أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
هفته پیش عرض کردیم ماه رمضان ماه ضیافت خداست. واقعیت این است که این ضیافت برای ما یک شوخی است. اما اگر انسان یک حرف شوخی را بگوید ایرادی ندارد. اما احتمال دارد که باشد.
یک حکیمی در شهر بارفروش بود که می خواست خدمت حضرت رضا (علیه السلام) مشرف شود که انشاء الله خدا زیاد نصیب همه ما بکند. عالم بزرگ شهرشان آقای حاجی اشرفی بود. حاجی از علمای تراز اعلای شیعه بود و مرد بسیار بزرگی بود که به یک شهر کوچکی رفته بود و آنجا مسند قضاوت و کتاب استفتائات مفصل داشت. قدیم ها برای هر کسی کتاب چاپ نمی کردند. آن حکیم خدمت ایشان آمد تا از ایشان خداحافظی کند. عرض سلام و ادب کرد و گفت می خواهم خدمت حضرت رضا (علیه السلام) مشرف شوم. اگر امر و فرمایشی دارید بفرمایید. فرمود به محضر حضرت که رسیدی سلام مرا برسان و بگو من عرضی دارم و عرض مرا خدمتشان بگو. اما نگفت چه عرضی دارد. خب ایشان خودشان می دانند دیگر. سابقا از طرف میدان خراسان به مشهد می رفتند. یک آقایی می گفت صبح که ماشین ها به طرف مشهد حرکت می کنند به ماشین ها پیغام می دادم که عرض ادب مرا به محضر حضرت رضا (علیه السلام) برسانید. آنها مطمئن تر این پیغام را می رسانند. اگر به من بگویی شاید من یادم برود اما به ماشین که بگویی حتما پیغامت را می رساند. فقط باید راست بگویی. در هر صورت آن حکیم رفت و مشرف شد و بعد عرض کرد آقا حاجی خدمت شما سلام رسانده و پیغامی داشته. گذشت و روز آخر برای وداع رفته بود. برخی می گویند ما وداع نمی کنیم تا زودتر برگردیم، اما دستور زیارتنامه این است که انسان ادب کند و وداع کند. یک زیارت نامه در اوخر مفاتیح هست که بسیار خوب است. عرض می کند که آقا مرا جزء حزب خودتان قرار دهید. اگر انسان از آن حزب باشد به نتیجه می رسد. هر حزب دیگری باشد، نمی دانیم به کجا می رود. اما اگر انسان عضو حزب حضرت رضا (علیه السلام) باشد، عاقبت به خیر می شود. در هر صورت آن روز مشغول نماز بود که دید دارند حرم را خلوت می کنند. وسط روز دارند حرم را خلوت می کنند. دیگر هیچ کس نبود. بعد یک مرتبه دید حرم شکافته شد و حضرت رضا از آن تشریف آوردند و جلوی سجاده او آمدند و فرمودند به حاجی پیغام بده و شعری برایش خواندند. پاکیزه شو، جمال پری طلعتان طلب. جارو بزن خانه وانگاه میهمان طلب. حاجی بسیار بزرگ بوده. می گویند باید خانه ات را جارو بزنی. به ما که اصلا از این حرف ها نمی زنند. می گویند مراقب باش چشمت کج نرود و به نامحرم نیفتد. اگر چشمت به نامحرم بیفتد مشکل می شود. برگشت و دید که شلوغ شده است. به اصطلاح می گویند یک واقعه برایش رخ داده است. خوش به حالش. آدم بسیار خوبی بوده. به شهرشان بگشت. در خانه حاجی رفت و دید حاجی در اندرون خانه دارد این شعر را می خواند و تکرار می کند که جارو بزن خانه.
