اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الحمدلله رب العالمین و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و الصلوة و السلام علی سیدنا و نبینا خاتم الانبیا و المرسلین ابی القاسم المحمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و علی آله الطیببن الطاهرین المعصومین سیّما بقیة الله فی الارضین سیّما بقیة الله فی العالمین
ارواحنا و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین»
به محضر مبارک حضرت ولی عصر این سه تولد را تبریک عرض میکنم. و از ایشان درخواست عیدی می کنیم عیدی را به فقیر نمی دهند، عیدی را می دهند، هرکس بیاید آنجا در خانه شان عیدی را می دهند. شرط ندارد اینجا در داستان حضرت رضا داریم چون این را قبلا عرض کردم که هرکس برود خدمت ایشان برود ها برآورده است. شرط نمی گذارند؛ لباسس اینطور باشد. قدش اینطور باشد، اخلاقش اینجور باشد، اینقدر متدین باشد، اینقدر تارک گناه باشد و... اینها را اصلا شرط نمی کنند. عطای حضرت رضا هیچ شرط ندارد. حالا عیدی را هم میخواهم عرض کنم که به علاقمندان دوستان آن کسانی که آمدند در خانه امام بی هیچ شرطی می دهند. دیگر شرط ندارد که این چه جور آدمی باید باشد تا ما به او عیدی بدهیم. به هرکسی می دهند. احتمالا یک بار هم مثال عرض کرده باشم خدمتتان؛ مدرسه مروی دست خاندان آشتیانی بود. خاندان آشتیانی سلسله علمایی بودند خیلی خوب بودند آن پدر اصلی و بزرگ ترشان در جریان تنباکو دخالت کرد و دخالتش هم موثر شد. ناصرالدین شاه فرستاد و از خدمت ایشان معذرت خواهی کرد. ناصرالدین شاه اول گفته بود که ایشان باید بیاید بغل سر من قلیان بکشد به مخالفت با فتوای میرزای شیرازی یا از شهر برود بیرون. ایشان گفته بود ما از شهر میرویم بیرون. مردم مگر گذاشتند، شاه دست از حرفش برداشت و صدر اعظم را فرستاد خدمت ایشان معذرت خواهی کرد. این خانواده خانواده بزرگی بودند متاسفانه الان هیچ کس را ندارند. یک نفر هم در اینها نیست. خانواده بزرگی بودند ها. مردان بزرگ پاکیزه و...اینها به نظرم اینجور می آید و قدیم ها شنیدم که عزاداری برای حضرت زهرا سلام الله علیها را اینها آوردند در تهران. سه روز عزاداری که الان سه روزه هست و پنج روزه شده و ده روزه شده و دو ماه شده عزاداری. اینها در تولد ها عید هم می گرفتند. مدرسه مروی در اختیار اینها بود. یک کتابی هم در مورد این مدرسه نوشته شده به نام فیضیه ی تهران اگر همت کنید، حوصله کنید بخوانید خیلی چیزهای خوب می فهمید ان شاء الله، مبارک است ان شاء الله. اینها عیدی می دادند در تولد حضرت زهرا سلام الله علیها، من خودم دیده بودم من از کنار در رد می شدم این در را باز نمی کردند فقرا دم در جمعند، از بالای در میدادند. در داستان امام حسین علیه السلام دارد که کسی آمد خدمتشان آقا رفت اندرون و کیسه ها را از بالای در داد، آقا چرا از روبرو ندادید؟ فرمود خجالت می کشید، من نمی خواستم خجالتش را ببینم. به یک کسی هم تا آمد حرف بزند فرمودند که مثلا هیچ چیز نگو هرچیزی میخواهی بر آورده است، هر حاجتی داری برآورده است. آقا چرا نگذاشتی حرفش را بزند؟ فرمودند: این خجالت می کشید. اینکه میگفت من این مشکل را دارم، این مشکل را دارم و... شما حلش کنید
