اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
در بحث های گذشته عرض کردیم که اعمال بد جمع می شود و تکرار می شود و تبدیل به صفات بد می شود. اعمال خوب هم جمع می شود و تکرار می شود و تبدیل به صفات خوب می شود. صفات خوب یک آثار خوبی به دنبال دارد و آثار خوبی به بار می آورد. صفات بد هم آثار بد به بار می آورد. بیش از آنکه عمل بد، آثار بد دارد، صفات بد آثار بد دارد. و بیش از آنچه که اعمال خوب آثار خوب دارد، صفات خوب آثار خوب دارد. اولا می دانید که عمل در یک دقایقی انجام می شود. شما یک نماز می خوانید و در عرض پنج دقیقه تمام می شود. اما آن اثری که به جای گذاشته و صفتی که به بار آورده همیشه با شما هست. نماز دائما نیست. آدم ممکن است صدتا کار داشته باشد و نتواند بیست و چهار ساعت شبانه روز نماز بخواند. اما می تواند یک بیست و چهار ساعت به یاد خدا باشد. می تواند. مزاحم هیچ کاری هم نیست. نماز نمی تواند بیست و چهار ساعت باشد. آنهایی که نماز خوان بودند و مثلا در بیست و چهار ساعت هزار رکعت نماز می خواندند باز یک وقت هایی بود که دیگر نماز نمی خواندند. وقتی استراحت می کرد، خب نماز نمی خواند. نمی شد. وقتی غذا می خورد، خب نمی توانست نماز بخواند. وقتی یک کار و کسبی داشت، نمی توانست نماز بخواند. آنکه هزار رکعت نماز می خواند که از جمله نوادر طول تاریخ بود هم کل بیست و چهار ساعت را نماز نمی خواند. اما همان آدم می تواند دائما به یاد خدا باشد. این ثمره است. از آثاری که نماز به جا می گذارد این است که یاد خدا در دل آدم مستقر می شود. ماندگار می شود. خب. عرض این بود که کارهای خوب صفات خوب به بار می آورد. هفته گذشته عرض کردیم. اعمال بد هم کارهای بد و صفات بد به بار می آورد. صفات بد پراکندگی به بار می آورد. اینکه من حواسم در نماز جمع نیست به خاطر اعمال بد من است. پس مربوط به صفات بد من است. یک معیار است. اگر من توانستم یک نماز تمام بخوانم، معلوم می شود که سینه من دیگر پاک شده است. دیگر صفت بد درونش نیست. پاک و پاکیزه شده است. هیچ عمل بدی ندارد. این نشانه است. هیچ عمل بدی ندارد و هیچ صفت بدی در او نیست. نتیجه اش این است که می تواند یک نماز بخواند که سراسر نماز باشد. خدایی نکرده در آن سو هرچه رفتار و اعمال بیشتر خراب باشد، ثمره اش در نماز دیده می شود و هرچه صفات بد بیشتر و قوی تر باشد، باز نشانه اش را در نماز به جای می گذارد و به جایی می رسد که انسان دیگر نمی تواند نماز بخواند. دیگر نمی تواند نماز بخواند. خب. آنچه آن هفته می خواستیم عرض کنیم و نشد و به این هفته واگذار شد این بود که انسان باید در اعمال خوب مداومت کند و این مداومت یک سال و دوساله نیست و بیشتر از این حرف هاست. ببینید شما اصلا هیچ دستوری ندارید که مربوط به یک روز باشد و بعد از آن رهایش کنی. فقط یک حج است که در عمر یک بار انجام می شود و تمام می شود. اما اعمال دیگر ما یک بار در عمر انجام نمی شود و دائم تکرار می شود. چون اثر متعلق به تکرار عمل است. تکرار و مداومت بیداری شب اثرگذار است. عرض کردیم که اعمال بد که صفات بد به بار می آورد پراکندگی می آورد. اعمال خوب که صفات خوب به جای می گذارد و به بار می آورد، به اصطلاح جمعیت خاطر ایجاد می کند. یک شعر حافظ است که می گوید زلف آشفته تو موجب جمعیت ماست. جمعیت خاطر به بار می آورد. حالا معنای زلف آشفته این چیزهای مادی نیست. موجب جمعیت ماست. جمعیت خاطر برای ما به بار می آورد. این جمعیت خاطر از آن الطاف درجه اول خداست. دست خودش است. فکرش دست خودش است. همین تازگی صحبت بود. حاج آقای حق شناس فرمود من هرجور که بخواهم فکر می کنم. خاطر من کاملا دست خودم است. این همان جمعیت خاطر است. اصطلاح صاحب دل که می گویند همین شخص است. صاحب دل کسی است که دلش در اختیار خودش است. ما