حالا جارو زدن یعنی چه؟ آن روز می گفتیم که قدم اول این است. در آیه 70 و 71 سوره مبارکه احزاب می فرماید: يا أيّها الذينَ آمَنوا اتـّقوا اللهَ وَقولوا قوْلا سَديدا * يُصْلِحْ لـَكـُمْ أعْمالكمْ وَيَغفِرْ لكمْ ذنوبَكمْ فرمودند ای کسانی که ایمان آورده اید، مراقب رفتار و اعمال خودتان باشید. اگر مراقب رفتار و اعمالتان نباشید راه حل ندارد. آن وقت باید سختی آن را بکشید. اگر آدم مراقب رفتار و اعمال خودش نباشد باید سختی آن را بکشد. بعد فرمودند وَقولوا قوْلا سَديدا یعنی عمل به صواب کنید. سدید یعنی صواب. صواب چه بود؟ یعنی کاری کنید که برای آن جواب داشته باشید. اگر پرسیدند چرا اینکار را کردی جواب داشته باشید. مثال هایش را هم عرض کردیم. جواب این دنیایی نه. جوابی که آن طرف می فهمند. یک حرف هایی را آن طرف نمی فهمند. یک حرف هایی را می فهمند. حرف و جوابی داشته باشیم که آن طرف بفهمند. آقا تو به چه دلیل از صبح ساعت شش تا هشت شب دویدی؟ می گوید می خواستم کار و مشکل مردم را حل کنم. این جواب آن طرف فهمیده می شود. برایش می نویسند و ثبت می شود و قبول است. این قبول است. اگر من به دنبال درس رفتم برای این بود که چیز فهم شوم. خب برای چه چیز فهم شوم؟ می خواستم یک مهندس عالی مقام شوم که ماهی پنج میلیون تومان حقوق بگیرم. آنها این را نمی فهمند. اینها را بلد نیستند. اما اگر می خواستی چیز فهم تر شوی تا مشکل مسلمانان را حل کنی، این را می فهمند. یک آقایی کارگر ساده بود. ایشان برای بستن چاه های نفتی که عراقی ها زده بودند به دریا رفته بود. خب این خدمت به مردم است دیگر. نجات خلیج فارس است. خب اگر این آدم برای بستن چاه رفت و در این راه جانش را از دست داد، شهید محسوب می شود. اما اگر برای حقوقش رفته باشد نمی دانیم چه محسوب می شود. این آدم جلوی تیر رس دشمن بود. من گفتم تو چطور رفتی جلوی تیر رس دشمن؟ گفت خوب من آیه وَ جَعَلنا خواندم. من نفهمیدم. فارسی را که بلدم اما نفهمیدم. آقا چطور رفتی؟ باز همین جواب را داد. فکر می کنم سه بار پرسیدم.
خب این که فرمودند خانه را جارو بزن یعنی چه؟ این آیه معنایش را مشخص می کند. می گوید اگر اعمال شما، اعمال درستی (صواب) باشد، ثمر می دهد. اگر اعمال صواب باشد ثمر می دهد. آیه می فرماید که اگر عمل درست انجام دهید يُصْلِحْ لـَكـُمْ أعْمالكمْ اگر شما اعمالتان صواب باشد و تمام روزتان درست باشد، نماز را درست می خوانید. آقا تمام روز این چشم شما گناه نکرد، اما همین طوری نگاه کرد. نمی شود. آدم نمی تواند نمازش را درست جمع کند. فقط زمانی انسان می تواند نمازش را جمع کند که نگاه هایش روی حساب باشد. اگر نگاه ها روی حساب باشد می توانی نماز درست بخوانی. امتحان کنید. امتحان کرده ایم دیگر. کسی که یک سال، ده سال، پنجاه سال نماز خوانده و نتوانسته نمازش را به درستی جمع کند، دلیلش این بوده که نتوانسته نگاهش را جمع کند. نگاهش را جمع کند یعنی چه؟ یعنی هر نگاهی که می کند، حساب داشته باشد. بتواند جواب بدهد. پرسیدند چرا نگاه کردی؟ بتواند بگوید. اگر اینگونه باشد، نماز جمع می شود. آن وقت نماز می خواند. عمل صالح و درست می شود. تازه انسان باید سال ها نماز درست بخواند تا بتواند عمل درست انجام دهد.