حالا ما به این خلق آن بزرگواران پناه می بریم. ما را بدون اینکه حرفمان را بزنيم، حاجاتمان را بگوییم، مشکلمان را بگوییم، به یک نظر همه اش درست می شود و هرچه شما خواستید و هرکس امشب چیزی خواسته به یک نظر درست می شود. آنقدر توانا است. به یک نظر صد هزار حاجت فرق نمی کند صد هزار یک میلیون حاجت، یک میلیون مریض، شفا پیدا کنند مشکل حل بشود برای او هیچ فرقی ندارد. وقتی قدرت بی اندازه است، از بینهایت صدهزار تا کم کنیم چه می شود؟ باز هم بی نهایت بی نهایت است. خاصیت دارد. صد میلیون برداری از آن، کم نمی شود. بی نهایت بی نهایت است. میخواهم عرض کنم که این بزرگواران دستشان در خزانه کرم اختیار خزانه کلیدش دست ایناست. بنابراین اگر حاجت همه حاجت مندان که امشب نظری کردند به سمت ایشان و یا نه اصلا یادشان رفته که بگویند اما جزو دوستانند اگر بخواهند همه حاجت ها را مرحمت کنند هیچ مشلی ایجاد نمی شود هیچ جا
یک چیز خوبی میخواهم عرض بکنم ان شاء الله. حالا در طول صحبت عرض خواهم کرد
آقا هر گناهی یک سنگی جلو پا است. یک سنگی است که به پایت می گیرد. سنگی است که به پای آدم می گیرد گیر میکند آدم. هر گناه. عرض کنم وقتی رفتیم در قیامت راه می افتیم طرف بهشت، سنگ جلو پای من است اگر اخلاق بد باشد، کوه جلوی آدم است. یک اخلاق بدی من دارم مثلا حسودم. بخیلم، متکبرم این یک کوه است که نمی گذارد من عبور کنم. این کوه وظیفه کوه بودن خودش را عمل می کند. نمیگذارد. اینجا شما میتوانی از قله دماوند رد بشوی بروی آن طرف کوه، اما از آن نمی شود. وظیفه کوه بودن خودش را که مانع بودن است انجام میدهد نمی گذارد رد بشویم
اول مانع انسان برای رسیدن به بهشت، حالا ما بهشت را که نمی دانیم یعنی چه؟ یک وقتهایی عرض کرده ام مثالش را. گفتیم اگر یک دانه برگ از برگهای درخت بهشتی را بیاورند روی کره زمین همه کره زمین می شود گلستان، همه. یعنی قاره آفریقا میشود گلستان، عربستان با آن صحراهای وسیع بی آب و علفش می شود گلستان، کویر لوط ما می شود گلستان. یک دانه برگ، اینقدر این برگ سبز است. اینقدر این برگ خرم است، یکی از آن بهشتی ها که اسمش را نمی برم یک ذره از آب دهانش بریزد در اقیانوسها، چند تا اقیانوس بزرگ داریم؟ پنج تا یا هفت تا، همه اش می شود آب شیرین گوارا. مگر یک ذره از آب دهان انسان چقدر شیرین است؟ یک استکان هم نمی تواند تغییر بدهد اما آن بهشتی ها، حوریه های بهشتی یک مقدار از آب دهانش اگر به اقیانوس آرام و اقیانوس کبیر و اقیانوس هند و... همه می شوند آب گوارای شیرین. ببین چقدر بهشت عظیم است، عددهایش عددهای نجومی است، عددها همه اعداد نجمومی. برای رسیدن به اینها چه چیزی اول مشکل است؟ مانع اول چیست؟ گناه آقا گناه، آقا گناه. نمیشود گناه نکرد؟ نه می شود. من آدم هایش را دارم، دم دستم دارم. هیچ گناهی نمی کنند. جوان هم هستند. می شود. یک داستان یادم افتاد. حضرت موسی و خضر می خواهند از هم جدا بشوند، با هم دوره شان را گذرانده اند و قرار شد حضرت موسی از خضر جدا بشود. قول داده بود صبر کند و نتوانسته بود و... گفتند اگر تا قیامت هم خضر کارهایش را می کرد باز ایشان اعتراض می کرد. چون پیغمبر است، حافظ قانون است. چرا این بچه را کشتی؟ چرا این کشتی را سوراخ کردی؟ به چه مناسبت سوراخ کردی؟ تا ایشان توضیح داد تازه فهمید که درست بوده است. اما برخورد اول اعتراض کرد. گفتند اگر تا قیامت هم ادامه می یافت ایشان باز اعتراض می کرد. چون وظیفه انبیا و علما اعتراض کردن است. وظیفه انبیا ائمه. امام حسین علیه السلام اعتراض کرده که او را کشتند. حضرت موسی بن جعفر اعتراض کرده که کشته شده. نمی توانستند تحمل کنند
حالا می خواهند از هم جدا بشوند و خداحافظی کنند. حضرت موسی به خضر فرمود آقا من را نصیحت کن. ایشان نصیحت کرد. چی گفت؟ الان نمی دانم. خضر به موسی گفت شما من را نصیحت کن. یک موعظه کن، موسی که شاگرد خضر است برای ایشان موعظه کرد. بعد آن آقا سوال کرد چرا؟ به چه دلیل من را فرستادند پیش شما شاگردی؟ موسی پیامبر اولوالعزم است دیگر، یعنی بزرگ ترین شخصیت آن روز روی زمین. داستان حاج آقای حق شناس هم جالب است. یک روز چهار پنج تا بچه آنجا بودند. آقا فرمود این پیرمرد که اینجا نشسته؟ ما هرچه نگاه می کنیم نمی بینیم. آقا این پیرمرد کیست که اینجا نشسته، سه مرتبه، چهار مرتبه پنج مرتبه. نه خودش جواب میدهد سوالش را نه اینها چیزی می فهمند. نمی فهمیدند. شما می گویید این پیرمرد کیست؟ بعد از نیم ساعت سه ربع، فرمود حضرت خضر بود آمده بود به دیدن من. باور کنید ها باور کنید. اگر پاک بشوید پاک پاک پاک پاک پاک پاک... خضر می آید به دیدن شما پاک اگر بشوید پاک پاک پاک...
در هر صورت با همدیگر حرف می زدند و پرسیدند چرا شما برتر از منی و من را فرستادند پیش شما شاگردی که چیزی از تو بیاموزم
در قرآن داریم که ما موسی را فرستادیم پیش بنده ای که عَلَّمناهُ مِن لدنّا علما از آن علم هایی که به انسان های پاک می دهیم ایشان را پر کردیم
خضر فرمود: من مواظب گناهم حالا به زبان فعل) شما مواظب زبان عبادتی، مدام سعی میکنی عبادت بیشتر بکنی، من سعی می کنم گناه نکنم. بیشتر از گناه دور بشوم. نه گناه ها، آنها که گناه نمی کنند، بچه هایشان هم گناه نمی کنند. من سعی میکنم موانع پیش نیاید
اگر شما جلوی این پنجره پرده ضخیم بکشید نور نمی آید در این مسجد. نور خورشید همه جا تابیده، هست شما خودت پرده انداختی، این را ما میگوییم مانع. یک ماشین خیلی قدرتمند را حساب کنید، این پارک شده جلوی یک کوه، یعنی سپرش به کوه چسبیده، حالا یکی هم رفته در ماشین نشسته مدام گاز می دهد، نمیشود مانع دارید. تو همه خوب است، سالم است قدرت رفتن داری اما مانع داری، مانع نمی گذارد تو حرکت کنی. میفهمید؟ تو خودت را کشتی تمام ماه رجب را روزه گرفتی، چقدر گرفتی؟! خیلی روزه ماه رجب خوب است. منی که محرومم محروم،
اما من سعی میکنم مانع برطرف کنم تو سعی میکنی که مقتضی را ایجاد کنی. آن موتور قوی نیرومندی که بنزین هم داره همه چیزش هم سالم است می شود مقتضی، یعنی عامل پیشرفت. آن سنگ هم، آن کوه هم مانع است. من سعی میکنم مانع ها را برطرف کنم. هی بیشتر هی بیشتر. به همین دلیل من برترم. برتر بودم که تو را پیش من فرستادند که درس بخوانی. مانع،مقتضی. مانع، مقتضی. مانع، مقتضی
مانع اول چه بود: گناه بود. اگر من مواظب دستم باشم، مواظب چشمم باشم، مواظب گوشم باشم، هرچه بیشتر مواظبت کنی، ثمرش بهتر و بیشتر است. گناه یک ذره اش هم باز هم جلوی بهشت رفتن را می گیرد ها. پرده می اندازد یک ذره اش، یک ذره کوچک، من به نیم نگاه به نا محرم دارم نگاه میکنم فرض کنید من اینجور بایستم جلویم را می بینم از گوشه چشمم یک کمی کنارم را می بینم. از این گوشه چشمم دارم نامحرم را می بینم.به چشمم می افتد دیگر، من همینجور که دارم نگاه می کنم یک نامحرم اینجا باشد، من حتی رویم را کج نکنم، توی چشم من می افتد عکسش. این می شود مثلا یک گناه کوچک. گناه کوچک چیست؟ مانع است. نمیگذارد. آقا تو باید پرواز کنی
من یک چند روزی پیش حاج آقای حق شناس قم مشرف بودم. تو نماز، رفتن بالا را من آنجا تجربه کردم. الله اکبر می ایستیم به نماز، نماز شما را باید ببرد بالا ببرد بالا ببرد بالا تا به معراج برسی دیگر. الصلاة معراج المومن نماز معراج است یعنی شما می روی بالا، میروی بالا که می فهمی، نه اینکه نفهمی. خودت، خود خودت وجود اصلی تو، آن می رود بالا و حس میکنی، با تمام جانت حس میکنی که می روی بالا. نماز این است. مگر اینکه من گناه کرده باشم. یک سنگ اینقدری گناه به پای من زنجیر میکند و نمی گذارد، گناه مانع است. گناه مانع اول استمانع اصلیِ است مانع اول است. بعد از گناه که مانع اول است مانع اصلی است، اخلاق های بد است. که آنها مثل کوه جلوی انسان را می گیرند. من اگر متکبرم حتما نمی توانم از زمین یک تکان بخورم. یک تکان هم نمی توانم بخورم. اگر فرض کنیم در گناه مثلا می گوییم یک تکانی... من رفته بودم پای روضه، هیاتی که مدتی از اولش هیچ تکان نمی خوردم هیچ اشکی نمی آمد، یواش یواش مدتی که گذشت اشک آمد تا حالا آن عزاداری داشت مانع ها را کنار میزد تا بتوانم گریه کنم،
اگر چشم شما گریه نمی کند برای این است که به یک جایی آلوده شده، چشم آلوده گریه نمی شود کرد. آقا عرض کردم به نظرم یک وقتی، آن دوستمان گفت که شب ما نشسته بودیم دور هم، همه خانواده. و پدرم هم نشسته بود پایش را می آورد بالا مثلا پایش را بغل می کرد. یک دفعه دیدیم که صدای ناله اش بلند شد. اشکش ریخت. حالا همه داریم تلویزیون نگاه میکنیم، مثلا یک فیلمی دارد پخش می شود. اصلا آنها را نمی بیند همینطور دارد گریه میکند گریه ی از جان. یک وقت جان آدم را فشار می دهند آب می آید آن می شود گریه. گفتم بابا چرا اینجوری میکنی، بساط ما را به هم میزنی. گفت من یک دفعه یاد مادرم افتادم. سید بود. یاد کوچه افتادم، گفتم چرا من یاد کوچه می افتم، من گریه نمیکنم، من عیب دارم من عیب دارم من عیب دارم. عیب من چیست؟ گناه. گناهان اگر زیاد بشود می شود غده، غده یعنی چه؟ یعنی صفتهای بد، یک غده این تو است نمیگذارد گریه کنی
مثلا فرض کنید من میخواهم جلوی استادم تمام قد بلند شوم، باید احترام کنم آن نمیگذارد. در نماز میخواهم حواسم را جمع کنم نمیگذارد
