أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
شب گذشته گفتیم که در گذشته علمای منطق انسان را حیوان ناطق میدانستند که حرف درستی است. انسان یک موجود زنده است و مانند سایر حیوانات جان دارد. سنگ و درب و دیوار جان ندارند، حیوانات جان دارند و انسان در شمول جانداران است. سایر جانداران فکر نمیکنند و نمیتوانند ریاضیات حل کند. گفتند یک اسب بسیار هوشمندی را پیدا کردند و با او بسیار کار کردند تا بتواند 2 به اضافه 3 را جمع بزند. حالا انسان مغزش کار میکند و جاندارِ متفکر است. خب بقیهاش چه؟ انسان باید بقیهاش را خودش بسازد. انسان باید بقیه ي ساختمان وجودش را خودش بسازد. اگر کارهای گرگی بکند، حیوان ِ ناطق ِ متفکر ِ گرگِ صفت میشود و یک بخش جدید در تعریف وجودش پیدا می شود؛ حیوان ناطق گرگ. آدم خجالت میکشد الفاظ دیگر را به کار برد. باور کنید ها. اگر خیلی میخواهد پول جمع کند یک چیز ديگري میشود. وقتی نقشه برای مردم میکشد، یک چیز دیگری میشود. این مرحله ي بعدی است.
اما انسان تا در این دنیاست، قابل معالجه است. حیوان ناطق ِ گرک اگر به فکر بیفتد، قابل معالجه است. ولي معمولا كسي به فکر نمیافتد. ما هم به فکر نمیافتیم. آدم فکر عیبهایش را نمیکند.
حال اگر انسان کار فرشتگان را بکـُند، تبديل به فرشته و يا بالاتر از آن مي شود. کار فرشتگان این است که اگر کسی در مورد آدم خطایی کرد، از اشتباه او میگذرد؛ از مالش برای همنوع و يا دينش میگذرد؛ بالاتر از این از آبرویش نيز در راه دینش میگذرد. این کار فرشتگان است. برای کار خیر، آبرو از جان مهمتر است.
در داستان امام حسین عليه السلام گفتیم که اصحاب امام حسین عليه السلام هیچ چیزی برایشان نماند. از همه ي چیزهای ممکنی که آدمیزاد ممكن است داشته باشد، گذشتند. در قدم اول گذشتن از جانشان بود. شب عاشورا وقتی که حضرت فرمودند که: فردا هیچ مردی در این خیمهها نخواهند ماند و همه به شهادت میرسند، حضرت قاسم عليه السلام برخاستند و درباره خودشان پرسیدند. عمو جان! من چه؟ هیچ کس آنجا جان سالم به در نمیبرد جز حضرت زین العابدین عليه السلام که اعجاز الهی او را نگه داشت. شمر آمد و دید که یک جوانی اینجاست. پرسید این را چرا زنده نگه داشتید؟ بکـُشیدش. حضرت زینب سلام الله عليها برای حفظ جان ایشان گفت این خودش با این وضع از دنیا میرود. چون خیلی وضعيت حال امام عليه السلام بد بود. پس از شهادت امام حسین عليه السلام امام فرمودند که: برای من شمشیر بیاورید. ایشان امکان اینکه بایستند را هم نداشتند و اینقدر ضعف و ناتوانی داشتند که تا بلند شدند، به زمین افتادند. در کربلا حداقل برای زن و بچه ي اصحاب احتمال اسارت بود. در آن دورهها و در عصر خلیفه اول، در نبرد، مردها را قتلعام میکردند و زن و بچهها را میفروختند. اینجا هم همین است. دلیل اینکه نفروختند دخالت مرحمت الهی است وگرنه کسی امید به زن و بچه هم نداشت. پس اصحاب، اگر زن و بچه شان را در رکاب آورده اند، نمي دانند که آنها چه میشوند؟ باید از آنها نيز بگذرند و گذشتند.