بعد می فرمایند که چنین آدمی چه گناهی دارد که در قرآن می فرماید وَيَغفِرْ لكمْ ذنوبَكمْ گناهانتان را می بخشیم. کسی که انقدر به دقت می تواند خودش را کنترل کند، آن زمان هایی را که نمی توانسته و تازه نوجوان بوده و ممکن است اشتباهاتی داشته باشد خداوند می بخشد. اشتباهات ما مربوط به نوجوانی نیست. مربوط به تمام عمرمان است. اگر من یک لکه گناه در سینه ام هست مرا در بهشت راه نمی دهند. این را قطعی بدانید. باید پاک شود. بحثش را مفصل عرض کرده ایم. سرزمین پاک است و جز پاک به آن وارد نمی شود. در آیه 72 سوره مبارکه توبه می فرماید: وَمَساكِنَ طيّبَة در و دیوارش پاک پاک است. هوایی که آنجا استنشاق می کنید پاک پاک است. اگر من یک ذره مشکل داشته باشم نمی شود و مرا راه نمی دهند. اگر اعمالت روی حساب و کتاب باشد نمازت درست می شود و اعمالت درست می شود. اعمال یعنی عباداتت. یعنی نمازت. تازه آن زمان نماز درست اثر می کند.
جلسات حاج آقای حق شناس جلسه ذکر صلوات هم بود. هر چند دقیقه یکبار ایشان می فرمودند صلوات بفرستید. گاهی هم می فرمودند سه صلوات بفرستید. ایشان می فهمیدند صلوات فرستادن یعنی چه.
در آیه 9 سوره مبارکه عنکبوت می فرماید:وَالذينَ آمَنوا وَعَمِلوا الصّالِحاتِ لـَنُدْخِلنَّهُمْ في الصّالِحينَ کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، ما او را به جمع صالحان وارد می کنیم. خدا عمل انسان را درست می کند. انسان باید عمل صالح بکند تا خودش صالح شود. ببینید اینها را مکرر عرض کرده ام. عمل صالح یعنی چه آقا؟ یعنی عمل درست. اگر کسی عمل درست انجام دهد نتیجه اش این است که خودش درست می شود. لـَنُدْخِلنَّهُمْ في الصّالِحينَ صالحین کسانی هستند که آدم های درست اند. آدم درست کیست؟ کسی است که بیهوده نمی ترسد. یعنی چه؟ اگر خدایی نکرده الان زلزله هشت ریشتری پیش آید در جمع ما کسی هست که نترسد؟ نیست. اصلا دو ریشتری هم بیاید می ترسیم. خب این ترس بیهوده است. مثال عرض کردم. این ترس بیهوده است. اگر آدم درست باشد بیهوده نمی ترسد. بیهوده دل نمی بندد. اگر آدم درست باشد... صد تا از این اگرها. آدم درست یعنی آدم موحد. آدم موحد آن کسی است که جز از خدا نمی ترسد و جز به خدا امید ندارد. جز به خدا دلبسته نیست. همینطور بشمارید. این فرد درست است. آن ضیافتی که فرمودند ممکن است برای چنین کسی پیش آید. چنین کسانی را در ضیافت راه می دهند. ممکن است در تمام ماه رمضان پنج دقیقه چنین ضیافتی برایشان پیش آید. این خیلی است. چنین کسی از اولیاء خدا خواهد بود و برای کسی که ولی خداست ممکن است پنج دقیقه ضیافت پیش آید. همینطور چشمش به در است که چه زمان می آیند تا او را به مهمانی ببرند. آنها یک کارهایی می کنند که بسیار سخت است.