میخواهم دستم را در جیبم کنم به فقیر کمک کنم نمی گذارد. گناه وقت تکرار شد تبدیل می سود به صفتهای بد گناه وقتی تکرار شد می شود مانع خیلی گردن کلفت نمی گذارد کاری بکنی، اصلا راهت را به سوی بهشت می بندد این سنگ و کلوخی که کوهی که خودت درست کردی. تهذیب که میگویند، علمای اخلاق که می گویند تهذیب یعنی این: شما با این صفات بدت باید بجنگی، همانطور که ذره ذره جمعش کردی باید ذره ذره بتراشی شان چطور بتراشی؟ اگر بتوانی گریه کنی، برای امام حسین. گریه کنی ها، گریه خوب بکنی، این یواش یواش پاک می شود، این کوه ها آب می شود از گریه بر امام حسین علیه السلام. اما حالا آن گریه اصلا نمی شود، آن صفات بدی که دارم نمی گذارد گریه نمیکنم، نمیگذارند. آقا نور همیشه تابان است. یک حدیثی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام، کمیل است که به امیرالمؤمنین عرض کرد آقا حقیقت چیست؟ حضرت فرمایش فرمود، فرمود، فرمود تا آخرش فرمود که کامل روشن شد آنچه گفتم، روشن شد حقیقت، آن حقيقت یک خورشیدی است که هست، همین الان هم هست، این داخل هم هست، همه جا هست. امیرالمؤمنین چه می فرمود؟ فرمود که خدایی که نبینم اصلا نمازی برایش نمی خوانم. عبادت نمی کنم. بعدم فرمود که این با چشم دیدنی نیست، با چشم سر نمی شود دید. شما یک جور احساس میکنی حقیقت او را که از دیدن خیلی بالاتر است اگر آن درست بشود و مامع برداشته شود، آن حقیقت تجلی کند در دل شما، آنقدر قوی و یقینی و روشن است که از دیدن با چشم صد برابر هزار برابر بیشتر است آن خدایی را که انسان در دل خودش حس میکند، حقیقتی که در دل خودش حس میکند از هزار بار با چشم دیدن بیشتر یقین می کند
خب مرحله دوم موانع صفات بعد است. با صفات بعد باید کشتی بگیرد آدم. باید بجنگیم. اگر من حسودم نسبت به هم کلاسی ام همکارم، باید باید با آن بجنگم تا برطرف بشود
آقا یک چیزی هست اگر ما پول داشته باشیم، نداریم که، اگر داشته باشیم پول به دست فقیر بدهیم مثل یک وقتهایی اینجا پول جمع می کردند برای آب، تازگی من پرسیدم چندتا توانستید؟ به نظرم گفت تا هفتاد تا، گفت یک قنات از صفر تا صدش را بخواهیم درست کنیم ٢۵٠ میلیون تومان هزینه اش است. به نظرم گفتند هفتاد قنات را اصلاح کردیم. قنات ها را اصلاح کردند چون در طول زمان آب است دیگر، گل های سقف و اطراف خیس می خورد و میریزد و راه را می بندد مثل همان مانع ها، بعد یک ذره آب می آید که به هیچ دردی نمی خورد. اما اگر آب این قنات کامل می آمد به درد کشاورزی میخورد، به درد شرب میخورد، به درد همه چیز میخورد. اینها دارند کوشش می کنند برای این. اینجا هم در بین دوستان ما از این میلیاردرها که کسی هیچ وقت نمی آید، آنها مثلا دو میلیارد سه میلیارد بدهند ده تا بیست تا قنات و دهستان آباد می شود. اینها هم می آوردند از لوله ها و جوی های سیمانی برای استخر بزرگ، قبلا آب همینطور میرفت در بیابان حالا می رود در یک استخر جمع می شود از آنجا لوله کشی کرده اند می رود در خانه ها و مردم آب دارند بخورند، آب دارند خودشان را بشویند، آب دارند که وضو بگیرند و بقیه اش هم می برد در مزرعه ها آنجا هم مثلا در خراسان جنوبی زعفران می کارند. زعفران طلا است در ایران. چین می آید زعفران ایران را می خرد، تنظیمش میکند، مهر چین میزند و در دنیا پخش می کند زعفران ایران درجه یک است. پسته از ایران آمریکا برده اند کاشتند، آن پسته ای که آنجا هست چوب است. نه مزه دارد، نه روغن دارد، نه هیچ چیز. به درد نمی خورد. این پسته در رفسنجان، خودتان خوردید و میدانید. خدا خواسته اینجا خوب عمل بیاید
