جلسه چهارشنبه 99/5/8
قدم اول این است که من گناه نکنم. بعد یواش یواش فکر گناه هم نکنم. بعد یواش یواش اخلاق بد را هم کنار بگذارم. اینها همه موانع راه ذکر خداست. موانع راه ذکر خداست. ذکر خدا در دلی که بخل دارد، نیست. اصلا نمی آید. در دلی که حسد دارد اصلا نمی آید. در دلی که از محبت دنیا سرشار است، مثل ماها، اصلا نمی آید.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین المُنتَجَبین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

فرمایش ممتازی حضرت باقر علیه السلام به جابر فرمودند که شاید کمتر سخنی به این درجه از زبان اهل عصمت صادر شده باشد. جابر می گوید من یک روزی به محضر امام باقر علیه السلام رسیدم. ایشان را محزون دیدم.  از ایشان سوال کردم که آقا این حزن شما، این مشغولیت شما، این مشغولیت فکری شما به خاطر چیست؟ ایشان [مطلبی] فرمود که خیلی حرف ممتازی است. مَنْ دَاخَلَ قَلْبَهُ صَافِی خَالِصِ دِینِ اللَّهِ شَغَلَهُ عَمَّا سِوَاهُ؛ آن کس که صافی خالص دین خدا. دین خدا را خالص کنی، آن دین خالص را صافی کنی. صَافِی خَالِصِ دِینِ اللَّهِ هرکس که از چنین دینی برخوردار باشد و چنین دینی در قلب او جای گرفته باشد، او را از همه چیز عالم مشغول می دارد. دیگر به هیچ چیزی از اشیاء این عالم، از موجودات این عالم فکر نمی کند. تنها به همان دین خالص که از آن برخوردار شده است، دین صافی خالص، به آن مشغول است. یک مشغولیتی در دلش ایجاد می شود. هیچ چیز دیگری را در دل او باقی نمی گذارد. درواقع ایشان دارند می گویند من را یک چنین چیزی محزون کرده. یعنی تو مرا محزون می بینی. تو مرا مشغول الخاطر می بینی. با خاطر مشغول می بینی. قیافه من نشان می دهد که فکرم یک جایی است. این آن چیزی که من را مشغول کرده است، صافی خالص دین خداست. صافی خالص دین خدا یک چیزی است که من را مشغول کرده است. مرا محزون کرده است. حالا این چیست؟ این چیست؟ صافی خالص دین خدا. آن کسی که این مشغولیت را دارد همه کارهایش را هم می کندها. چون با آن چیزهای دیگر به عنوان استقلال نگاه نمی کند. من وقتی به شما نگاه می کنم، به عنوان استقلال نگاه میکنم. به زندگی ام که نگاه می کنم، به استقلال نگاه میکنم. نه به واسطه. نه به عنوان فرد. نه به عنوان سایه. نه به عنوان دستور آن دین. آن دین دستور داده است که به زن و بچه خودت برس. به میدان جنگ برو. در میدان جنگ هم فرد اول مردان جنگی باش. یک وقت من اینجوری کارهایم را انجام می دهم. من درسم را می خوانم چون آن دینی که من از آن برخوردارم به من دستور داده است. یک وقت نه. مثل ماها. درسم را می خوانم چون درسم را بخوانم. مثلا کار می کنم که کار بکنم. زن و بچه دارم که زن وبچه داشته باشم. هرکدام در جایگاه استقلالی خودشان قرار دارند. رئیس مدرسه شوم. شاگرد مدرسه شوم. به دستور دینم یا نه؟ من این مدرسه را مستقل می دانم. حالا یک ذره هم فکر خدا و پیغمبر می کنم. ببینید تمام دل من را آن دین خالص گرفته. تمام دل من را. جا برای هیچ چیز دیگری نیست. هرچیز دیگری در خاطر من آمد به عنوان فرع است. چون دستور است. چون وظیفه ام است. یعنی آن خاطر مشغول من را که دل من را پر کرده، هیچ کم نمی کند. آنچه که دل من را پر کرده، یک ذره جا خالی نمی کند که یک چیز دیگر هم داخلش بیاید. مَنْ دَاخَلَ قَلْبَهُ صَافِی خَالِصِ دِینِ اللَّهِ شَغَلَهُ عَمَّا سِوَاهُ. دلم از همه ماسوای آن دین، آن دین خالص صافی شده پیراسته است. هیچ چیز دیگری درونش نیست. اگر چیزی باشد به عنوان فرع است. فرع اوست. او اصل است. این فرع است. آن اصل است. این سایه است. خب. این شان یک امام است. اولیاء کُمَّل خدا اینگونه اند. اولیاء کامل خدا اینجوری اند. و این برای همه قابل