هر کسی در عمرش یک بار می میرد. در حدیث معراج فرموده اند که یَموتُ أحَدُهُم فی کـُلِّ یَوم سَبعینَ مَرَّة این آدم ها روزی هفتاد بار می میرند و زنده می شوند. لِشِدَّة مُجاهِدَةِ أنفـُسِهم از بس دارد با خودش می جنگد. ما از این جنگ هیچ اطلاعی نداریم. در شهر ما چنین جنگی اتفاق نیفتاده و بنابراین از این جنگ هیچ خبری نداریم. استاد فن و اهل خبره یعنی خدای متعال این را فرموده که روزی هفتاد بار می میرند. از بس جنگ با خودش سخت است. البته اگر یک بار آن مهمانی برایش اتفاق بیفتد، جایزه تمام آن ده هزار باری که در عمرش مرده را می گیرد.
یک بحث دیگر هم در رابطه با شرح صدر عرض کردیم. در آیه 22 سوره مبارکه زمر می فرماید: أفمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلإسْلام فهُوَ عَلى نورٍ مِنْ رَبّهِ فوَيلٌ لِلقاسِيَةِ قلوبُهُمْ مِنْ ذِكر اللهِ شرح صدر یعنی گشادگی سینه که به طور مفصل عرض کرده بودیم در مقابل شرح صدر، هر گناهی نشانه یک ضیق صدر است. برخی گناهان مانند زالو به انسان می چسبد. اعتیاد می آورد. خدا پیش نیاورد. اگر نمی توانم گناه را ترک کنم، نشانه یک ضیق صدر بسیار جدی است. نمی توانم. ببینید کسی از این طرف عبور می کند، سرش به طرف او می گردد، کسی از آن طرف عبور می کند، سرش آن طرف می گردد. مدام سرش می گردد. نمی تواند از یک مورد جلوگیری کند و خودش را کنترل کند. این بیچارگی در برابر گناه نشان دهنده یک ضیق صدر بسیار سخت است. مگر اینکه خدا انسان را نجات دهد. هر گناهی نشان دهنده یک ضیق صدر است. بدتر از آن هر اخلاق بدی نشانه یک ضیق صدر است. آن وقت فاصله بین ضیق صدر اخلاق بد و عمل بد هزار فرسنگ است. اگر کسی توانست ضیق صدر خودش را معالجه کند که همان مجاهده ای که آنجا عرض کردیم انسان در اثر آن روزی هفتاد بار می میرد را می طلبد، اگر توانست از این آیه به دست می آید که این آدم تازه آن زمان می تواند خدا را در دلش یاد کند. در دلش. یاد در دل نه به زبان. یاد خدا در دلش ماندگار می شود. این فقط در فرض شرح صدر ممکن است. یعنی حتی یک صفت بد هم که داشته باشم چنین یادی در دل نمی ماند. اگر من متکبر هستم امکان ندارد یاد خدا در دلم ماندگار باشد. اگر حسودم امکان ندارد. ببینید حسود نمی تواند خوبی مردم را ببیند. اگر اینها معالجه شد و او فقط خیر مردم را می خواست، این فرد ممکن است خدا را در دلش یاد کند. و همینطور بشمارید. در آنجا عرض کردیم کسی که جزء صالحان قرار گرفت و همه چیزش درست شد، مهمانی و ضیافت برایش امکان دارد. اگر یاد خدا در دل آدم قرار گیرد و ذکر خدا شبانه روزش بشود، ممکن است آن مهمانی برایش اتفاق بیفتد.