مرحله اول موانع که نمی گذارد شما در نماز پرواز کنید، گناه است. من اگر گناه را پاک کردم، اصلا این قدم اول است که من باید گناه را از زندگی ام پاک کنم، هیچ چیز نماند
یک نکته ای عرض کنم خدمتتان: فتوای حضرت امام را شنیدم ایشان فرمودند اگر خانم خانه به شما که شوهرش هستید یک چیزی گفت جایز نیست جواب بدهی. حرام است جواب بدهی. هرچه گفت. میفهمید؟ اگر او فحش داد، پدر و مادرت را فحش داد، جایز نیست یک کلمه حرف بزنی. اگر اینجور باشد دو تا خانواده در ذهن من هست که اینها و یکی شان را هم الان دیدم که... آقا شما که دعوا می کنید، دعوا را چه خانم شروع کرده باشد چه آقا، این شما را میبرد جهنم این دعوای در خانه شما را میبرد جهنم. تا چشمم را بستم دیدم که آتش روشن شد
دعواهایی که کردی همه آتش است که نگه می دارند برایت از دم مرگ به جانت می اندازند. آقا اصلا هیچ جواب نده، هیچ. چه عرض کردیم، قدم اول مانع اول گناه است. دوم صفات بد است. که صفات بد هم زحمت دارد درست کردنش گناه من از الان چشمم را می بندم به نامحرم نگاه نمی کنم این همین الان می شود اما اگر من یک ذره حسودی ام می شود من چکار کنم؟ باید درستش کنی
اگر کسی دستش باز است که پول بدهد، این کمک به فقرا، سخاوت، ریشه صفات بد دیگر را هم از دل شما میکند وقتی بخل را از دل شما ریشه کن کرد، ریشه های آنهای دیگر هم سست میشود. صفات بد دیگر هم سست می شود خیلی این نعمت خوبی است. حالا ما پول آنقدر نداریم که بریزیم، باید پول بریزی مثل حاتم. اگر بریزی صفت بخل حل می شود، با ریشه کن شدن صفت بخل صفات دیگر هم همه سست می شود آدم نجات پیدا میکند. همینجا در دل شما یک بهشت درست می شود. دلی که از کینه و حسد و بخل و تکبر و... پاک است خودش یک بهشت کوچک است
امیرالمؤمنین علیه السلام یک فرمایشی دارند که خیلی ممتاز است. الان که نمی توانم بخوانم باید بماند برای بعدامیرالمؤمنین فرمود : «نحن من اقوام... قلوبنا فی الجنان» در نهج البلاغه هم هست
یک گروهی هستند که من هم از آنها هستم، این کار را می کنند این کار را می کنند تا اینجا که فرمود قلب های ما در بهشت است
ما دلمان در بهشت است یعنی چه؟ مثلا یک ذره غصه در آن دل نمی رود، یک ذره رنج ندارد. یک ذره ترس ندارد، همه اش کیف است. لذت است، خوشی است، راحتی است در این دل. « نحن من اقوام... قلوبنا فی الجنان» بعد فرمود که «ابداننا فی العمل» بدن های ما دارد شبانه روز کار می کند. دل هم دارد کیف خودش را می کند. بهشت آمده در دل او. خوش بحالشان. خدا کند که ما هم یک ذره بهره اش را ببریم و گیرمان بیاید
مرحله سوم عقاید است. افکار و عقاید باید درست باشد. باید صحیح باشد. داستان حضرت عبدالعظیم را که شنیدید عبدالعظیم رفت خدمت حضرت هادی گفت من می خواهم دینم را به شما بگویم . شما ببینید، هرجا درست است بگویید هرجا هم درست نیست بگویید. من خدا را اینطوری می دانم، پیامبر را اینطوری میدانم امام را اینطور میدانم قیامت را اینطور می دانم، همه را گفت، یک عالم بزرگی بود، مرد بسیار بزرگی است حضرت عبدالعظیم اگر همت کنید حداقل ماهی یک بار بروید زیارت
عقاید خودش را به امامش عرضه کرد. فرمودند آقا درست است. باریکلا، «انت ولینا حقا» تو مال مایی
خوش بحالش.