دل مان در اختیار خودمان نیست. رسول خدا یک فرمایشی دارند. می فرمایند دل آدمیزاده، بشر یعنی من و شما مانند یک پر است. می دانید که پر خیلی سبک است. اندک نسیمی آن را جابجا می کند. اگر یک پر در یک حیاط باشد، اندک نسیمی که ممکن است حتی احساس نشود، این را جابجا می کند. خاطر ما اینگونه است. به اندک. اصلا از اندک هم اندک تر. ما یک نماز می خوانیم و دل و خاطرمان صدجا می رود. از بس سبک است. اما آن جمعیت خاطر اینگونه نیست. ببینید با خودش چکار کرده و چقدر زحمت کشیده که خاطر در اختیار خودش است. به عبارت دیگر دلش در اختیار خودش است. در روایت اصطلاح ریشه را آورده. ریشه یعنی آن پرپرهایی که هست. ایشان در ادامه فرموده خاطر من در اختیار خودم است. هر کاری که آدم می کند، در آن جمعیت خاطر می کند. می خواستیم این را عرض کنیم. اگر بر اعمال خوب مداومت شد و اثر برجا گذاشت و نتیجه داد که نتیجه اش این بود که صفات آدم، صفات پاکیزه می شود و دیگر نسبت به کسی احساس حسادت نمی کند، احساس بخل نمی کند و یک چیزی دادن سختش نیست و به راحتی می تواند از نعمت های دنیایی که در اختیار دارد بگذرد، تواضع در برابر دیگران برایش خیلی سهل می شود؛ معنای اینها این است که دل پاکیزه شده و این دل پاکیزه ذکر خدا را به بار می آورد. ببینید انسان در همین دنیا به بهشت می رسد. از چه زمانی؟ از آن وقتی که صفات خوب بدست آورده. هر صفت خوبی یک بهشت است. خب. خود صفت خوب بهشت است. خود این شادمانی دارد و شادمانی به بار می آورد. اگر این صفات خوب قوت پیدا کرد و به ذکر تبدیل شد، یعنی سهل می تواند خدا را یاد کند. برای من سخت است. یک نماز که می خواهیم بخوانیم جان می کنیم که بتوانیم حواس مان را جمع کنیم و باز هم نمی توانیم. مثلا می خواهم صدتا صلوات بفرستم. نمی توانم در تمام مدت حواسم را جمع کنم. سخت است. یعنی بفرمایید اگر بخواهم یک کوه بکنم، سهل تر است. این اصلا در اختیارم نیست. توانایی اش را ندارم. در فرض صفات خوب، اگر صفات آدم خوب شده باشد، دیگر سخت نیست. در آیات ابتدای سوره مبارکه مومنون می فرماید: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ در نمازش خاشع است. بعد می فرماید این خشوع برای هرکسی نمی شود. در آیه بعد می فرماید: وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ این خشوع در نماز مربوط به کسی است که لغو انجام نمی دهد. هیچ نگاه لغوی ندارد. همه نگاه هایش روی حساب است. هیچ کلام لغوی ندارد. هر کلامش روی حساب است. چقدر سخت است که آدم تمام کلماتش را حساب کند و بگوید؟ همه نگاه هایش را حساب کند و نگاه کند. این آدم به خشوع در نماز می رسد. کسی که به خشوع در نماز می رسد نه تنها نمازش در خالت خشوع است بلکه همیشه با حساب زندگی می کند. نمی شود که کسی بیرون هرکاری بکند و بعد نمازش را با خشوع بخواند. تمام روزش و تمام زندگی اش روی حساب و کتاب است. مقصودمان ذکر بود. ذکر در دل بنده ای مستقر می شود که دل پاک شده باشد. عرض کردم آدم از همانجا بهشتش نقد می شود. آن بزرگ گفته بود من همین امروز برایم بهشت نقد هست. دوتا روایت هست که امام می فرماید در ذکر خدا که در دل می گذرد، دیگر هیچ ملائکه ای نمی تواند آن را حساب کند. حسابی که ملائکه می کنند و آن را ثبت و ضبط می کنند مربوط به اعمال شماست. یک کلمه گفتی، یک سبحان الله گفتی آن را می نویسند. اگر این سبحان الله رفت درون دل، آن دیگر نمی تواند بنویسد و از حیطه تسلط و سلطنت او بیشتر است. یک حدیث در فضایل رسول خدا هست که خیلی غریب است. خیلی عظیم است. فرمود مَا یُضْمِرُ النَّبِيُّ آنچه که در ضمیر و در دل پیامبر می گذرد، آنچه که در ضمیر آن بزرگوار هست، أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِینَ مجتهد در زبان عربی به معنای کسی است که کوشش می کند. همان نمونه ای که مثال عرض کردیم. مثلا کسی که هزار رکعت نماز می خواند. چه کسی هزار رکعت نمار می خواند؟ حالا بر فرض. تمام کسانی که در طول تاریخ اینگونه عبادت کرده اند و تمام روزشان را به روزه گذرانده اند و تمام روزها را به عبادت و خدمت خلق و جهاد گذرانده، آنهایی که دارند کار درست می کنند، تمام اینها از صدر تاریخ تا پایان تاریخ؛ آنچه که در دل آن بزرگوار می گذرد از تمام اینها برتر است. چه عرض کردیم؟ آنچه که در دل مومن می گذرد، یاد خدایی که در دل مومن می گذرد، نیت خوبی که در دلش هست، فکر خوبی که در دلش هست، این صفات خوب. مثلا وقتی کسی بخل ندارد و سخاوتمند است، در دلش هست که عالم متعلق به او باشد و بدهد به مردم. آدم سخاوتمند اینگونه است دیگر. دلش می خواهد همه عالم متعلق به او باشد و بدهد در راه خدا. این یک نیت خوب است. نیت خوب حساب می شود دیگر. یا مثلا می گوید ای کاش من می توانستم فلان کار را بکنم. ای کاش من می توانستم در جبهه های جنگی که پیامبر بود، باشم و من می رفتم سینه سپر می کردم و جلوی ایشان کشته می شدم و فدای ایشان می شدم. مثال است ها. ای کاش من در صحنه کربلا بودم و فدای امام حسین می شدم. تمام این نیت ها حساب می شود و همه خوب است. همه اینها حساب است. تمام کارهای خوبی که می کند، تمام نیت های خوبی که دارد، تمام فکرهای خوبی که دارد، همه آن صفات خوبی که خودش نیت به بار می آورد، تمام اینها را در یک کفه ترازو بگذارید. آن نیاتی که در دل مبارک پیامبر می گذشته از همه برتر است. انقدر خوب است. اینها که اینگونه نیست که مثلا چون ایشان را بیشتر دوست دارد می خواهد به او بیشتر بدهد. اینگونه نیست. چون ایشان خوب تر است، بالاتر و بهتر است. انقدر نیت هایی که در دل آن بزرگوار بوده، خوب است. انقدر خوب است که از همه کوشش هایی که همه کوشش کنندگان عالم می کنند و کرده اند و خواهند کرد بالاتر است. مَا یُضْمِرُ النَّبِيُّ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِینَ. اینگونه است. می گویند دونفر به یک مسجد می آیند و نماز می خوانند. یکی نمازش روی زمین است و یکی نمازش روی آسمان است. چرا روی آسمان است؟ به خاطر آنچه که در دلش می گذرد. آن خوبی هایی که در دلش وجود دارد، نمازش را به عرش می برد و آن عیب هایی که خدایی نکرده این در عمل و یا نیت یا صفاتش دارد، عملش را می آورد روی زمین. خب داشتیم این را عرض می کردیم که صفات خوب یاد خدا را به بار می آورد.
یک روایت از حضرت صادق علیه السلام است. می فرمایند: مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ هیچ چیزی نیست مگر اینکه حد دارد. يَنْتَهِی إِلَيْهِ به آن حدش می رسد و تمام می شود. إِلَّا الذِّكْرَ ذکر حد ندارد. فَلَيْسَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهِی إِلَيْهِ این به جایی نمی رسد که پایان داشته باشد. فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْفَرَائِضَ فَمَنْ أَدَّاهُنَّ فَهُوَ حَدُّهُنَّ خدای متعال واجبات را بر انسان واجب کرده است. هفده رکعت نماز در شبانه روز بر انسان واجب کرده است. وقتی کسی هفده رکعت را انجام بدهد خب وظیفه اش را انجام داده است دیگر. این حدش است. به حدش رسیده است. ببینید می گوید من تمام نماز واجب هایم را خوانده ام و هیچ کم نگذاشته ام. این حدشان است. فَمَنْ صَامَهُ فَهُوَ حَدُّهُ مثال ماه رمضان است. ماه رمضان یک ماه است. وقتی شما این یک ماه را روزه گرفتی حدش را انجام دادی. به آخر رساندی و وظیفه ات انجام شده و بارک الله دارد. وَ الْحَجَّ فَمَنْ حَجَّ فَهُوَ حَدُّهُ خدای متعال حج را یک بار در طول عمر بر انسان واجب کرده است. خدا نصیب همه تان بکند. کسی که حجش را انجام داد، حدش را انجام داده است. باز می فرماید: إِلَّا الذِّكْرَ مگر ذکر خدا. ذکر حد ندارد. حالا برایتان عرض می کنم. فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَرْضَ مِنْهُ بِالْقَلِيلِ يَنْتَهِی إِلَيْهِ برای شما از یک حج شما راضی می شود. از هفده رکعت نماز در روز راضی می شود. حدتان را انجام داده اید. حد نمازتان را انجام داده اید. اما خدای متعال درمورد آن به کم راضی نمی شود. وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ حَدّاً برای آن حد قرار نداده که به آنجا برسد و پایان بپذیرد. بگوید شما این مقدار خدا را یاد کردی، کافی است. بعد این آیه را تلاوت فرمود. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را زیاد یاد کنید. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا صبح و شام او را تسبیح کنید. بعد فرمود: فَقَالَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ حَدّاً خدای متعال برای ذکر حد قرار نداد. فرمود ذکر کثیر. برایش حد قرار نداد. ببینید وقتی قلب آدم پاک شده باشد و سینه آدم از کینه پاک شده باشد، از بخل پاک شده باشد، از حسادت پاک شده باشد، آن ذکر می آید. نه اینکه شما بیاوری. آن ذکر می آید. بعد از پدر بزرگوارشان نقل کرده اند. آن چیزی که ایشان نقل می کند ذکر زبانی و لفظی است. قَالَ وَ كَانَ أَبِی علیه السلام كَثِيرَ الذِّكْرِ پدر بزرگوارم زیاد خدا را یاد می کرد. لَقَدْ كُنْتُ أَمْشِی مَعَهُ من همراه پدرم راه می رفتم. با هم به جایی می رفتیم و من خدمت پدرم بودم. یعنی امام صادق در خدمت پدرشان امام باقر علیه السلام بودند. وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَّهَ همینطور مشغول ذکر بود. آكُلُ مَعَهُ الطَّعَامَ غذا می خوردم. وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَّهَ همینطور خدا را یاد می کرد. ببینید دستور دارد هر لقمه ای که می خورید یک بسم الله بگویید و در پایان لقمه یک الحمدلله بگویید. ایشان هم همینطور مشغول بود. باز اگر آن مشکلات درون وجود حل شود تمام اینها سهل می شود. ذکر شیرین می شود. شما شیرینی را بهتر می خوری یا غذا را بهتر می خوری. آن شیرینی اینگونه. نه از این شیرینی های رولت و فلان. هرچه آن ذکر را بگویی شیرین تر می شود. این شیرینی ها اولی را که می خوری خوشمزه تر است و دومی به آن درجه نیست و دائم کمتر می شود. ذائقه با آن آشنا می شود و انس می گیرد و درجه مزه و شیرینی اش کم می شود. می فرماید من با او غذا می خوردم. او غذا می خورد و ذکر خدا می گفت. وَ لَقَدْ كَانَ يُحَدِّثُ الْقَوْمَ ببینید این چگونه می شود. داشت با مردم حرف می زد و در عین حال ذکر خدا را می گفت. يُحَدِّثُ الْقَوْمَ وَ مَا يَشْغَلُهُ ذَلِكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ صحبت کردن با مردم او را از یاد خدا باز نمی داشت. مشغول نمی کرد. وَ كُنْتُ أَرَى لِسَانَهُ لَازِقاً بِحَنَكِهِ من می دیدم که این زبان چسبیده به سقف دهان. از بس که گفت لا اله الا الله. كَانَ يَجْمَعُنَا فَيَأْمُرُنَا بِالذِّكْرِ صبحگاهان ما را جمع می کرد و تا طلوع آفتاب یعنی بین الطلوعین ذکر می گفت. بنده می نشینم پشت کامپیوترم مطلب می نویسم. اما دستورش این است که می فرماید امام ما را جمع می کرد و دستور می داد ذکر بگوییم. فرمود اگر کسی می توانست قرآن بخواند می گفت قرآن بخوان. اما اگر کسی نمی توانست می فرمود ذکر بگو. معلوم می شود قرآن بهتر است. حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَ يَأْمُرُ بِالْقِرَاءَةِ مَنْ كَانَ يَقْرَأُ مِنَّا هرکس که می توانست قرائت کند و بلد بود و توانایی داشت، قرآن می خواند. وَ مَنْ كَانَ لَا يَقْرَأُ مِنَّا أَمَرَهُ بِالذِّكْرِ وقتی کسی نمی توانست قرآن قرائت کند، دستور ذکر می فرمود. اگر خدا خواست و مدد کرد و توفیق داد، ان شاء الله هفته آینده باز این بحث را عرض می کنیم.