چند کلمه در مورد حضرت خدیجه (سلام الله علیها) عرض کنیم. در زمان رسول خدا، پیامبر پرچم دعوت و تبلیغ را به دوش گرفته اند. دقت کنید هر پیامبری آن کسی است که باید پرچم تبلیغ را به دوش بگیرد. وظیفه دارد و به عهده دارد که پرچم تبلیغ دین خدا را به دوش بگیرد. آقا اگر کسی پرچم تبلیغ دین خدا را بر دوش بگیرد از اطراف و اکناف همینطور تیر و سنگ به سویش می بارد. تمام انواع دشمنی از در و دیوار عالم برایش می ریزد. باید کسی را داشته باشد که خودش را سپر کند. اگر پیامبری کسی را داشت که خودش را سپر کند، کار تبلیغ او به سرانجام می رسد. پیامبر این سپر را داشت که حضرت ابوطالب (علیه السلام) بود. ایشان برای پیغمبر سینه سپر کرد و ایستاد. کار ایشان بسیار سنگین بود. باید با تمام عرب می جنگید و مقابله می کرد. قریش با نهایت توانش ایستاده بود تا نگذارد. یک نفر به تنهایی در مقابلشان ایستاده بود که حضرت ابوطالب (علیه السلام) بود. کار ایشان بسیار بزرگ بود. من فکر می کنم در میان اولیاء خدا ایشان همتا نداشته باشد. البته در حد فهم خودم عرض می کنم. بعد از ایشان حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بودند. گفته اند ایشان ثروتمند ترین زن عرب بود. حتی گفته اند ایشان ثروتمند ترین ثروتمند عرب بودند. اولی مسلم است. هیچ زنی به ثروتمندی ایشان نبود. جریان تجاری بسیار عظیمی داشت. ایشان تا آخرین ذره ثروتشان را در راه اسلام صرف کردند. آن سه سالی که مسلمانان و پیامبر و بنی هاشم در شعب ابی طالب محاصره هستند، نان نباید به آنجا می رفت. یک ذره چیزی نباید از آنجا بیرون می رفت. یک ذره هم نباید به آنجا وارد می شد. ما گاهی در ایام جنگ قطعه ای می خواستیم و باید به پنج برابر قیمت از پاکستان می خریدیم. آنها هم باید گندم را مثلا به پنج برابر قیمت می خریدند. هرکس یک کیلو گندم به آنها می فروخت در معرض نابودی بود و دیگر قریش با او معامله نمی کرد و او را راه نمی دادند. کاملا در معرض خطر جانی بود. خوب باید بسیار گران حساب کند. تمام ثروت حضرت خدیجه اینگونه مصرف شد. یک کیلو گندم می خریدند تا این جمعیت زیادی که در شعب ابی طالب بودند یک نانی داشته باشند تا بخورند. می گویند اگر کسی بیرون این شعب می ایستاد، صدای کودکان که از گرسنگی ناله می کردند به گوش می رسید. جوان مردانی از قریش پیدا شدند که سر زده بودند و دیده بودند وضع چقدر بد است. صدای ناله گرسنگی بچه ها و زنان و مردانی که آنجا بودند را شنیده بودند و رفتند به هم زدند اما این بعد از سه سال بود. قریش قرار گذاشته بودند که به آنها چیزی نفروشند، از آنها چیزی نخرند، به آنها دختر ندهند و از آنها دختر نگیرند. هیچ ارتباطی نداشتند. همه چیز قطع بود. یک کسانی از قبیله بنی هاشم با اینکه مسلمان هم نبودند آمده بودند تا از قوم و خویشانشان دفاع کنند. برخی نیامدند. بعدها آمدند گفتند آقا ما هم با شما خیشاوندیم. ما فرزندان عبد مناف هستیم. چرا مالیات خمس برای فلان تیره... ایشان فرمودند که آنها در آن روز سخت با ما همراه بودند. کسی که برای کمک به شعب رفته بود فکر هم نمی کرد که می تواند بیرون بیاید. فقط به رفتنش فکر می کرد. وقتی حضرت خدیجه اموالش را صرف می کرد اصلا فرض برگشت نداشت. ما رفته ایم یک جا و در محاصره ایم و تا نفر آخر کشته می شویم یا از گرسنگی می میریم. هیچ کس هم نیست ما را دفن کند. اصلا فرض اینکه ما