عقاید باید صحیح باشد، انسان از هرجا و هر کس عقیده و فکر دریافت نکند. شما هرجایی نباید بروید، بنشینید و گوش بدهید تا مطمئن باشید. یک شبهه کوچک در ذهن شما می اندازد این انسان را به جهنم می کشاند. اگر انسان شبهه داشته باشد در ذهنش، دم مردن شیطان می آید این شبهه را در ذهنش بزرگ میکند جوری که غرق می شود در این شبهه و بدون ایمان از دنیا می رود. شبهه شک می آورد، با شک انسان کارش تمام است. جهنمی می شود یک عمر نماز خواندهروزه گرفته نباید هرچیزی را مطالعه کرد. من یک کتابی را مطالعه کرده بودم مدتهای مدید من را اذیت می کرد. یک شبهه بود، مدتهای مدید اذیت می کرد
یک مقاله می خوانی، شک می کنی. من عقایدم را باید بیشتر از هرچیز حفظ کنم. چون ریشه است. اگر ریشه کج باشد، به درد نمی خورد، سالها نماز خواندی ولی با یک عقیده بد و نادرست. یک کتابی بود، من شروع کردم به خواندن دیدم این می زند به عقاید، آن را بستم و دیگر نخواندم. بعد هم الان اگر بخوانم دیگر به آن می خندم و به حرفهایی که زده چون در آن زمینه واردم، بعد می فهمم که حرام است این حرف آن یکی هم. تا شما اینگونه نباشی اجازه نداری هرچیزی را بخوانی
گناه، صفات بد و عقاید نادرست. اگر عقاید نادرست باشد هیچ چیز فایده ندارد. جمع کن و برو. خودت راه جهنم را برو. اگر اعمال انسان خوب باشد و پیوسته باشد، یعنی یک روز خوب یک روز بد نباشد همیشه خوب باشد، نماز اول وقت هر روز، پشت سر مردم حرف نمی زند همیشه، واجباتش را عمل میکند دائما. خمسش را می پردازد همیشه، این صفات انسان را درست میکند. اعمال خوب و پیگیر، مداوم صفات انسان را خوب می کند صفات بد را می تراشد. و بعد حتی اگر صفات شما خوب شد، عقایدت هم درست می شود. و دیگر عقاید نادرست به دلت نمی نشیند و آن را دور می اندازی. یک انسان خیلی گردن کلفتی این حرف را زده باشد، در من هیچ اثری نمی کند. صفات بد اگر از دلم پاک شده باشد، دیگر هیچ فکر بدی در جان انسان جا نمی گیرد. آدم باورش نمی شود چه افکار بد چه عقاید نادرست. هیچ کدامش در دلم جا نمی گیردبرای من جاذبه ندارد.
یک روایت بود در قدیم شنیده بودم. روایت می گفت
جبرئیل در آخرالزمان ده بار به زمین می آید. بار اول حیا را می برد مثلا، بار دوم چی میبرد، بار آخر عقاید را می برد. مردمی که لایق نیستند بگذار بروند. روزنامه فلان را می خرد عقایدش را می بازد. پای صحبت فلانی می رود که نادرست است، عقایدش را می بازد. اینجوری می شود. این عمومیت پیدا می کند. شما این دعا را همیشه بخوانید: « اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا»
خب امام حسین علیه السلام را چه کار کنیم. می خواهیم برویم کف پایش را ببوسیم نمی شود. برویم خاک دم در ورودی را ببوسیم برایمان جور نیست. توان نیست. فقط عرض احترام می کنیم عرض ادب می کنیم، عرض حاجت می کنیم به در خانه ایشان، به در خانه مادر بزرگوار ایشان که چقدر خوشحال شده بودند. البته گریه هم کردند دیگر. این بچه با من حرف می زند. میگوید انا العطشان. اگر هم گریه می کردند باز خوشحال بودند. هی گفته بود من شهیدم، من عطشانم من چی ام چی ام... حضرت صدیقه فرموده بود بابا من بچه ی اینجور را نمی خواهم. چه به ایشان گفتند که راضی شد، گفتند آقا، اسلام را او نجات می دهد. اگر شما مسلمانید چون یک روزی امام حسین علیه السلام شهید شده شما مسلمان ماندید. ما مسلمانیم به برکت شهادت ایشان است وگرنه همه مان یزید پرست می شدیم. یک فرقه ای هست اطراف کرمانشاه در عراق هم هست. یزیدی هستند. اگر امام حسین علیه السلام شهید نشده بود ما هم مثل آنها بودیم. همه عالم را یزید گرفته بود. امام حسین علیه السلام نگذاشت. علی اصغر را آورد روی دستش گرفت فرمود: الا ترونه کیف یتلذی عطشا» چقدر نزدیک رفته بود که ببینند، دیده بودند، این بچه را دیده بودند که دارد پرپر میزند. آن تیر هم که از نزدیک زدند بچه شد دوتا تکه. سرش در یک دست است و بدنش هم در یک دست
خدا به مظلومیت این طفل صغیر بر ما رحم کن، به مظلومیت این طفل صغیر امام زمان ما را به فریاد ما برسان
نظر مرحمت ایشان را از ما قطع مفرما
برمگردان. به خون به ناحق ریخته این طفل صغیر رهبر بزرگوار ما را بر عمر و عزتش بیفزا رفتار و اعمال و احلاق و زندگی ما را مورد پسند و رضایت امام زمانمان قرار بده
بجاه محمد و آله