اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
شما قدر مساله هایی را که اینجا می شنوید، نمی دانید. قدر مساله هایی که اینجا می شنوید، مساله های دقیق، طبق فتوای دقیق مراجع تان، از یک نفری که خبره این کار است. شما قدر این را نمی دانید. لذا جمعیت تا ته مجلس پر نمی شود. همینطور می آیید. ببینید من یک مساله عمل می کنم، تمام عمرم وضویم درست است. یک مساله را درست بلد نیستم، تمام عمر وضو می گیرم و وضویم درست نیست. معنای وضو درست نیست یعنی چه؟ یعنی نمازت باطل است. مهم است. زندگی مذهبی ما، باری به هر جهت است. شاید زندگی های دیگرمان هم همینطور باشد. تا چه پیش آید. اگر اینجا زود رسیدیم یک مساله یاد گرفیتم. حالا نمی دانم اگر یک مساله هم یاد گرفتیم، بعد چقدر عمل می کنیم. اگر هم دیر رسیدیم، به نصف مساله رسیدیم، چون درست هم نفهمیدیم، غلط عمل می کنیم. اگر به هیچ چیزش نرسیدیم هیچی. بنابراین یک چیزی عرض کنم که اوقات تان تلخ شود. از بنده هم دل تان می خواهد یک چیزهای هپروتی که هیچ زحتی ندارد برایتان عرض کنم. هرچه هپروتی تر باشد، زحمت عمل نداشته باشد، مطلوب تر است. اگر من خواب بلد باشم وخواب نقل کنم، نمی دانم قصه بگویم...
ببینید ما وقتی به این عالم آمدیم یک جسم کوچولویی داشتیم. معمولا دو کیلو و نیم. حالا بفرمایید سه کیلو. مثلا. خانه داری؟ نه. با خودش خانه ندارد. بچه یک روزه که خانه ندارد که. لباس دارد؟ نه لباس هم ندارد. عرضم به حضورتان. زن و فرزند دارد؟ خب زن و فرزند ندارد. رئیس است؟ خب رئیس نیست. هیچ چیز ندارد. اما یک حداقلی دارد. یعنی یک جسم انسانی دو کیلو و نیمی، سه کیلویی دارد. این مقدار را دارد. ببینید دارد. اگر زبان داشت و عقلش می رسید می گفت بله من سه کیلو وزن دارم. پدر و مادرش می گویند که بچه مان سه کیلو وزن دارد. دارد. باز این وزن را به او نسبت می دهند. مال او می دانند. خب. اما ما معتقدیم. معتقدیم وقتی به این عالم آمدیم، و تا آخر این عالم هم هیچ چیز مال خودمان نداریم. اگر این را قبول کردی، اگر قبول کردی، [در آیه 20 سوره توبه می فرماید:] أُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ. اینها در این جریان بردند. بردند. دیگر هیچ کس هم از آن بالاتر ندارد. سعی کنید این را بفهمید. من الان، دیروز، فردا، هیچ وقت دیگری، من مالک چیزی به معنای واقعی نیستم. شوفرهای سابق جلوی ماشین می نوشتند که مالک اصلی خداست. این امانت چند روزی نزد ماست. مثلا. حالا شعرش را درست یادم نیامد. این امانت چند روزی نزد ماست. این امانت چند روزی نزد ماست. این امانت چند روزی نزد ماست. این امانت چند روزی نزد ماست. قرآن درمورد مرگ [در آیه 94 سوره انعام] می گوید که وَتَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ. خَوَّلْنَاكُمْ یعنی هرچه ما به شما داده بودیم. هرچه ما داده بودیم گذاشتید و آمدید. ببینید شهید چرا قیمت دارد؟ چون این تن که مال خدا بوده داد دست خدا. آقا بفرمایید. این امانت تان مال شما. ببخشید من خرابش کردم. مثلا. اگر ما این را بفهمیم. اگر بفهمیم. تمام دستورات دینی تمرین است برای اینکه تو هِی از مالکیت خودت دست برداری. می گویند تو چشم داری. با چشم می توانی ببینی. هرجا را دلت بخواهد می توانی ببینی. ما می گوییم این مقدارها را نبین. توهم می گویی چشم. من با اینکه اختیار دارم ببینم اما از این اختیارم، از مالکیتم برای دیدن به نامحرم، از مالکیتم برای دیدن این حرام دست برمی دارم. چند درصد می شود؟ مثلا فرض کنید که آدم کاملا چشمش را مراعات کند باید سی درصد از مالکیت دیدن خودش دست بردارد. چه کسی مرد است؟ در این جمعیتی که اینجا نشسته چه کسی مرد است که دقیقا دست از مالکیت این سی درصد [بردارد؟] سی درصدی که پیش خودت خیالات می کنی، پیش خودت خیالات می کنی که مالکی. من از این خیالات دست برداشتم. بعد هم می گویند نماز بخوان. نماز چقدر وقت شما را... وقت من است. شما می روی وقتت را به یک شرکت می فروشی. مثلا ماهانه انقدر مزد می گیری. وقت مال من است. می گویند از این وقتی که مال توست... چند دقیقه شد؟ نماز را حساب کردیم. مثلا گفتیم چهل دقیقه. در کل شبانه روز وضو و نمازهایمان. چهل دقیقه از وقتت را به ما بده. من دست از مالکیت این چهل دقیقه برداشتم. دادم به خدا. بابا مال خودت نبود. نه چهل دقیقه. کلش مال خودت نبود. حالا داری تمرین می کنی. با نمازت داری تمرین می کنی. بخشی از وقتم را که خیالات می کردم مال من است، من دارم به دست صاحبش می دهم. از مالت. می گویند بیست درصد از سود مالت، آن هم با آن شرایطش؛ بیست درصدش را به ما بده. قرآن [در آیه 41 سوره انفال] می فرماید که: وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ آن بیست درصد مال خداست. بابا همه اش مال خداست. اما حالا گفته اند با شما دارند سبک حساب می کنند. ارزان حساب می کنند. می گویند این سنش کم است. هنوز به رشد نرسیده. بیست درصد از مالت با را به ما بده. بقیه اش مال خودت. واقعا من درآمد که پیدا می کنم، مال خودم می دانم. به معنای واقعی مال خودم می دانم. در حالیکه نه. تا چشمم را بستم، همه مال هایت رفت. اگر وصیت کرده بودی، کرده بودی. نکرده بودی... عه بابا مال من بود. من زحمتش را کشیدم. همه اش مال زن و بچه و... اگر یک ثلثی وصیت کرده بودی، این ثلث را برایت مصرف می کنند. نه مرحمتا. مالت. اگر مال خودت بودی که برده بودی که. گفتند وَتَرَكْتُمْ. شما به جای گذاردید. مَا خَوَّلْنَاكُمْ آنچه که ما به شما عطا کرده بودیم. عطا. آنچه ما به شما عطا کرده بودیم به جای گذاشتید و تنها به نزد ما آمدید. ما این تنهایی را نمی فهمیم. فقط آن تو که رفتیم می فهمیم تنهایی یعنی چه. به معنای... اصلا قابل تصور ما نیست. آدم آن تو تنهایی را به معنای واقعی کلمه احساس می کند. من که نمی روم توی آن. شما هم که نمی روید. مال ما نیست دیگر. مال آن بیرونی هاست. اگر این آدم این تمرینات را خوب انجام بدهد. هر دستور شرعی برای این است که یک بخشی از آنچه که شما خیال می کردی مالک آن هستی، به دست صاحب اصلی اش بدهند. ماه رمضان شما داری از راحت خودت، راحت، از راحت خودت، از اینکه می توانستی هروقت دلت بخواهد یک چیزی بخوری، می توانستی مالک بودی، داری از این دست برمیداری. داری یک ماه تمرین می کنی که بعضی از آن چیزی هایی که مال خدا هست را به دست خودش بدهیم. آدم به حج که مشرف می شود، با اینکه در زمان ما خیلی چیزها ساده شده، حج سخت است. ما از صحرای عرفات آمده بودیم. در ماشین نشسته بودیم که به مشعر و منا برویم. چهار ساعت تمام در اتوبوس متوقف بودیم. پلیس سعودی علیه لعنت الله، عرضم به حضورتان راه را بسته بود. دوازده تا بزرگ راه هست. حالا بسته بود. حالا چرا. در هرصورت پیاده شدیم رفتیم. برای اینکه به شب برسیم. چون آدم باید شب یک مقداری در مشعر وقوف کند. یعنی برود در مشعر بماند. بعد هم از اذان صبح تا لب آفتاب رکن می شود. وقوف، رکن. زحمت دارد. در این زحمت ها همه اش داری از خودت می گذری. از راحت خودت. از خواب خودت. از غذای خودت می گذری. هی اینها می رسد. اگر درست بگذری، به دست صاحبش می رسد. در مرگ می آیند این تن را از شما می گیرند. تازه می فهمی این مال تو نبوده. یک حدیث در توحید صدوق هست، عجیب و غریب است. حالا بنده هم نمی فهمم یعنی چه. آن آقایان هم که خواندند نمی دانستند می فهمیدند یعنی چه. می فرمودند که المُوت التَّصدیقُ بِما لا یَکُون. حالا ممکن است لفظش را یک مقدار دقیق [نگویم]. یک چیزی نیست. شما این را باور می کنید. چه نیست؟ من این تن هستم. چه کسی این را فکر نمی کند؟ من این تن هستم. [بعد] باور می کنی که نه من این تن نیستم. تن را دور می اندازند. التَّصدیقُ بِما لا یَکُون. مرگ عبارت است از تصدیق بما لا یکون. خوش به حال آن شهیدها. این را زود راحت می شوند. زود به این تصدیق می رسند. اگر به این تصدیق رسیدی، آن هم به دست خودت نه به زور، نه به زور؛ چون ما را به زور می برند دیگر. آنکه به دست خودش خودش را می دهد، خوش به حالش می شود. دیشب یک آقا پسر شانزده هفده ساله، نمی دانم همین جا بود؟ به نظرم. آمد گفت آقا دعا کنید من شهید شوم. گفتم آقا یک چیزهایی هست، اگر شما آن شوی، صدهزار برابر از شهید بالاتر است. هوم؟ کجا گیر می آید؟ ماها اهلش نیستیم. غصه اش را نمی خوریم. من همینجا می مانم و مریض می شوم و از پا درمی آیم و ناتوان می شوم و بعد هم حضرت عزرائیل می آید یک چک می زند و روح از تنم پرواز می کند. همین. هرکس همتش کوچک باشد، به یک چیز کوچک می رسد. هرکس همتش بزرگ باشد، بازرگ باشد به سلطنت می رسد. در قیامت که می رسی، آن آخرین چیزی که خیال می کردی منم، آن را از تو می گیرند. هیچ کس دیگری در قیامت منم نمی گوید. آخرین داشته آدمی، آخرین داشته آدمی، آخرین سرمایه آدمی جانش است. آنجا می فهمند که این را هم پیش خودت خیالات کردی. تن را خیال کرده بودی من است، رفت. بعد خودت را خیال کردی، خودت یعنی چه؟ خودت را خیال کردی من است. یک چیزی است. مالک است. صاحب است. صاحب چه چه هست. نه این هم هیچ چیز نیست. آدم. ببینید حالا لفظش بد است. می فهمد که کشک است. همه کشک است. اگر کسی یک کاری کرد اینجا فهمید به بالاترین مقامات سلطنت بر عالم می رسد. اگر فهمیدی تو سایه ای بیش نیستی. سایه ای بیش نیستی. اصل، اصل اصل خدای تبارک و تعالی است. من فقط سایه ام. اگر این سایه هه فهمید سایه است، آن وقت می شود. بعد از آن لحظه بر همه عالم سلطنت می کند. آن بزرگواران چهارده نفر، آنها همه از اول می دانستند یک سایه ای بیش نیستند. [در آیه 161 سوره انعام می فرماید:] قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ رب من مرا به صراط مستقیم هدایت کرد. حالا معلوم می شود. دِينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا این راه و رسم ابراهیم است. دین استوار این است. این دین استوار چیست؟ آن این است: [در آیه بعد می فرماید:] قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ هرچه من نماز خواندم. هرچه حج رفتم. هرچه جهاد کردم. هر کار خوبی کردم. إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي. نسک یعنی عبادت. همه نمازهایم. همه عبادت هایم. زندگی ام و مرگم. همه چیزم. زندگی ام و مرگم. همه چیزم. لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. ایشان رسیده بود. به این دلیل از همه اهل عالم برتر بود. آن بچه هایش هم مثل خودش هستند. إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * لَا شَرِيكَ لَهُ من یک ذره برای خدا شریک قائل نیستم. نمی گویم این انگشتر هم مال من است. تا گفتی انگشترم مال من است، برای خدا شریک قائل شدی. نه. من هیچ کسی را شرک خدا نمی دانم. نمی گویم پدر و مادرم. نمی گویم مردم. لَا شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ آقا اینها یک آدم های غریبی بودند. به من گفتند که بگو من هیچ چیز ندارم. من هم گفتم من هیچ چیز ندارم. واقعا گفتم هیچ چیز ندارم. وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ به من دستور دادند اینجوری باشم. گفتند هیچ چیز نداری. بگو هیچ چیز نداری. من هم گفتم من هیچ چیز ندارم. هیچ چیز. وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ. من از همه بندگان خدا تسلیم ترم. مثال تسلیم را می زنند و می گویند مثل مرده که روی تخته مرده شور خانه خوابیده. مرده شور از این طرفش می کند. از اینور می شود. از آنورش می کند، از آنور می شود. من هم اینجوری ام. رای ندارم. نقش خودم ندارم. تصمیم ندارم. عرضم به حضورتان مالک چیزی نیستم. آن بنده خدا می گوید من ده سال خدمت کردم. خب آدم اشتباه می کند دیگر. یک بار با من دعوا نکرد. چرا این کار را کردی؟ اصلا نگفت. وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ من اول مسلمان عالمم. اول مسلمان عالم، خب باید بگوییم مثلا حضرت آدم است. بله؟ اگر بخواهیم تاریخی حساب کنیم، اول مسلمان حضرت آدم است. حالا اگر قبل و اینها باشد کاری نداریم. می گوید من اول مسلمانم. این مسلمانی، این مسلمانی یعنی چه؟ من مالک هیچ چیز نیستم. هرچه هست، تویی. [در آیه بعد می فرماید:] قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا. من بروم یک صاحب دیگری پیدا کنم. نه. قبول ندارم. من هیچ صاحب دیگری را برای خودم قبول ندارم. فقط. فقط. یک نفر صاحب برای خودم می شناسم. وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ او هم صاحب همه چیز است. من دیگر این را فهمیدم. یافته ام. قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ او صاحب همه چیز است. همه چیز است. ببینید رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ. این انگشتر من مال اوست. من قبول دارم؟ اگر قبول داری، خوش به حالت. مرد قیامت شدی. هرکس مرد قیامت نیست. مگر کسی که به مالکیت الهی... ببینید آقاجون. من آن وقت از این در بیرون می روم و مثلا یک گوشه ابرو می بینم و حواسم پرت می شود. از کنار این غذا فروش ها رد می شوم. یک بوی خوشی می آید. پایم می لرزد. می روم دنبال آن بوی خوش. مثلا پیتزا. زهرماری به نام پیتزا. یک آقایی برای ما داروی حافظه فرستاده بود. آقا این زهر مار است. دوای حافظه. یک ذره خوردیم و دیگر نخوردیم. حالا. آنها زهرمارشان را خوشمزه می کنند. برای اینکه گول بزنند. باور کنید اینها را دشمن برای شما درست کرده. اصلا یک چیزی نیست که او برای شما فرستاده باشد و دشمنی درونش نباشد.
فقط یک عرض فقر و نیاز می کنیم به درگاه حضرت هادی علیه السلام. امیدواریم که به جمعیت ما که همه ما فقیریم و خودمان نمی دانیم... اگر آنها نظر کنند، به ما نظر نکنند. نظر کنند اما به ما نظر نکنند. به فقر ما نظر بکنند. به بدی ما نظر نکنند. به فقر ما نظر بکنند. به فقر ما نظر بکنند. به نظر مرحمت. به فقر ما نظر بکنند. به بدی ما نظر نکنند. اگر همه ما، همه ما به آن معناها، به آن معنا ثروتمند شویم، یک ذره در ثروت آن بزرگوار خدشه هم نمی شود. یعنی یک ذره گوشه اش خراش برنمی دارد. ثروت آنها اینجور است. آن ثروتمندان اینجور ثروتمندانی هستند که اگر همه عالم را از ثروت پر کنند، یک ذره از گوشه ثروت شان کم نمی شود. دعای افتتاح را شاید یک بار به عمرتان خوانده باشید. وَ لا یَزیدُهُ کَسرَهٌ العَطاءِ إلّا جُوداً وَ کَرَما. هرچه می روی، جودت زیاد می شود. نه کم بشود. کمبود نمی آوری. حالا روز بهانه هم هست که. روز تولد حضرت هادی علیه السلام. امام مظلوم و غریب. اینجا مریض داریم. حاجت مند. اوووه. تمام این جمعیت حاجتمند اند. اگر به یک نظر مرحمت، همه اینها کارشان راه بیفتد، برای تو بد نمی شود. اتفاقا اهل آسمان جشن می گیرند. می گویند که حضرت هادی یک هزار نفر را خرید و آزاد کرد. از جهنم خرید و آزاد کرد. حاجت هایشان را داد. آنها خوشحال می شوند. از طرف ما اگر انتظار دارید که یک کاری بکنیم، تا حالا که نکردیم. بعد هم نمی توانیم. همتش را نداریم. اگر به مرحمت، تو کاری بکنی، کردی. نکنی، همین است که هست. ممکن است خیلی از ما خدایی نکرده به جهنم برویم. اما اگر ما را بخری و آزاد کنی... حاجت هایمان را بدهی...