بیرون می آییم و فردا پیروز می شویم وجود نداشت. به این شعب که رفتند از همه چیزشان گذشتند. این مهم است. کسی که پولش را می دهد برای هدفی نمی دهد. اصلا فرضی وجود ندارد. خود پیغمبر نان نداشتند بخورند. هر مسلمانی که به شعب آمده بود هم فرض برگشت، پیروزی، زنده ماندن و سربلند بیرون آمدن برایش وجود نداشت. رفتیم و برای همه چیز گذشتیم. مانند داستان اصحاب حضرت حسین (علیه السلام). فرمود هرکس بماند فردا کشته می شود. یک مرد در این خیمه ها نمی ماند. آنجا هم چنین حالتی را داشت. نه اینکه پیغمبر فرموده باشند همه شما کشته می شوید اما فرض دیگری هم وجود نداشت. این جمعیت هفتاد نفر است، آن جمعیت سی هزار نفر. فرضی وجود ندارد. فرض سلامت وجود ندارد. حالا امام هم فرموده بودند. در هر صورت یک جمعیت صد یا دویست نفره به شعب آمده بودند که فرض برگشت نداشتند. تا آخرین نفس می مانند. این نکته را هم عرض کنم که جالب است. حضرت ابوطالب اول شب که ممکن بود هنوز نوری در آسمان باشد و شب تار تار نشده بود، پیامبر را یک جایی می خواباند و بعد از دو سه ساعت ایشان را بلند می کرد و در جای دیگر می خواباند و امیرالمومنین را جای ایشان می خواباند. اگر کسی در این کوه های اطراف کمین کرده و دیده که رسول خدا کجا خوابیده تا ایشان را بکشد، حضرت ابوطالب ترجیح می داد که پسر او را بکشند اما ایشان را نکشند. نوع فداکاری را ببینید. همه اموال حضرت خدیجه هم آنجا مصرف شد. دقت کنید ندادند که چیزی بگیرند. در داستان شهدای کربلا هم در زیارت عاشورا فرموده بذلوا مهجهم دون الحسین. می گویند بذل آن دادنی است که طرح برگشتن برایش وجود ندارد. نمی دهد که بعد چیزی بگیرد. اگر می دهد که چیزی بگیرد بذل نیست. بذل آن است که فقط می دهد. اصلا یادش نیست که بعد چه می شود. اینگونه است. مثلا می گویند دشمنی سنگ می انداخت و به دنبال رسول خدا بود و پیامبر هم داشت از دست او فرار می کرد که به در خانه رسید. ایشان هم دم در ایستاده بود. در را باز کرد و رسول خدا داخل شد و تمام سنگ ها به ایشان اصابت کرد. تمام زنان قریش با ایشان قطع ارتباط کردند. تازه آن وقت باید بیایند اجازه بگیرند و افتخار کنند که ایشان آنها را به خانه اش راه داده است. زیرا ایشان در میان زنان قریش بزرگ ترین شخصیت بودند. حالا حتی نمی خواهند سلام بکنند. ایشان از همه چیز در راه دین گذشتند. ببینید فقط با گذشت به دست می آید. با گذشتی که بی امید است و امید برگشت ندارد. سر می دهد و منتظر چیزی هم نیست. چنین افرادی به جایی می رسند. می گویند کار به جایی رسیده بود که پیغام فرستاد. ایشان سی سال با رسول خدا زندگی کرده بودند اما باز از ایشان حیا می کردند. پیغام فرستاد که آقا آن لباستان را بدهید تا مرا کفن کنند. حالا معنای این درخواست این بود که ایشان حتی کفن هم نداشت. یا اینکه می دانست یک روز قیامتی هست و می خواست آن لباس را برای آن روز بردارد. این داستان را درمورد فاطمه بنت اسد داریم. ایشان گفت آقا من خیلی از فشار قبر می ترسم. رسول خدا قبل از اینکه ایشان را دفن کنند آمد در قبرشان خوابید. پیامبر فرمود من از خدا خواستم فشار قبر را از شما بردارد. عرض کرد من از عریانی روز قیامت هم می ترسم. یک پیراهنتان را به من بدهید. حالا در خاطرم نیست که حضرت خدیجه هم به همین دلیل پیراهن خواسته بود یا اینکه هیچ چیز نداشتند. گویا عبای ایشان را خواسته بودند.