جلسه چهارشنبه 13/6/92 ( ثمره ي ياد خدا )
جلسه چهارشنبه 13/6/92 ( ثمره ي ياد خدا )
انسان می تواند یک مزه هایی را بچشد که فرشته خیال آن را هم نکرده. چکار کند؟ حرف گوش کن آقا. اگر حرف گوش کنی می شود. فقط هم از راه حرف گوش کردن می شود...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

بحث هفته گذشته در رابطه با یاد خدا بود. یاد خدا انسان را به کجا می برد. در آیه 83 و 84 سوره مبارکه بقره می فرماید: فـَلـَوْلا إذا بَلـَغـَتِ الحُلقومَ*وَأنتـُمْ حينـَئِذٍ تـَنظـُرونَ وقتی روح در انسانی که در لحظات آخر عمرش هست، به حلقوم می رسد، شما اطرافش نشسته اید و دارید نگاه می کنید که او چه حالی دارد. اگر در خاطرتان باشد در گذشته عرض کردیم در محاسبه ما یکی دو لحظه است اما نمی دانیم برای آن آدم چقدر طول می کشد. گاهی یک قرن طول می کشد. در آیه بعد می فرماید: وَ نـَحْنُ أقرَبُ إليْهِ مِنكـُمْ وَلكِن لا تـُبْصِرونَ ما از شما به او نزدیک تر هستیم. شما دورش نشسته اید و دارید حالات او را نگاه می کنید و در نظر دارید و دقت دارید، ما از شما به او نزدیک تریم. ولو یک نفر دست راستش نشسته باشد و یکی بالای سرش نشسته باشد هرچه باشد. یا طبیب باشد. مثلا فرض کنید طبیب دارد روی مریض کار می کند. مثلا تنفس مصنوعی می دهد یا با دستگاه شوک وارد می کند. خیلی نزدیک است. دستش روی سینه محتضر است. اما من از شمایی که اطراف این محتضر هستید، به او نزدیک تر هستم. این یکی از تعابیری است که خدای متعال در آن از نزدیکی اش به ما سخن می گوید. در آیه 16 سوره مبارکه ق می فرماید: وَلـَقـَدْ خَلـَقـْنا الإنسانَ وَنـَعْلـَمُ ما تـُوَسْوسُ بـِهِ نـَفـْسُهُ می فرماید ما انسان را خلق کردیم و همه آنچه که در دلش می گذرد را می دانیم. تعداد خاطره هایی که در ذهن انسان در طول هفتاد هشتاد سال عمرش می گذرد چند تاست؟ اصلا نمی شود اندازه گرفت. همه اش مضبوط است و موجود است.وَنـَعْلـَمُ ما تـُوَسْوسُ بـِهِ نـَفـْسُهُ و وسوسه ها و آنچه که در دلش می گذرد را می دانیم. در ادامه می فرماید: وَ نـَحْنُ أقرَبُ إليْهِ مِنْ حَبْل الوَريدِ دو دسته رگ در بدن انسان هست. یک دسته اش ورید است. سرخ رگ و سیاه رگ. ما از رگ های قلبش به او نزدیک تریم. ما از اجزاء بدنش به او نزدیک تریم. بعد هم می فرمایند البته ما مامور گذاشته ایم و ماموران الهی تمام ذره ذره اعمال انسان را ضبط می کنند نه خیالات را. آنچه که در خیال است ضبط نمی شود. آنچه که در عمل آمده ضبط می شود. در آیه بعد فرموده: إذ يَتـَلـَقـَّى المُتـَلـَقـِّيان عَن اليَمين وَعَن الشِّمال قـَعيدٌ ما دو نفر را در دست راست و چپ او برای دریافت آنچه می کند مامور کرده ایم. ماها نمی فهمیم دست راست و چپ یعنی چه. در آیه بعد می فرماید: ما يَلـْفِظ ُ مِن قـَوْلٍ إلـّا لـَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ هیچ کلامی از دهان او خارج نمی شود مگر اینکه مامور در کنار آن کلمه هست. هیچ کلمه ای از دست مامور در نمی رود. فرض کنید من می خواهم همه صحبت های شما را گوش بدهم. ممکن است گاهی دوکلمه را نشنوم. یا اشتباه بشنوم. اینها اینگونه نیست آقا. دقیق. دانه دانه تا آخرین کلمه. یک کلماتی هست که یک حرف است. خب اگر یک کلمه ای یک حرف باشد، این کلمه یک حرفی هم ضبط می شود. اینجا سخن گفتن را مثال زده آقا. فقط سخن گفتن نیست. تمام نگاه های شما. تمام آنچه که گوش کرده اید. تمام آنچه نوشته اید. قدم هایی که برداشته اید. دستت حرکتی کرده. همه اش ثبت شده. بعد هم یک مطلبی در اینجا بگویم. قیامت روزی است که تمام اینهایی که ضبط شده محاسبه می شود دیگر. می گویند آقا فکر نکنی قیامت راه دوری است ها. ما فکر می کنیم قیامت خیلی دور است. فکر می کنیم قرن ها و هزاران سال بعد اتفاق می افتد. نه. می گوید فقط الان چشمت نمی بیند. اگرنه همین الان هم قیامت هست. تمام اعمال الان دارد ضبط می شود. همه اش محاسبه می شود. در آیه 22 سوره مبارکه حدید می فرماید: لـَّقـَدْ كـُنتَ في غَفـْلـَةٍ مِّنْ هَذا جریان قیامت که پیش می آید می گویند تو از این غفلت داشتی. نه اینکه نبود. بود. تو از آن غفلت داشتی. در ادامه می فرماید: فـَكـَشَفـْنا عَنكَ غِطاءَكَ فـَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَديدٌ یک پرده روی چشم تو بود. ما برای قیامت پرده را از روی چشمت کنار زدیم. ببینید من الان زنده هستم و لحظه دیگر مرده ام. فرقش چیست؟ یک تغيیر و تحولاتی در بدن اتفاق می افتد اما یک اتفاق دیگر هم می افتد. جلوی چشممان یک پرده بوده که کنار می رود. وقتی قیامت اتفاق می افتد، یک پرده ای از جلوی چشم شما برداشته می شود. یک مرتبه می بینید همه چیز حساب کتاب دارد. الان فکر می کنیم حساب کتاب ندارد و آزاد هستیم. آن وقت می بینیم که نه آزاد نبودیم. همه چیز حساب کتاب داشت. فـَكـَشَفـْنا عَنكَ غِطاءَكَ این پرده در برابر چشمت را برداشتیم. قیامت چیزی نیست جز یک پرده برداری از مقابل دیدگان ما. ما در غفلت بودیم و یک پرده ای چشمان ما را پوشانده بود. این پرده برداشته می شود. آقا جدی است ها. اینجا گفتند ما از این رگ هایی که ذره ذره در بدن تو دویده، و در کنار هر سلول رگ وجود دارد که باید خون برساند، از آن رگ ها به شما نزدیک تر هستم. از آن رگ هایی که بخش بزرگی از بدن شما را تشکیل داده، نزدیک ترم. اینجا می گویند از اجزاء بدنت به تو نزدیک تر هستم. در آیه دیگر می گویند از خودت به تو نزدیک تر هستم. از خودت به تو نزدک تر هستم یعنی چه؟ یک مقدمه خیلی خوب هم دارد. در آیه 24 سوره مباکه انفال می فرماید: يا أيّهَا الـَّذينَ آمَنوا اسْتـَجيبوا للهِ وَ لِلرَّسول إذا دَعاكـُمْ لِما يُحْييكـُمْ این پیغمبرانی که فرستادیم، یک ورقه دستشان دادیم که یک نسخه است. هرکس به این نسخه عمل کند، زنده می شود. اصلا ما پیغمبران را فرستادیم تا شما را زنده کنند. مگر ما مرده ایم؟ در گذشته عرض کردم ما یک زندگی طبیعی داریم که همه مان داریم. همه چهارپایان و خزندگان و درندگان و... این زندگی را دارند. زندگی ای که با آمدن به این دنیا یا از وقتی که جنینی بوده اند شروع می شود و این زندگی را داشتند. این زندگی، زندگی ایست که ما به طور طبیعی داریم. باید یک زندگی هم خودمان تهیه کنیم. اگر آن را تهیه کردیم، نجات یافتیم. اسْتـَجيبوا للهِ وَ لِلرَّسول إذا دَعاكـُمْ جواب مثبت بدهید. آقا جواب مثبت یک کمی سخت است. می گویند هرچیزی را نخور. من هم نمی توانم. دلم خیلی چیزها را می خواهد. می گویند هرچیزی را نگاه نکن. خب نمی توانم. خیلی سختم است. دلم می خواهد نگاه کنم. می گویند هرچیزی را نگو. نمی توانم. هرچیزی را نشنو. نمی توانم. این دعوت است. اسْتـَجيبوا للهِ وَ لِلرَّسول إذا دَعاكـُمْ لِما يُحْييكـُمْ شما را به چیزی دعوت می کنند که آن چیز شما را زنده می کند. بابا من زنده ام. نه. مقصود یک زندگی برتر است. آقا مزه آن زندگی را نچشیده ایم. ما فقط مزه چلوکباب را می چشیم. اگر نوشابه باشد خوشمزه تر است. ذوق آدم هم عوض می شود. قوه ذائقه عوض می شود. داستان ماهی ها را گفتم. حاج آقای حق شناس ماهی می خورد. ذائقه عوض می شود. آن ذائقه عوض می شود. این ذائقه، ذائقه حیوانی است. همه حیوانات همین ذائقه را دارند. نوعش فرق می کند. می دانید دیگر. مثلا بعضی از حیوانات همه اشیاء را خاکستری می بینند. خب این هم دیدن است دیگر. یک کم درجاتش فرق دارد. مثلا سگ می آورند برای گشتن چون بهتر می بیند و بهتر بو می کشد. همین. بین موجودات زنده فرق می کند. اما آن ذائقه فرق می کند. آن ذائقه را باید خودت کسب کنی. آن دوستمان گفت در بیابان تنها می راندم. یک آیه از آیات قرآن یادم آمد، یک مزه ای کرد. ما یک وقتی شب جمعه رفته بودیم خدمت مرحوم علامه طباطبایی. آن دوستمان از ایشان درخواست کرد آقا سوره نجم را ترجمه بفرمایید. ایشان هم شروع کردند به ترجمه کردن سوره نجم. یک مزه ای کرد. من شب رفتم خانه دویدم تفسیر المیزان را نگاه کردم. دیدم این که آن نیست. باور کنید مزه اش ده روز بود. حالا چرا ده روز بود؟ آن ذائقه را انسان باید خودش در خودش خلق کند. ذائقه انسانی. ذائقه انسانی از آیه قرآن حظ می کند. کامش شیرین می شود. اسْتـَجيبوا للهِ وَ لِلرَّسول إذا دَعاكـُمْ لِما يُحْييكـُمْ آن چیزی که شما را حیات می دهد و زنده می کند و به زندگی انسانی می رساند و به زندگی بالاتر از فرشته می رساند. انسان می تواند یک مزه هایی را بچشد که فرشته خیال آن را هم نکرده. چکار کند؟ حرف گوش کن آقا. اگر حرف گوش کنی می شود. فقط هم از راه حرف گوش کردن می شود. من پیش پیر مرشد بروم نمی شود. با حرف گوش کردن می شود. خب. در ادامه می فرماید: وَ اعْلـَموا أنَّ اللهَ يَحولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقـَلـْبـِهِ بدانید که خدای تبارک و تعالی بین شما و قلب شما حائل است. قلب شما یعنی چه؟ یعنی شما. اصل شماست دیگر. منظور این قلب مادی نیست ها. قلب شما یعنی اصل شما. بین شما و اصل شما حائل است. آقا من بلند شدم این کار را بکنم. بلند که شدم نظرم عوض شد. چه کسی نظرم را برگرداند. می گویند از آنجاهایی که خدا خودش را نشان می دهد، جاهایی است که نظر انسان از یک کاری برمی گردد. من مدت ها فکر کرده بودم و نقشه کشیده بودم. نزدیک حادثه که شد، نظرم عوض شد. این رای را خدا عوض می کند. خدا برمی گرداند. وَ اعْلـَموا أنَّ اللهَ يَحولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقـَلـْبـِهِ خدا بین شخص و قلب او و اصل وجود او حائل است. بین او و خودش حائل است. بین او و خودش خیلی عجیب است. حالا به این عبارت عوض می کنیم و می گوییم خدای تبارک و تعالی از ما به ما نزدیک تر است. یعنی چه؟ اگر می دیدم، متوجه می شدیم که بله. از ما به ما نزدیک تر است. عرض کردیم مرحله اول از ذکر خدا این است که من هروقت به گناه رسیدم، توقف کنم. اگر نمی توانم توقف کنم، باید یک فکری برای خودم بکنم. وقتی به گناه می رسم نمی توانم توقف کنم. هیچ چیزی جلودار من نیست. این نشان دهنده بی ایمانی است. اگر من می توانم توقف کنم، این نشانه ایمان است. یعنی بتوانم در مقابل آنچه که دلم می خواهد توقف کنم. بتوانم خودم را کنترل کنم. این نشانه ایمان است. آنجا در حدیث دارد که این یاد خداست. فرمودند چند چیز جزء سخت ترین وظایف مومن است. یکی این است که هر وقت سر دو راهی رسید، گناه را انتخاب نکند. راه درست را انتخاب کند .این مرحله اول یاد خداست. بعد یک مرحله دوم داشت که بحث اینها را هم عرض کردیم. مرحله دوم این بود که هرکاری می خواهد انجام دهد اطاعت باشد. ببینید بین گناه و کار درست، درست را انتخاب می کند. در حدیث بعدی دارد که بین اطاعت و غیر اطاعت، اطاعت را انتخاب کند. لازم نیست گناه باشد ها. اطاعت نیست. ما ناهار می خوریم اطاعت خداست؟ هست یا نیست؟ نیست. اما باید باشد. ما غذا می خوریم. یا عادت داریم ساعت فلان غذا بخوریم. یا گرسنه هستیم. نه از عادت فرمان بردن، اطاعت خداست و نه فرمان گرسنگی بردن. اینها اطاعت خدا نیست. هرکاری که می خواهی بکنی باید ببینی طاعت است یا غیر طاعت. اگر اطاعت را انتخاب کردی، درجه اعلای یاد خداست. آقا. تا خدا در نظر آدم مهم نباشد نمی شود. ببینید آیا خدا برای ما مهم ترین چیز است؟ اگر مهم ترین چیز است یعنی هرچیزی را برایش فدا می کنیم. منظور این نیست که لحظه لحظه خودت و پولت را فدا کنی. نه. اگر پیش آمد فدا کنی. اگر پیش آمد هرچه بود فدا کنی. زن. بچه. خانه. در آیه 24 سوره مبارکه توبه می فرماید: إن كانَ آباؤُكـُمْ وَ أبْنـَاؤُكـُمْ وَإخـْوانـُكـُمْ وَ أزْواجُكـُمْ وَعَشيرَتـُكـُمْ وَ أمْوالٌ اقـْتـَرَفـْتـُموها وَ تِجارَة ٌ تـَخْشَوْنَ كـَسادَها وَ مَساكِنُ تـَرْضَوْنـَها أحَبَّ إلـَيْكـُم مِّنَ اللهِ وَ رَسولِهِ اموالتان، تجارتتان، پدر و مادرتان، زن و بچه تان. أحَبَّ إلـَيْكـُم مِّنَ اللهِ اینها را از خدا بیشتر دوست دارید. آقا آدم اینگونه به مشکل می خورد. اگر خدا را بیشتر دوست داری، هیچ. تو امضای اول را داری. امضای نجات. محبوب تر است یعنی چه؟ یعنی اگر یک وقت گناهی باشد من از پدرم می گذرم. پدرم گفت این گناه را بکن. نمی کنم. استاد یک آقایی از بزرگان که خدا رحمتش کند گفته بود یک پاکت سیگار بخر بیاور. از ایشان جدا شد و رفت. دیگر هم برنگشت. حالا پاکت سیگار مثال است. اگر پدر گفت یک پاکت سیگار بگیر، اطاعتش واجب نیست دیگر. وقتی دستور گناه می دهد اطاعتش واجب نیست. مادر و زن و فرزند هم همینطور. نه اینکه بجنگیم و دعوا کنیم و بی احترامی و بی ادبی کنیم ها. نه. اما نباید این کار را بکنیم. دستوری که گناه است را نباید اجرا کنید. البته یک وقت یک چیزی را از خودتان اجتهاد نکنیدها. آدم باید بپرسد که اگر چنین دستوری بود باید چکار کنم. گاهی آدم خودش یک فتواهایی می دهد. اموالتان، تجارتتان، مساکن، خانه ات، ماشینت، پیش تو از خدا ارزشمندتر است. یعنی برای اینکه ماشینت محفوظ بماند کاملا از خدا می گذری. یک کاری می کنی که خدا راضی نیست. گناه می کنی. نباید اینگونه باشد. مرحله دوم بین طاعت و عدم طاعت است. مرحله اول بین حلال و حرام بود. مرحله دوم بین طاعت و غیر آن. ممکن است هردو طرف حلال باشد. اما یک طرف اطاعت خداست. همیشه اطاعت خدا را ترجیح بدهم. اگر در خاطرتان باشد عرض می کردیم معنای اطاعت خدا این نیست که شما باید شبانه روز نماز بخوانید. نه. اطاعت خدا درس خواندن است. کار کردن است. کار صحیح و خوب کردن است. در کتاب های اخلاقی یک داستانی نوشته اند. می گویند هارون یک پسر داشت که نامش قاسم بود. یک بنده خدایی که دیوار خانه اش خراب شده بود به دنبال بنّا بود. این آقا را دید و از قیافه اش خوشش آمد. گفت آقا شما بیایید منزل ما ببینید دیوار ما چطور شده. آمد و دید عجب خوب کار می کند. یک لحظه وقتش را حرام نمی کند. چه کاری بهتر از کار کارگری. اما با حرام مخلوطش نکن. شما می خواهی هشت ساعت کار کنی. اگر کم کار کنی و از کار کم بگذاری حرام می شود دیگر. سست کار کنی و وقت حرام کنی، حرام می شود. دید این خیلی خوب کار می کند. شب هم یک ذره بیشتر کار کرد و صبح هم یک ذره زودتر آمد سر کار. گفت عجب کارگر خوبی. گفت آقا فردا هم بیا. گفت متاسفانه من فردا دیگر نمی آیم سر کار. من هفته ای یک روز کار می کنم. آن پول را می گیرم برای خرج یک هفته ام. بقیه اش را کار دارم. حالا آن یک روز کار خوب بود. چه عرض کردیم؟ عرض کردیم کار کردن و درس خواندن می تواند اطاعت باشد. و الی آخر. همه چیز. اطاعت. همیشه اطاعت را انتخاب می کند. این می شود ذکر. آقا این داستان اطاعت ذره ذره عمر شما می شود دیگر. در تمام لحظات یا اطاعت است یا غیر اطاعت. من دارم در صورت شما نگاه می کنم. این نگاه یا اطاعت است یا غیر اطاعت است. کسی می تواند انقدر هوش و حواس داشته باشد؟ می شود. اگر آدم روی هوش و حواسش کار کند، می شود. ما انقدر تنبلی کرده ایم که گذشته. اگر آدم روی هوش و حواسش تمرین کند، می شود. آن دوستمان خیلی قدیم به یک مناسبت نظامی به چین رفته بود. گفت یکی از دوستان ما عادت داشت صبح ها نیم ساعت می دوید. آن جایی که ما بودیم هم مثلا سی و پنج درجه زیر صفر بود. این با عرقگیر داشت می دوید. خب می دود و ایرادی ندارد. سرما هم باشد در حال حرکت است و گرم است. یک آقایی وسط دویدن این آمد و شروع کرد به احوالپرسی. چند دقیقه در آن هوا ایستاد. این آدم یخ زد. نه اینکه باید بشکنیمش. بعد یک افسر چینی رسید. گفت این را نگاهش دار و بعد در چشمش نگاه کرد. کم کم جان گرفت. گفت حالا ببریدش و بخوابانیدش و رویش پتو بیندازید. زحمت کشیده و این مقدار توانانی دارد. اگر من و شما هم زحمت بکشیم، می شود. من که تمام عمر تنبلی کرده ام نمی شود. شما هم که تنبلی را شروع کرده ای و تا پایان عمر ادامه می دهی، نمی شود. این نمی شود. اگر آدم روی هوش و حواس خودش کار کند می شود. نه با کار درویشی ها. آن طرف ها آدم را نمی برد. فردای روزگار ما باید به خدمت امیرالمومنین برویم. اگر بروی درویشی، پیش امیرالمومنین نمی روی. هر راه دیگری بروی، نزد ایشان نمی روی. از راه حسینیه و مسجد می توان رفت نزد ایشان. به شرطی که آدم کار کند. اگر انسان روی هوش و حواسش کار کند می شود. این خیلی مهم است. هوش و حواس ما الان خیلی کم است. بعد آدم می تواند به جایی برسد که هر پرنده ای در جهان پرواز می کند، بداند. پرنده. حالا به چه درد می خورد من حرکت پرندگان را بدانم؟ این مهم نیست. آن درجه هوش و حواسش مهم است. آن درجه هوش و حواس مدام زیاد می شود و ثروت آدم برای عالم آخرت می شود. شما به بهای هوش و حواس به بهشت می روید. چقدر هوش و حواس دارید. این هوش و حواس های ما هیچ قیمت نداردها. هوش و حواس های ما در حد همین زندگی طبیعی و حیوانی ماست. این نه. این چیزی نیست. لذا یک کمی که سن مان بالا می رود، هوش و حواسمان کم می شود و بعد تبدیل به آلزایمر می شود. یک بنده خدایی می گفت پدر من آلزایمر گرفته بود مرا نمی شناخت. می شود. هوش و حواس ما همین است. در طول زمان مغز جمع می شود و کوچک می شود. اگر هوش و حواس شما مربوط به مغزت نباشد دیگر کم نمی شود. هرچه زمان بگذرد، زیادتر می شود. خب.