بهترین آدمهای عالم در کوفه بودند و بدترین آدمهای عالم هم در کوفه بودند. شمر اهل کوفه است و حضرت حبیب هم اهل کوفه است. ما کاری به آن نداریم. این را شاید شنیده باشید که حضرت حسین عليه السلام از عمربن سعد خواستند که بیا تا وسط دو لشگر با هم صحبت کنیم. امام همراه حضرت علیاکبر عليه السلام و شاید چند نفر دیگر آمد. شمر هم با پسر و یا غلامش و چند نفر دیگر آمد. در بین دو لشگر خیمه زدند و امام حسین عليه السلام و عمرسعد وارد خیمه شدند. امام عليه السلام فرمود: عمر! تو که مرا میشناسی، چطور شده که به کشتن من تن میدهی؟ صحبت ادامه یافت و عمربن سعد گفت: من اگر به سوی شما بیایم، خانهام را خراب می کنند. یک رسمی در آن زمان بود که اگر یک نفر از این طرف، به آنطرف رفت، همه ي اموالش مصادره میشد. گفت: همه ي اموالم را میبرند. پس تمام کسانی که در لشگر امام حسین عليه السلام هستند، امید به خانه شان هم ندارد. زن و بچه و خانه و باغ و ... همه به باد رفته است. بعدش چه؟ به همه گفته اند كه: هرکس به لشكر امام حسین عليه السلام آمده، خارجی است. خارجی یعنی اینکه بر امام زمانش خروج کرده است. این را بفهمیم. خارجی اینکه فرد مسیحی یا از دولت روم آمده، نیست؛ خارجی یعنی اینکه کسی بر امام زمانش خروج کرده است. دقت کنید. ما اولین بار به کسانی که از لشكر امام علی عليه السلام علیه ايشان قیام کردند، خارجی میگوئیم. مفرد کلمه ي خوارج است. خوارج آمدند و مقابل امیرالمومنین عليه السلام ایستادند و شمشیر کشیدند. آنها علیه امام زمانشان قیام کردند. حالا اینها در کربلا چه کردند؟ علیه امام زمانشان یزید بن معاویه!!! قیام کردند. معنایش این است، پس بنابراین آبرو هم براي آنها باقي نگذاشتند. اگر اینجا (در کربلا) کشته شدی، کشته شدی. زن و بچهات به باد رفتند، اموالت و آبرویت هم به باد رفته است.
به عنوان مثال میگویم که دوستم میگفت یک پسر 14-15 ساله در کوچه ما و همراه ما در عملیات بود. آمد و گفت فردا کوچه مان را من به نام خودم میکنم. به نام تو نه، به نام من. شهدای ما اینگونه بودند. در آن زمان کسی جرات نمیکند بگوید برادر من در لشگر امام حسین عليه السلام بود. برایش مشکل درست میکردند. هر کس در رکاب امام حسین عليه السلام کشته شود، آبرو، جان، مال و ناموسش بر باد رفته است.
شهدای بدر شهید بودند و خیلی هم مهم اند. بله خیلی مهمند اما هم زن و بچهشان سالم مانده و هم مالشان به باد نرفته و هم آبرومند شدند و بعدها مسلمانان در جنگهای بعد آرزوی مقامات آنها را داشتند. یک جوان که یک مُشت خرما دستش بود، خدمت رسول اكرم صلي الله عليه و آله آمد و گفت: یا رسولالله! بین من و اینکه به بهشت بروم، چقدر فاصله است؟ فرمودند به اندازه ي اينكه این خرما را بگذاري و بروی با دشمن مقابله کنی و کشته شوی. دید به این سادگی است، خرما را گذاشت. ببینید اسمش هنوز به آبرومندی است. لشكریان امام حسین عليه السلام اصلا امید نداشتند که هیچ چيز بماند؛ حتی نامشان. هیچ کس نیست که در آینده از ما یاد کند و ذکر خیر کند. حالا خدا یک چیز دیگر خواست، حرف دیگری است. ما میدانیم امام در این جنگ که همه قتلعام شدند پیروز شده است. آن یک جریان دیگری است که خداوند خواسته است.
صفت گذشت را عرض میکردیم. صفت گذشت صفتی است که فرشتگان آن را ندارند و توانایی این کار را هم ندارند. ببینید انسان یک کاری میکند که فرشتگان توانایی آن را ندارند. انسان جانداری است صاحب عقل و هوش. این مرحله در خلقت الهی را همه دارند. هرکسی به صورت انسان متولد میشود، اگر از نظر هوشی متوسط و حتی پایینتر هم باشد، میتواند جمع و تفریق کند و ریاضیات را حل کند ولی هیچ حیوانی نمیتواند ریاضیات را حل کند. انسان جاندارِ هوشمند است.
بخش سوم و بخش هاي بعد به دست خود انسان ساخته میشود. یک فرمایشی در روایات دارند. میفرمایند که لن يَلِج مَلكوتَ السّماوات مَن لم يولَد مرَّتين کسی که دوبار متولد نشود به ملكوت آسمانها دست پيدا نمي كند. ما یک بار متولد شدیم. اگر بار دوم متولد شدی اهل ملکوتی ولی اگر نشدی، نیستی. حالا این یک عبارت است و عبارت دوم اگر آدم بخشهای بعدی وجود خودش را ساخت، اگر بخشهای بعدی وجود خودش را ساخت و آنکه در طرح وجودش قرار داده شده بود، به آن میرسد و اگر نساخت، نمیرسد.
این حرفها جدی است، حالا اگر بتوانم رنگ و آبش بدهم، شما باید همراهی کنید. حرفهای بنده یکسان است یعنی آهنگش بالا و پایین نمیشوداما بحث ها مهم و در حد تمام سرنوشت ماست. تمام سرنوشتِ آینده ماست. امام در چهل حديثشان مینویسند: بعضی از مشایخ ما میفرمودند که: عزم جوهره ي انسانیت و میزان امتیاز انسان است. جوهره ي انسانیت اگر در این کالبد است، انسان است و إلا انسان نیست. شاید ساختمان قیافه، انسانی است اما به انسانیت نرسیده. انسان باید این جوهره را تحصیل کند. میزان امتیاز انسان از حیوان، به این جوهره که اسمش «عزم» است مرتبط است. قوت اراده شما نشانه انسانیت شماست. خب تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست. اگر یک کسی انسانتر است در انسانیت قوت بیشتری دارد که این از این جاهایی است که تا بینهایت فرد راه دارد. هر چقدر کار کند، میتواند انسانتر باشد. من در سخنانم از واژه «فرشته» استفاده کردم، چون لغت دیگری نداشتیم. در ادامه ي کتاب آمده: تفاوت درجات انسانها با یکدیگر به تفاوت درجات عزم انسانهاست.فرقشان این است.
خب عزم از کجا شروع میشود. عزمی که مناسب این مقام است و ما میخواهیم شروع کنیم، باید از کجا شروع کنیم و بنا را برچه بگذاریم و اراده چه چیزی را بکنیم؟ عزم چه چیز داشته باشیم که آن انسانیت تحصیل شود. امام مینویسند: « و عزمی که مناسب با این مقام است عبارتست از بناگذاری بر تصمیم ترک معاصی.» قدم اول عزم که من تمرینم را از آنجا باید تمرین انسانیت را از آنجا شروع کنم، این است که تصمیم دارم دیگر دروغ نگویم.
یک نکته که باز این سختتر میشود. ببینید من عزم دارم و دروغ نمیگویم ولی یک دفعه یک دروغی از دهانم پرید. این حرفی دیگر است و نمیخواهیم اين را بگوییم. یک دفعه از سر ترس هول کردم و یک دروغ گفتم اما من عزم دارم که دروغ نگویم. یک کسی اصلا در این فکر دروغ نگفتن نیست. اگر در فکر نیست، یک مشکل اساسی دارد. من نمیتوانم خدا و قیامت را قبول داشته باشم اما قصد و عزم جزم قطعی بر دروغ گفتن نداشته باشم. این نمیشود. من معتقدم یک روز منی که دروغ میگویم را داغ میکنند ولی اینکه بگویم ولش کن مهم نیست و این را سهل بنگارم، معلوم است در ایمانم خلل است. اگر در ایمان آدم خلل است نمیدانیم آن لحظه آخر چطور میشود؟ من الان اینجا نشستم. شما هم اینجا تشربف دارید. هرچه فکر میکنم نمیتوانم خودم را راضی کنم که به صورت نامحرم نگاه کنم. باز عرض میکنم شاید اشتباهی پیش بیاید. اما نمیتوانم خودم را راضی کنم که به نامحرم نگاه کنم ولی اگر برایم مهم نباشد و بگوئیم شد، شد؛ نشد، نشد معنیاش این است که در ایمان من خللي است. خلل در ایمان خطرناک است. «عزمی که مناسب با این مقام است عبارت است از بناگذاری و تصمیم بر ترک معاصی و فعل واجبات.» هر کس ایمان دارد این تصمیم را دارد. اقتضای ایمان آدم است. فرمان ایمان چنین است. اگر نماز خواندم، خواندم؛ اگر نخواندم، نخواندم. نمیشود. همه شماها تصمیم دارید نمازتان را همیشه ادا بخوانید و اول وقت بخوانید. اینطوری هستید. بنابراین من عزم دارم که هیچ گناهی نکنم؛ هر گناه یک کار غیرانسانی است. من باید بخش انسانی وجودم را خودم بسازم؛ با گناه این کار نمیشود. عزمی که مناسب با این مقام است، عبارتست از « بناگذاری و تصمیم بر ترک معاصی و فعل واجبات». این کمی سخت شد. اگر مثل من بدانید و راحت باشید و غصه نخورید که من این چیزها را بلدم ولش کن، درست نیست؛ باید پایش بایستم. ببینید آنطرف اصلا شوخی ندارند؛ اصلا شوخی وجود ندارد.
آنطرف عالم اصلا شوخی وجود ندارد. اینجا شوخی داریم. یک آقایی در زمان رضاخان که عمامه را از سر برمیداشتند و قبا را از کمر قیچی مي کردند، او را گرفتند و کلانتری بردند. ایشان قیافه شناس درجه یک بود. گفته بود از پس گوش افسر فهمیدم که این از شوخی خوشش میآید. دو سه تا متلک آبدار بارش کردم. این هم قهقه خندید و ما را ول کرد. در دوران رضاخان که شمربن ذیالجوشن است و شايد از شمر هم بدتر است، میشود شوخی کرد و از دست مأمور فرار كرد ولی در عالم پس از مرگ هیچ شوخی اي وجود ندارد و قانون دقیقا عمل میشود. من هم میگویم خدا کند اینجور نباشد شوخی هم بکنیم. یک حاج آقا رضا دزفولی داشتیم که ما رفتیم بالای سرش. بعد گفته بودند که ایشان به خواب فردی آمده بود و گفته بود که وقتی حضرت ملکالموت آمد، فرمود: من میخواهم جان تو را سخت بگیرم اما چون دائم الوضو بودي كارَت راحت تر مي شود.
این حرفهایی که گفتیم، قدر امام حسین(ع) را آقا بدانید. امام حسین(ع) خیلی است. به یک قطره اشک برایش ممکن است آدم بهشتی شود. به یک سلامش به یک سلامی که هميشه سلام میدادی، یک زیارت محسوب میشود. زیارت، بهشت را بر آدم واجب کند. آن حرفها هست این حرفها هم هست. قدر بدانید امام حسین(ع) را.