دسترسی است. به شرطی که مقدمات را درست عمل کنند. به شرطی که مقدمات را درست عمل کنند. اولا بفهمند باید به اینجا رفت. ثانیا راه این مقصد را بپیمایند. فرمایش دیگری که به کمک آن می خواهم از آن استفاده کنم، ظاهرا فرمایشی از رسول خداست. در کتاب ارشاد دیلمی می فرمایند که همه اهل بهشت، اهل بهشت، در قیامت فقط از یک چیزی غصه دارند. فقط از یک چیزی. همه حوادثی که در دنیا برایشان پیش آمده، آنجا که یادشان می آید برایش غصه نمی خورند. آبرویش رفته. آنجا اصلا هیچ نسبت به این مساله فکرنمی کند. تمام مالش را برده اند. اصلا فکر این را نمی کند. تمام کسانش را از دست داده. آنجا اصلا چنین غصه ای را ندارد. غصه فقط برای یک چیز دارد. برای آن ساعاتی که بر او گذشته و یاد خدا نبوده. حالا اگر این یاد خدا کامل شود، صَافِی خَالِصِ دِینِ اللَّهِ شود که آن دین خداست. یاد خدا صافی خالصش. آن فنا که اگر کسی اسمش را گفته است از اینجاست. صَافِی خَالِصِ دِینِ اللَّهِ به دست می آید. راهش هم این است. ببینید قدم اول این راه این است که من گناه نکنم. قدم اول این است که من گناه نکنم. بعد یواش یواش فکر گناه هم نکنم. بعد یواش یواش اخلاق بد را هم کنار بگذارم. اینها همه موانع راه ذکر خداست. موانع راه ذکر خداست. ذکر خدا در دلی که بخل دارد، نیست. اصلا نمی آید. در دلی که حسد دارد اصلا نمی آید. در دلی که از محبت دنیا سرشار است، مثل ماها، اصلا نمی آید. اگر اینها از دلت پاک شود، ذکر خدا تازه می آید. به اصطلاح قرآن که قبلا هم عرض کردیم به آن شرح صدر می گویند. کسی که شرح صدر پیدا کند، یاد خدا در دلش قرار می گیرد. مستقر می شود ماندگار می شود. دلی که از حسد و بخل و کینه و تکبر پاک است. امروز یک حدیث می دیدم که فرمود بخل جامع مساوی اخلاقی است. بخل جامع مساوی یعنی بدی های اخلاقی است. ریشه همه اش در بخل است. حرف این بود. اگر کسی بتواند با بخل خودش بجنگد ... این ساده ترین راه های ریاضت و سلوک است. با بخلش بجنگد. اگر با بخلش بجنگد ریشه آنهای دیگر هم خشک می شود. ریشه آن اخلاق های بد دیگر خشک می شود. این بخش اخلاقی عرایض ماست. که ما فقط باید آرزویش را در دل داشته باشیم. آرزویش را. واقعیتش ظاهرا قابل دسترسی ما [نیست]. با همت های کوتاهی که داریم [نمی شود]. همت بلند خوب است. همت بلند. ما چون آن همت بلند را نداریم، یعنی هرکس ندارد، [نمی رسیم].

خب. ببینید وقتی پیامبر از دنیا رفت آن وقت زمانی بود که فرمود اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ [3مائده]. تقریبا هفتاد روز قبل از وفات پیامبر این آیه نازل شده. اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی دین من نعمت بی مثال و بی نمونه من است که در اختیار شماست. این آن روزی بود که امیرالمومنین را به عنوان زمام دار دین گذاشتند. آن روزی که ایشان زمام دار دین شد، دین کامل شد. آن روزی که امیرالمومنین به عنوان زمام دار دین معرفی شد، اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ. خب مردم نخواستند. این زمام دار را نخواستند. نمی گفتند دین نباشد. باشد. اما این زمام دار نباشد. و دین بدون زمام دار، دیگر نعمت نبود. دیگر نعمت نبود. تبدیل به نقمت شد. از روز اول، دولت بعد از پیامبر از روز اول. روز اول که می گوییم نه دقیق از روز اول، یعنی آن اوایل یا قتل عام مسلمانان شروع کرد. یک شهر محاصره شد. یک گروهی از این شهر با قرارداد با محاصره کنندگان خارج شدند. مثلا هفتاد هشتاد نفر از شهر خارج شدند و شهر دراختیار محاصره کنندگان قرار گرفت. آنها هم پذیرفتند. قدرت مهاجم را پذیرفتند. قدرت مهاجم به داخل شهر آمد. مردان شهر قتل عام شدند. زنان و فرزندان شان به بازار برده شدند و فروخته شدند. همان سال اول حکومت بعد از پیامبر. این تکرار هم شده. یعنی تنها اینجا نبوده. بخش های دیگری هم همین شده. بنابراین آمدن به خانه پیامبر و حمله کردن و خانه را سوزاندن از حیث کمیت یک چیز کوچکی ست. از حیث کیفیت اصل است. از حیث کمیت فقط یک نفر اینجا کشته شد. فقط دختر پیامبر کشته شد. تعداد کشته ها زیاد نبود. آن شهر همه را قتل عام کردند. حالا می خواهم عرض کنم داستان خانه پیامبر هم در همین روال شد. ما مالک ابن نویره را می دانیم. مالک بن نویره باز یکی دیگر از این جریانات است که خالد آمده و آنجا کشتار کرده. غارت کرده. به نوامیس اهل آن قبیله تجاوز کرده. شروع شد. دین از حالا نقمت شد. آن دینی که تا حالا نعمت بود، نقمت شد. بعدهم ذره ذره از گوشه و کنار دین قیچی کردند. هی قیچی کردند. قیچی کردند. قیچی کردند. پیغمبر فرموده بود به زودی. به زودی از دین فقط اسمش می ماند. از این دین فقط اسمش می ماند. یعنی شما نماز می خوانی. این اسم نماز است. نه نماز. اگر روزه می گیری این اسم روزه است. از دین اسمش می ماند. از قرآن فقط نوشته اش می ماند. قرآنی که بر کاغذها نوشته شده است. این نوشته قرآن می ماند. یعنی معنای قرآن زیر پا می رود. خیلی زود هم می شود. یک روزی یک کسی مثل یزید، دقت کنید، اولو الامر قرآن می شود که اطاعت از او واجب است. دقت کنید. اولو الامری که در قرآن فرموده. أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ [59 نساء] امروز یزید است. چه زمان؟ پنجاه سال بعد از پیامبر. حالا البته معاویه هم همانجور است. اما یزید چون خیلی مفتضح است مثال می زنیم. زمان معاویه هم باز مخالفان، مخالفان کشتار می شوند. مردان بزرگ. از اصحاب پیامبر. مثل حجر ابن عدی. بعضی از یاران ایشان را زنده به گور کردند. یاران حجر را. خب. دین نقمت شد. دینی که باید نعمت باشد، با زمام داری که ما معین می کنیم، خدا معین کرده. بنابود نعمت باشد. نعمتی که از در و دیوار در عصر این دین نعمت می بارد. نقمت شد. و عرض کردیم که هی از گوشه و کنار این دین قیچی کردند. سه طلاقه در یک مجلس. زمان پیامبر یک کسی این کار را کرده بود. پیامبر با او برخورد کرده بود. قرآن فرموده بود که زن باید دوبار طلاق داده شود. و در حضور شاهد عادل طلاق داده شود. اگر بار سومی طلاق داده شد، نه در یک مجلس؛ طلاق بدهد، دو مرتبه برگردد ازدواج کند، طلاق بدهد، دومرتبه برگردد ازدواج کند. طلاق بدهد بعد از این دیگر این زن بر این مرد حرام می شود. خلیفه امر فرمود این در یک مجلس [باشد]. اگر کسی به زن خودش می گفت من تو را سه طلاقه کردم، سه طلاقه می شد. مثلا حرام ابدی می شد. مثلا. گفتند می توانید روی چکمه مسح کنید. نه یک روایت. نه دو روایت. نه سه روایت. جنگ است. شما به جنگ رفته اید. پوتین جنگی را از پایتان درنیاورده اید. بیست و چهار ساعت. عیب ندارد. روی همان مسح کنید. به جای مسح سر و پا که قرآن دستور می دهد وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ [6 مائده]، بشویید. پا را بشویید. نماز، حج، عمره تمتع از حج تمتع جدا شد. چون باید ابتدائا عمره تمتع انجام داد. بعد از احرام بیرون بیایید و بعد دومرتبه احرام ببندید. الان اینجوری است. روز هشتم احرام می بندند. البته ما. ما روز هشتم احرام می بندیم و به عرفات می رویم. آنهایی که یک ذره دیر آمده اند صبح روز نهم می آیند. بعد هم می روند سعی می کنند. بعدهم تقصیر می کنند و از احرام بیرون می آیند. تقصیر یعنی ناخن می گیرند. از احرام بیرون می آیند و دومرتبه احرام می بندند. نیت حج تمتع می کنند. دولت دستور داد عمره تان را ماه رجب بیایید. حج تان در ماه ذی الحجه است. بنابراین وقتی شما از مسجد شجره یا هرجای دیگری احرام بستید، احرام