آن خبیث را فرستاده بود که یکی از سه نفر را بکشد. گفته بود یا رسول خدا را بکش، یا علی را بکش یا حمزه را. گفت یاران رسول خدا انقدر دور و اطرافش هستند که نمی شود. علی هم گویی پشتش چشم دارد. چطور پشتش چشم دارد؟ دارد دیگر. کسی از پشت نمی تواند به او ضربت بزند. چقدر آدم هوش و حواس دارد. تازه آن وقتی که در میدان جنگ بود، از امامت و ولایت استفاده نمی کرد. داشت با همین بدن می جنگید. قوت ولایت که عالم در اختیارش هست نبود. با همین بدن بود. اما انقدر هوش و حواس داشت. خواب نداشت. بحث خواب را گفته ام. خواب ندارد. خواب یعنی چه؟ خواب نیست. بیدار است. بدنش خواب است ها. چندین بار عرض کرده ام. مثلا چند تا جوان بودند که شیطنت می کردند و سر و کول هم می زدند. پیغمبر که آمد از محضر ایشان خجالت کشیدند. منتظر شدند ایشان بخوابد و بعد سر کول هم بزنند. نفیر خواب پیغمبر بلند شد. گفتند راحت شدیم. سر و کول هم بزنیم. فرمود فکر نکنید من خواب هستم. من تنم می خوابد. آن هوش و حواس انقدر قوت یافته است. در تمام پنج شش ساعتی که خوابیده، یک لحظه خواب نیست. اصلا یک چیزی عرض کنم. شب آنها صد برابر روزشان است. یک چیزهایی در شب شان است. همه ما گرفتار تنبلی هستیم. از حضرت صادق علیه السلام داستان هست که فرموده اند پدرم خودش را برای ذکر می کشت. غذا هم که می خورد، داشت ذکر می گفت. آخر چگونه غذا می خورد و ذکر می گوید. جواب مردم را می گفت، قبلش ذکر می گفت. بعدش ذکر می گفت. نمی دانم چگونه. همه اش ذکر می گفت. انقدر ذکر گفته بود که زبانش چسبیده بود به سقف دهانش. او که این همه زنده است و این همه زندگی در دلش جریان دارد، زبانش را آزاد نمی گذاشت. می دانست اگر به زبان ذکر بگوید آن چیز درونی هم می ماند و هم قوت می گیرد. آن هفته چه ذکری را برایتان گفتم؟ ذکر استغفار. اگر یک کسی همت کند. ما انقدر در طول بیست و چهار ساعت وقت های حرام شدنی داریم. همینطور حرام می شود و می رود. نگذارید حرام شود. بهتر از ذکر استغفار هم هیچ ذکری نیست. ذکرهای درویشی نگویید ها. ذکر استغفار بهترین ذکر عالم است. دردها را دوا می کند. یک روز نه ها. پنج تا دانه هم نه. اگر همت کنید، همه آن چیزهایی که عرض کردیم می شود. آقا بهشت این آدم ها از همین جا شروع می شود. از همین جا به بهشت می رود و دیگر درنمی آید تا ابد. هرچقدر هم جلوتر می رود بهشتش بیشتر می شود.

یک آقایی بود به نام آقا بزرگ مدرسی. خدا رحمتش کند. از دوستان مرحوم جد ما آقای شیخ مرتضی بود. گفت سر این خیابان به هم برخورد کردیم. ایشان گفت من می خواهم به عیادت حاج حشمت بروم. حاج حشمت از روضه خوان های معتبر آن دوره بود. من بچه هایش را دیده بودم. فکر نمی کنم دیگر کسی از آنها باشد. الان نوه هایشان هستند. آن پسرش که من دیدم روضه خوان خیلی خوبی بود. گفت برویم عیادت حاج حشمت. رفتیم در خانه و در زدیم. اینها گفتند آقا مریض ما بیهوش است. اما چون آقای آقا شیخ مرتضی بود، اجازه دادند بروند داخل. ایشان پشت کرسی بود. گفت آقا تو سی و پنج تا حمد بخوان من هم سی پنج تا حمد می خوانم. شروع کردند و سی و پنج تایشان که تمام شد حاج هشمت بلند شد نشست. این یعنی نفس. بعد گفت الان جدم رسول خدا را خواب دیدم و فرمودند که آقای آقا شیخ مرتضی یک گلابی برایت آورده. بگیر بخور. بعد می گفتند ایشان هرجا می رفت مهمانی و برایش میوه می آوردند، خودش نمی خورد. در جیبش می گذاشت و به بچه ها می داد. حالا یک دانه از این گلابی ها در جیبش بود. با سی و پنج تا حمد خوب شد. الان ما بیشتر از هفتاد نفر هستیم. اگر یک دانه از آن آدم ها بین مان بود، این حمدها اثر می کرد. انشاء الله که هست.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای