانی بود. در رکوع سه بار سبحان ربی العظیم و بحمده می گفت. بعد صلوات می فرستاد. بعد وعجل فرجهم. بعد والعن اعداهم و از این حرف ها. مفصل بود. اما حوصله کسی از نماز ایشان سر نمی رفت. چرا انقدر طول می دهد؟ این کم کم برایش مساله شده بود. بعد هم یک روز جمعه در روضه بود و پیش خودش گفت اگر آقا این مساله را برای من روشن کرد و جواب من را داد که داد. اگر نداد دیگر نمی آیم. آدم کم ذوق باشد از این حرف ها می زند. بعد همین که این حرف در دلم گذشت، ایشان آنجا نشسته بود. سرش را بلند کرد و یک نگاهی به من کرد. بعد شب خواب دید که آقای بهجت دارند نماز می خوانند. یک در خیلی بزرگ جلویشان باز است. آنجا یک باغی است. نه از این باغ ها. درخت هایش یک طوری است. برگ های این درخت ها اصلا نیست. من به عمرم چنین برگی ندیده ام. چنین سبزی و خرمی ای که در این باغ است، من به عمرم ندیده ام. نماز که تمام شد و ایشان سلام آخر را داد، این در مثل برق بسته شد. حالا فهمیدم. تا داری نماز می خوانی،در بهشت برایت باز است. من به ایشان هم عرض کردم. در حد عقل او به او نشان دادند. آدم به یک جایی می رسد که خودش بهشت می شود. درست است؟ آیه اش چیست؟ در آیه 88 و 89 سوره مبارکه واقعه می فرماید: فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ مفسران معمولا درمورد این می گفتند معنایش این است: فی رَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ. اینگونه تفسیر می کردند. یعنی کسانی که جزء مقربین هستند در روح یعنی رحمت و ریحان یعنی گل و جنت نعیم هستند. در جنت نعیم هستند. در رحمت هستند. در بستان های انتهای بهشت هستند. آقای جوادی می فرمودند چرا اینگونه معنا کنیم؟ خود قرآن اگر می خواست بگوید فی رَوْحٌ می توانست بگوید. فرموده فَرَوْحٌ. خودش است. خودش روح و ریحان و جنت نعیم است. خودش جنت نعیم است. من چه گفتم؟ خودش معدن شکر است. حالا ببینید معدن شکر چقدر در مقابل این پست و کوچک است. خودش بهشت می شود. اگر آدم این آمادگی را تهیه کند خوب است. این آمادگی با چه به دست می آید آقا؟ با گناه نکردن. گناه جهنم است و گناه نکردن، بهشت. یک شب نهم ذی الحجه که شب عرفه است، کاروان ما آمد کنار بیت. می خواستیم داخل بیت شویم و احرام ببندیم. معمولا ایرانی ها بعد از ظهر هشتم احرام می بندند و بعد از ظهر عصر طرف عرفات می روند. آن موقع شب ساعت هشت یا نه بود. کنار بیت که جای همه تان خالی و ان شاء الله نصیب همه تان شود، اگر یک وقتی خدا خواست، خوب است آدم یک چنین وقت هایی بیاید. من دیدم در و دیوار یک طور دیگر است. چراغ ها یک طور دیگر نور داشتند. نمی دانم یعنی چه. دیدم اتفاقا یک مقام منیعی از کدام کشور آمده بود که می خواستند با مامور محافظ او را بفرستند. خلوت هم بود. شب نهم خیلی شلوغ نیست. معمولا خود مردم عربستان آن وقت می آیند. کویتی ها و بحرینی ها هم آن وقت آمده بودند. آدم های عمومی نبودند. عمامه امامت داشتند. یک طوری بود. اما ما نفهمیدیم یعنی چه. بعد پیش خودم فکر کردم که شاید حضرت ولیعصر آن شب تشریف آورده بودند. خب ایشان هم هرسال برای حج می آیند دیگر. چه زمان می آیند. خب ده روز که نمی آیند. همان شب می آیند عمره شان را انجام می دهند و صبح سحر از احرام بیرون می آیند و احرام حج می بندند و برای عرفات می روند. مثلا در طول روز برای عرفات می روند. چون عرفات باید سر ظهر باشد. اولین واجب حج وقوف در عرفات است که از سر ظهر تا دم غروب آدم باید در سرزمین عرفات باشد. ان شاء الله خدا نصیب تان کند. بعد فکر کردم شاید یک چنین چیزی بوده. ما که نمی فهمیم. ای کاش می فهمیدیم. چرا آدم نمی فهمد؟ گناه. چرا آدم می فهمد؟ چون گناه ندارد. آقای ابوترابی که می شناسید گفت من یک روز سیزدهم مکه مشرف بودم. بعد از ظهر روز سیزدهم باران آمده بود. از آن باران ها. آنجا مثلا سه ساعت مثل شلاق باران می آید. گفت اعمالمان را انجام داده بودیم و از باران فرار کرده بودیم و به شبستان های حرم رفته بودیم. اما یک طوری بود. من نمی فهمیدم یعنی چه اما یک طوری بود. این حداقل فهم است. ای کاش لااقل آدم بفهمد که بابا با هر روز فرق می کند. امروز با هر روز فرق می کند. بعد خدمت استادمان آمدیم. او در کاروان بود. حالا آمده بود نماز عصرش را در مسجد نزدیک کاروان بخواند. آنجا رفتم خدمت شان گفتم آقا آنجا یک طوری بود. باران هم می بارید. فرمودند حضرت ولیعصر تشریف داشتند و اعمال حج شان را انجام دادند و از آنجا هم به کربلا مشرف شدند. شما از کجا فهمیدید؟ یک فرسخ فاصله بود. آدم اگر از گناه پاک شده باشد، از یک فرسخ فاصله می فهمد. من این کنار بودم. نمی فهمم. چرا نمی فهمم؟ چون گناه هست. بار گناه هست. بار گناه. مثل کسی که یک ساختمان ده طبق روی سرش خراب شده باشد. آوار ده طبقه رویش ریخته. آدم دیگر صدایی از بیرون نمی شنود و نور بیرون را نمی بیند. اما یک کسی سر یک بلندی ایستاده. هم نور می بیند و هم همه جا را می بیند. وقتی آدم گناه نکند و از گناه پاک شود اینگونه است.
زیارت امام حسین می تواند آدم را پاک کند. اما آدم باید زیارتش را درست برود و در آن چیزی نباشد. یک طور بخشش هایی در زیارت حضرت حسین هست که گذشته و آینده را پاک می کند. اینگونه هم می شود. یک مرتبه همه چیز به هم می ریزد و ساختمان تازه ای برای آدم درست می شود. این می شود. زیارت حضرت حسین. به وسیله آن نور معجزه می تواند انجام شود. از آن کارهایی که عرض کردم تا فرصت دارید انجام دهید. چه گفتم؟ حلالیت طلبیدن. تا می شود. از پدر و مادر شروع کنید. خطاهای ما نسبت به پدر و مادرمان از همه کس بیشتر است دیگر. هزار بار بی ادبی کرده ایم. اگر نوشته بودی، می دیدی که هزار هم کم است. این بهانه خوبی است که رضایت بطلبید و دست و پایشان را ببوسید. اگر رضایت بطلبید، بارتان خیلی سبک می شود. بعد هم دیگر هرکس که ممکن است یک حقی بر من داشته باشد، هرکس که ممکن است؛ از او رضایت و حلالیت بطلبیم. به این عنوان که بگویید قول می دهم ان شاء الله آنجا شما را دعا کنم. بعد هم آنجا بروید دعایش کنید. اگر یک شب جمعه هم در زیارت تان قرار بگیرد، شب جمعه خیلی مهم است. خود شب جمعه خیلی مهم است. من نمی فهمم. خب طبق همان قاعده نمی فهمم دیگر. اینجا هم که هستیم، شب جمعه خیلی مهم است. مانند شب قدر می ماند. انقدر مهم است. حلالیت مهم است. هرچه بتوانید انجام دهید. اگر به کسی بدهکار هستید و بدهی دارید، بدهی تان را بدهید و بروید. اگر هم ندارید، یک اجازه و رضایت بگیرید که فعلا بروید تا ان شاء الله برگردم و ان شاء الله پس بدهم.
ان شاء الله که موفق باشید. حتما تا می توانید مردم را دعا کنید. مردم کشورتان را. مردم عراق را. مردم لبنان را. شیعیان جهان. افغانستان. هزار بار دعایشان کنید. اصلا خودتان را دعا نکنید. می شود؟ اصلا خودتان را دعا نکنید و همه اش دیگران را دعا کنید. برای پدر و مادر دعا کنید. دوستان و خویشان را دعا کنید. مردم کشورتان را. رهبرتان را. ان شاء الله به سلامتی و به خیر و خوشی و عافیت بروید و به سلامتی و خیر و خوشی و عافیت برگردید.