حج تمتع ببندید. نه احرام عمره تمتع. می آیند. از لباس احرام بیرون نمی آیند. تا حج شان را انجام دهند. احرامی که در مسجد شجره بستند تا پایان به تن می ماند. اینجور. اولین بار در زمان حضرت باقر به همت ایشان شیعه راه و رسم اصلی دین را به دست آورد. حرام و حلال خدا را در عصرحضرت باقر علیه السلام آموخت. شیعه که خطش جدا شد، از عصر حضرت باقر علیه السلام بود. تشیع، به دست حضرت باقر علیه السلام تشیع شد. و ادامه اش به دست حضرت صادق و ائمه بعد. از زمان حضرت باقر تشیع از مذهب دیگر جدا شده. و شیعه به آن چیزهای اصلی و واقعی دین، احکام و دستورات واقعی دین از زمان حضرت باقر آشنا شد. حرام و حلال و نجس و پاکی را از عصر ایشان یاد گرفت. از حضرت صادق و ائمه بعد کامل شدند. آن وقتی امام غایب شد که دین دومرتبه به دست مردم رسیده بود. دین به دست ائمه احیاء شد. احیاء شد. امام باقر علیه السلام به دست خلیفه اموی، به دست خلیفه اموی مسموم شد. حضرت باقر در شهر مدینه خیلی محترم بود. خیلی محترم بود. پدرش حضرت زین العابدین علیه السلام خیلی محترم بود. می خواستم این را عرض کنم. ببینید آنچه که پیغمبر درمورد خاندان خودش گفته بود، از بین رفته بود. یعنی اینها پشتوانه پیغمبر را نداشتند. پیغمبر فرموده این بچه های من خلیفه اند. خلیفه ای هستند که اسلام در عصر اینها زنده است. اسلام بر همه چیز غالب است. هیچ دشمنی، هیچ مخالفی وقتی اینها باشند، نمی تواند کاری با این دین بکند. خب نبودند. دشمن هم هرکاری خواسته کرده. بنابراین وقتی اینها هیچ پشتوانه ای از طریق پیغمبر ندارند، تقریبا عرض می کنیم، اگرنه جابر سلام پیامبر را به حضرت باقر رسانده و به مردم فهمانده که این فرزند از طرف پیغمبر تایید شده است. این نواده پنجم پیغمبر است. اما از طرف پیغمبر تایید شده است. اینها یک ذره، اما شخصیتی که ائمه علیه السلام بالخصوص از زمان حضرت زین العابدین و حضرت باقر و ائمه دیگر، شخصیتی که از خودشان نشان دادند پشتوانه آن چیزهایی که می گویند شد. یعنی انقدر پاک دامنی و عبادت و اخلاص و گذشت و سخاوت و شجاعت و علم نشان دادند، بزرگان علمای زمان وقتی خدمت حضرت باقر می آمدند مثل یک بچه بودند. شخصیت نشان دادند. یعنی یک کمی از شخصیت واقعی خودشان را به مردم نشان دادند. این شد سند حرف هایشان. سند شان شد. شخصیت سند خودش شد. انقدر شخصیت نشان داده و بزرگواری نشان داده که سند خودش شد. حضرت زین العابدین سند خودش شد. رفتار و اعمال و زهد و عبادت و تقوا و بذل و بخشش و همه چیز. شد سند خودش. حضرت باقر سند خودش شد. حضرت صادق سند خودش شد. خب این شخصیت بارز را خلیفه نمی توانست تحمل کند. لذا ببینید همه این بزرگواران از حضرت زین العابدین و البته از قبل به دست دشمن مسموم شدند. به دست دولت. به دست خلیفه. به واسطه خلیفه. به وسیله ماموران خلیفه. می گویند روی اسبی که بنا بود امام بر آن سوار شوند، یک چیزهای تیز و مسموم قرار داده بودند. وقتی امام روی آن می نشیند، آن تیزی ها به بدن امام فرو می رود و امام را مسموم می کند. اما نتوانست سواری را ادامه دهد. ناگزیر ایشان را از اسب پایین آوردند و داخل خانه در بستر افتاد. همانطور که پدر بزرگوارش مسموم شده بود. همانطور که فرزندان بزرگوارشان مسموم شدند. حضرت باقر هم به مسمومیتی که از طرف خلیفه تعبیه شده بود مسموم شد و از دنیا رفت. اگر یک سری به کربلا بزنیم، می گویند آن تیر سه شعبه ای که به قلب مبارک امام حسین زدند، مسموم هم بود. یعنی امام مسموم هم شد. گفتند حتی یک نیزه به گلوی مبارک خورده و نحر هم شد. امام هم نحر شد. هم مسموم شد. هم ضبح شد. به همه انواع ممکن شهادت ایشان شهید شد. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای