جلسه پنجشنبه 23/9/91 ( چه كسي را بعنوان ربّ خودت انتخاب كرده اي؟ )
جلسه پنجشنبه 23/9/91 ( چه  كسي را بعنوان ربّ خودت انتخاب كرده اي؟ )
جَبَّ القـَلـَم بـِالسَّعادَة مَن اتـَّقی هر کس حرف گوش کند، سعادتش قطعی است. قلم تقدیر نوشته شده است و نوشته خشک شده است.سعادت کسی که مراقب رفتار و اعمال خودش باشد قطعی است...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

عرض کردیم که یکی از وظایف انبیاء این بود که در برابر طاغوت هاي زمانشان بایستند. و طاغوت آن کسی نبود که ظلم می کرد بلکه آن کسی بود که بر جای خدا نشسته بود. نمونه اش که همه مان بلد هستیم. چه؟ فرعون بود که گفت أنا ربّکم الأعلي. این خودش یک وظیفه خاص است. مشخص شد؟ اگر ظلم باشد یک وظیفه است. اگر مال مردم را می برد یک وظیفه است. آنها خودشان وظایف جدایی است. ممکن است خیلی هم عادل باشد و رفتارش با مردم خوب باشد. اما بر جایگاه خدایی نسشته است. اگر در خاطرتان باشد درمورد فرعون دو مطلب عرض کردیم. هم مردم او را به عنوان خدا می پرستیدند چون خدایان متعدد داشتند که فرعون یکی از آنها بود. خدای خورشید داشتند. مثلا یک گاو داشتند به نام گاو اپیس. یک گاو را می پرستیدند. خدای چه و چه. یکی هم خدای فرعون بود. او را می پرستیدند. می پرستیدند یعنی چه؟ یعنی در برابر او نماز می خواندند. این یک مورد است. مورد دیگر هم که او با ادعای ربوبیت برای آنها تعیین سرنوشت می کرد. مثلا می گفت مردم اینگونه زندگی کنند. برای زندگی مردم دستور می داد. عرض کردیم که امروز هم در جهان به ما دستور زندگی می دهند. دستور زندگی می دهند. می گویند اینگونه زندگی کنید. زن ها اینطور باشند، مرد ها اینطور باشند. آزادی اینگونه است. هرکس خواست هر جور ناسزا بگوید و به هرکس و هر مقدسی فحش دهد ایرادی ندارد. قانون است. یک قانون. به ما قانون می آموزند. این ادعای ربوبیت است. خب. فرعون هم برای خودش چنین جایگاهی تعریف کرده بود أنا ربّکم الأعلي. ببینید بر جایگاه رب اعلا نشستن مشکل دارد. رب اعلا یکی است. سبحان ربی الأعلي. یک رب اعلا داریم. ربّ های کوچک زیاد است. عیب ندارد. مثلا شما یک زمین کشاورزی داری که صاحب زمین هستی. خودت تعیین می کنی که چه روزی بذر بپاشی. ایرادی ندارد. مثلا طبق اطلاعات کشاورزیت می دانی این روز باید بذر پاشید. این روز باید آب بدهیم. این مقدار باید آب بدهیم. این مقدار باید بذر بپاشیم و کود بدهیم. مثلا قدیم یک مرتبه به سوی کودهای شیمیایی رفتند. حالا بعد هم پشیمان شدند. خب اگر عاقل شوند، همه پشیمان می شوند و کنار می گذارند. کودهای شیمیایی را کنار بگذارند و مثلا از کودهای طبیعی استفاده کنند. مثال عرض می کنم. تعیین این با شماست. شما ربّ این زمین هستی. ایرادی ندارد. ربّ زمین کسی است که مالک این زمین است و برای آن تعیین سرنوشت می کند. یا در یک مرغداری. مثلا فرض کنید مهندسی کشاورزی خوانده و خودش خصوصیات مرغداری اش را تعیین می کند. این نوع غذا بدهیم. یک آقا دکتری هست که یک دستورات غذایی می دهد که بر خلاف دستورات معمول سایر آقایان اطباست. حتی فرض کنید بر خلاف نظر معمول متخصصان تغذیه. ایرادی ندارد. اگر شما خواستی ایشان را برای خصوصیات غذاییت به عنوان ربّ انتخاب کنی تا از ایشان دستور غذایی بگیری، ایرادی ندارد. ربّ أعلا یکی است. یک دستوراتی دارد که همه زندگی آدم طبق آن دستورات تعیین می شود. یک جاهایی هم شما را آزاد گذاشته و شما می توانی طبق دستور آن آقای دکتر تغذیه عمل کنی یا آن یکی دکتر. اختیار این دست خودت است. آن جاهایی که ایشان دستور داده است رب أعلاست که تمام آن ربّ های کوچک تحت آن انجام می شود. همه دستورات تحت آن دستور کلی ربّ أعلاست. خب. دعوا سر این بود. ایشان می گفت من ربّ أعلا هستم. موسی باید به جنگ او برود. باید به مقابله با او برود. خب. در عصر حضرت عیسی باز بشر یک مرحله پیش رفته است. احبار و رهبان که هم به یهود می گویند هم به نصاری، مدعی ربوبیت هستند. قوانین را دستگاه واتیکان تعیین می کند. در شهری به نام شهر نیقیه علمای بزرگ مسیحیت جمع شده اند و دین مسیحیت را تعیین کرده اند. خدایان سه گانه آنجا تعیین شده است. بعد هم معنا کرده. اگر ما می گوییم مسیح فرزند خداست به این معناست. اینها هیچ در حیطه ادراک و اختیار بشری نیست. هیچ بشری نمی تواند چنین تعیینی بکند. شما جمع شدید و نگفتید أنا ربّکم الأعلي اما عملا ربّ أعلای مردم شده اید. بعد از آن مسیحیت بر اساس آنچه که در آن عهد نامه و دستورنامه نوشته بودند، فکر می کردند. بر اساس آن دستورنامه به تثلیث معتقد بودند. در حدود سال سیصد است. بینید در طول این مدت معمولا امپراطوران رم مقابل مسیحیت ایستاده بودند. بنابراین شهدای بزرگی در این دوارن داریم. مسیحیت شهید داد. شهید داد. شهیدان فوق العاده. دولت امپراطوری به مسیحیت گروید و در اعتقادات مردم مسیحی تاثیر گزار شد. ایشان دستور داد جمع شدند و مسیحیت بر اساس تعیین تکلیفی که علمای مسیحیت کردند تعیین شد. ساختمان مسیحیت بر اساس آنچه آنها می خواستند تعیین شد. ببینید قبلا هم خدمتتان عرض کردم. علمای ما یک کلمه، یک کلمه از خودشان نمی گویند. یک کلمه. بالاتر بگویید. شخصی رفت خدمت امام صادق علیه السلام و مساله خود را مطرح کرد و گفت آقا به نظر شما اینجا باید چکار کرد؟ گفت آقا رای شما چیست؟ أخبـِرنی عَن رَأیـِکَ در این مساله چکار باید کرد؟ فرمود ما رای نداریم. اصلا ما رای نداریم. اگر ما هم اظهار رای کنیم، مثل گذاشتگان می شویم. مانند یهودیان و مسیحیان که در ادوار گذشته نابود شدند و هلاک شدند ما هم هلاک می شویم. ما یک ذره از خودمان حرف نمی زنیم. هرچه من می گویم حرف هایی است که از پدرم شنیده ام. پدرم از پدرش شنیده است. همینطور تا به پیامبر رسیده و ایشان هم هرچه می گوید از جبرئیل است و جبرئیل هرچه می گوید از خداست. أخبـِرنی عَن رَأیـِکَ نداریم. رای نداریم. آن جمع علمای مسیحی دور هم جمع شدند و رای دادند. خب. ببینید در آیه 30 سوره مبارکه توبه می فرماید: وَقالـَتِ اليَهودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ وَقالـَتِ النـّصارَى المَسيحُ ابْنُ اللهِ یهودیان گفتند عزیر فرزند خداست و نصاری گفتند مسیح فرزند خداست. ذلِكَ قـَوْلـُهُمْ بـِأفواهِهمْ این حرف است. فقط یک حرفی می زنند. واقعیت ندارد. يُضاهِئونَ قـَولَ الـّذينَ كـَفـَروا مِنْ قـَبلُ کفار قبل یعنی رومیان به سه خدا معتقد بودند. اینها شبیه آن حرف را می زنند. يُضاهِئونَ قـَولَ الـّذينَ كـَفـَروا مِنْ قـَبلُ قاتـَلـَهُمُ اللهُ أنـّى يُؤْفـَكونَ خب؟ اینها از کجا این را می گویند؟ در آیه بعد می فرماید: إتـَّخَذوا أحْبارَهُمْ وَرُهْبانـَهُمْ أرْبابًا مِنْ دون اللهِ دقت کنید. إتـَّخَذوا أحْبارَهُمْ وَرُهْبانـَهُمْ أرْبابًا ارباب یعنی چه؟ جمع ربّ است. علمای خودشان را که عرض کردیم شورای نیقیه بودند و به یک اصطلاح هم می توانیم گوییم شورای شهر نیسه را به عنوان ربّ خود گرفتند. إتـَّخَذوا أحْبارَهُمْ وَرُهْبانـَهُمْ أرْبابًا مِنْ دون اللهِ به جای خدا. ربّ خداست. شما اعتقاد را فقط باید از او بگیرید. باید رفتار خودت را از او تعلیم بگیری. اخلاق خودت را باید از او بگیری. این را مکرر عرض کرده ام. در زمان ما به اخلاق چه می گویند؟ اعتماد به نفس. این در اخلاق اسلامی کفر است. اعتماد به نفس نداریم. اصلا اعتماد به نفس نداریم. شما نباید به هیچ موجودی جز خدا اعتماد کنید. اعتماد به نفس مانند اعتماد به دیگران و بی اعتمادی، همه اش بد است. ما فقط اعتماد به خدا داریم. اعتماد به نفس نداریم. خب؟ شما نه تنها اخلاقیات بلکه دستورات اخلاقی و دستور عملت را هم باید از خدا بگیری. اعتقادات را از خدا بگیری. إتـَّخَذوا أحْبارَهُمْ وَرُهْبانـَهُمْ أرْبابًا مِنْ دون اللهِ به معنای دانشمندان و رهبانشان که در درجه پایین تر هستند. إتـَّخَذوا أحْبارَهُمْ وَرُهْبانـَهُمْ أرْبابًا مِنْ دون اللهِ به جای خدا آنها را ربّ قرار دادند. دین شان را از آن اشخاص گرفتند. عدی پسر حاتم مسیحی بود. قبیله اش مشرک بودند. وقتی نام و نشان اسلام را شنید و اسلام داشت به طرف آنها نزدیک می شد فرار کرد. مسلمان ها به نواحی آنها آمدند و خواهر او اسیر شد و او را به شهر مدینه خدمت رسول خدا آوردند. وقتی پیامبر اسیران را مشاهده کرد این بلند شد عرض کرد که یا رسول الله! هَلـَکَ الوالِد وَ غابَ الوافِد پدرم از دنیا رفته و برادرم که بزرگ خانواده ما بوده فرار کرده و رفته. ما چکار کنیم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله چیزی نفرمودند. فردا هم آمد رد شد و باز این حرف را به پیغمبر صلی الله علیه و آله زد. باز پیغمبر چیزی نفرمودند. روز سوم او دیگر نا امید شده بود. خودش می گوید یک آقایی کنار پیغمبر بود اشاره کرد بلند شو حرف بزن. برای بار سوم بلند شد. حضرت فرموند در فکر تو هستم. از آن روز اول که حرف زدی من دارم می گردم یک آدم مطمئن پیدا کنم تا تو را به شهر خودت بازگرداند. بعد هم خیلی منظم و مرتب و خوب وسایل را برایش فراهم کردند و به شهرش بازگشت. بعد این برای برادرش نامه نوشت که بابا این با همه فرق دارد. برگرد. بیهوده فرار کردی. در هر صورت او هم برگشت و خدمت رسول خدا آمد. آن روزی که خدمت رسول خدا آمد ایشان در مسجد نشسته بودند و عبای خودشان را از دوششان برداشتند زیر پای او انداختند و احترام کردند. چون زمین مسجد از رمل بود. روی رمل نماز می خواندند. بعد از نماز هم حرکت کردند و ایشان را به عنوان مهمان به منزل خودشان بردند. وسط راه که می رفتند احتمالا وسط روز هم بود و آفتاب و گرما هم بود. یک پیرزنی آمد و سر راه پیغمبر را گرفت و شروع کرد به درد دل با ایشان. یک مدت زیادی پیغمبر سر پا ایستاده بودند و زیر آفتاب حرف های پیرزن را می شنیدند و بعد هم با مهربانی جواب دادند و حرکت کردند. این پیش خودش گفت این پادشاه نیست. این اخلاق، اخلاق پادشاهان نیست. این اخلاق پیامبران است. به داخل خانه هم رفتند و باز پیغمبر برایش جا انداختند و احترام کردند. بعد فرمود این چیست که در سینه ات آویزان کرده ای؟ مسیحی ها چه چیزی آویزان می کنند؟ صلیب. بچه مسلمان ها چکار می کنند؟ صلیب طلایی می اندازند در سینه شان. اگر نفهمد گناه است. اگر بفهمد خیلی گناه است. گفت آقا من مسیحی هستم. فرمودند تو چرا طبق رسوم مشرکان جاهلیت عرب از قبیله ات رُبع می گرفتی؟ رُبع غنائم را می گرفتند. طبق دینت اجازه نداشتی. چرا این کار را می کردی؟ بعد فرمودند چرا علمایتان را ربّ قرار دادید؟ گفت آقا ما اینها را نمی پرستیدیم. گفتند نه اینها حلال خدا را حرام می کردند و شما هم قبول می کردید. حرام خدا را هم حلال می کردند و قبول می کردید. از آنها قانون می گرفتید. هیچ عالم دینی نمی تواند قانون بگوید. قانون از خداست. عالم دین قانون خدا را می گوید. اگر این را بفهمیم خیلی خوب است. گفت بله درست است. آنها حلال را حرام می کردند و حرام را حلال می کردند. حالا در همین عصر خودمان در ایام روزه مسیحی یک مهمانی رسمی اتفاق افتاد. پادشاه کجا ورئیس جمهور کجا، یک مجموعه بزرگ بودند. یک مرتبه دیدند اتفاقا آن تاریخ، روز روزه مسیحی است. در روزه مسیحی مثلا باید فلان گوشت خورده نشود یا اصلا گوشت خورده نشود. حالا چکار کنیم؟ رسمی هم هست. بعد هم گزارش می شود و معلوم می شود تمام این آقایان به هیچ چیز اعتقاد ندارند که ندارند. بعد تلفن کردند خدمت پاپ. ایشان اجازه داد آن روز که روزه است شما آن چیزی که جایز نیست را بخورید. اینگونه. حالا این نمونه است إتـَّخَذوا أحْبارَهُمْ وَرُهْبانـَهُمْ أرْبابًا مِنْ دون اللهِ ربّ قرار داد. قانون را او می گوید. قانون خدا را کم می کند، زیاد می کند، اضافه می کند. هنوز هم در زمان ما هست. بعد یک کار دیگر هم نسبت به مسیح انجام دادند. به عبارت دقت کنید. إتـَّخَذوا أحْبارَهُمْ وَرُهْبانـَهُمْ أرْبابًا مِنْ دون اللهِ دانشمندان و علمای خودشان را ربّ قرار دادند. وَالمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ خب مسیح چطور؟ مسیح را خدا قرار دادند. وَما أمِروا إلـّا لِـيَعْبُدوا إلهًا واحِدًا در حالی که اجازه نداشتند خدایی جز خدای واحد را بپرستند. در برابر حضرت مسیح یا مجسمه و عکس حضرت مسیح یا حضرت مریم خم می شود. این عبادت مسیحیان است. نماز مسیحیان است. نماز در برابر مسیح. اینها اجازه نداشتند در برابر مسیح عبادت کنند. وَما أمِروا إلـّا لِـيَعْبُدوا إلهًا واحِدًااین حرف درمورد مسیح است. لا إلهَ إلـّا هُوَ سُبْحانـَهُ عَمّا يُشْركونَ که یک اشاره است بر حادثه ای که در مسیحیت اتفاق افتاده است و حادثه تازه ایست. در ادوار گذشته، ادیان همیشه در برابر امپراطوران ایستاده اند. در عصر مسیحیت حالا دانشمندان آمدند در جایگاهی که در ادوار گذشته امپراطوران آنجا می ایستادند و برای مردم ربوبیت می کردند، ایستادند. و البته یک داشمندان حقیقی هم در مسیحیت بودند که همان زمانی که آن شورای شهر نیسه اتفاق افتاد، دانشمندان موحد و یکتا پرستی بودند که حضرت مسیح را پیغمبر خدا می دانستند و نامشان در تاریخ مسیحیت آمده. اما ببینید یک صدایی بودند در برابر صد صدا. آن روزی که امیرالمونین علیه السلام بودند، چند نفر با ایشان بودند. امیرالمومنین بود و سه نفر. یک صدا در برابر کل اهل اسلام. همه رفتند آن طرف. پس ببینید می شود. یک صدا. اما یک صدا باید همیشه باشد. نمی شود این صدا خاموش شود. اگر این صدا خاموش شود، خدا باید یک پیغمبر تازه بفرستند. این صدا خاموش نمی شود. اما یک صدایی است که آدم خیلی باید این طرف و آن طرف بگردد تا پیدا کند. ممکن است این گشتن طولانی شود و زحمت داشته باشد. باشد. در آیه 69 سوره مبارکه عنکبوت می فرماید: وَالـّذينَ جاهَدوا فينا لـَنـَهْدِيَنـَّهُمْ سُبُلـَنا یک مجاهدت لازم است. البته دین برای ما بدون مجاهدت تحصیل شده است. ممکن است آدم دینی را که بی زحمت بدست آورده است، بی زحمت از دست بدهد. امروز دوستمان داشت می گفت شیعیان تایلند، یک مجله دارند به نام ولایت فقیه. اصلا تشیع تایلند یک مجله دارد به نام ولایت فقیه. آنها که به زحمت بدست آورده اند قدر می دانند. بحث اخلاقی: اگر ما ربّ جهان را ربّ خودمان بدانیم معنی اش این می شود که من یک قدم هم به اجازه خودم برنمی دارم. یک نگاه بی اجازه نمی کنم. ربّ جهان گفته یک جاهایی را نگاه نکنید. گفته یک جاهایی را نگاه نکنید. یک پسر سیزده ساله برای من نامه نوشته بود که من چند تا فیلم دیده ام. چکار کنم؟ چند بار توبه کرده ام و نتوانسته ام توبه ام را حفظ کنم. نگاه کردن به هرجایی جایز نیست. ربّ جهان اجازه نداده است. اگر ما بتوانیم تمام زندگی مان را بر اساس خواسته او عمل کنیم یعنی ربوبیت ربّ جهان را پذیرفته ایم. عرض کردم یک جاهایی هم برای ما آزادی قرار داده و یک جاهایی را مشخص کرده. اگر آن جاهایی که مشخص کرده را دقیقا طبق دستور او عمل کنیم به آن سعادتی که یک سعادت ابدی است می رسیم. آدم سی سال چهل سال پنجاه سال مؤدّب زندگی می کند به یک سعادت ابدی می رسد. تجارتش خیلی سودبخش است. ببینید هیچ کس در دنیا بدون زحمت به جایی نمی رسد. گاهی اتفاق می افتد که کسی مثلا در خانواده پادشاهان متولد می شود و بدون زحمت زیاد به پادشاهی می رسد. بعد هم می شود شاه سلطان حسین و به اندک به باد فنا می دهد. پادشاهی مجانی بدست آمده آسان از دست می رود. یا مثلا یک ثروت هنگفتی بدون زحمت به کسی می رسد و او راحت به باد می دهد. گاهی اینگونه می شود. خیلی کم. اما به طور معمول هرکس به هرجایی می رسد زحمت می کشد. آخر ما چطور برای دنیای خودمان زحمت می کشیم؟ می گویند برای سعادت ابدی هم زحمت بکش. شما اگر مثلا خیلی زحمت بکشید و از نظر دانش به یک جای فوق العاده ای برسید و حالا مثلا ماهی چقدر حقوق بگیری. یا فرض کن در رشته تجارت زحمت کشیده ای و حالا بسیار بهره مند شده ای. حالا بر فرض که صحیح باشد و حلال و پاک باشد. ببینید معمولا آدم بی زحمت به جایی نمی رسد. به هیچ جایی. عرض کردم ممکن است نوادری داشته باشد. به طور معمول بی زحمت انسان به جایی نمی رسد. اینجا زحمت برای آدم سخت است. این زحمت برای آدم سخت است و ریشه اش این است که اعتقاد آدم نسبت به آخرت ضعیف است. اگر انسان نسبت به آخرت و قیامت و روز حساب معتقد باشد هیچ زحمتی برایش زحمت نیست. هیچ زحمتی. کاملا پایش می ایستد. حالا مثال عرض می کنم. می گویند دشمنانی به دنبال پیامبری بودند و آن پیامبر فرار می کرد. نمی دانم کدام پیامبر بود. بعد به یک درخت قطوری رسید و گفت ای درخت مرا پناه بده. دشمنان رسیدند و می گویند بخشی از لباسش از درخت بیرون مانده بود. فهمیدند رفته داخل دخت. گفتند بروید ارّه بیاورید. ارّه رسید به فرق سرش. گفتند آخ نگویی. چرا به غیر ما پناه بردی؟ به خدا پناه می بردی، رویت را هم سوی دشمنان می کردی هیچ کس تو را نمی دید. مثال عرض می کنم ها. حالا ما که اهل آن درجه از زحمات نیستیم. حالا این حداقل زحمت است. حداقل از زحمت این است که آدم دستورات را دقیق اجرا کند. نمازش را اول وقت بخواند. نمازش را درست بخواند. نماز صحیح بخواند. مراقب چشمش باشد. مراقب زبانش باشد. یک کسی نسبت به من خیلی غیبت کرده و خیلی حرف زده است. من اوقاتم از او تلخ است. خیلی حرف ها هم دارم که بزنم اما نگویم. الان هیچ کس مرا نمی بیند. هیچ کس نمی بیند به من بگوید چرا؟ من حتی یک لحظه هم نگاه نکنم. حتی لحظه اولش را هم نگاه نکنم. برای گفتن و شنیدن و خوردن و خوابیدن و دوست انتخاب کردن و انتخاب رشته تحصیلی و ... همه را انسان طبق دستور خدای رب العالمین عمل کند. این تضمین است. تضمین است. فرمودند که جَبَّ القـَلـَم بـِالسَّعادَة مَن اتـَّقی هر کس حرف گوش کند، سعادتش قطعی است. قلم تقدیر نوشته شده است و نوشته خشک شده است. یعنی این تقدیر قطعی است. سعادت کسی که مراقب رفتار و اعمال خودش باشد قطعی است. حالا. یک مطلبی هم به خدای متعال عرض می کنیم. شاید همه ما اینگونه باشیم. خدایا ما می خواهیم فرمان تو را ببریم. اگر کمک کنی می توانیم. اگر کمک کنی می توانیم. هرکس هم به سعادت رسیده تو کمک کرده ای. هیچ کس خودش روی پای خودش به سعادت نرسیده است. هیچ کس روی پای خودش و با قدرت و توان خودش نمی تواند آنگونه که تو خواسته ای عمل کند. مگر تو کمک کنی و همراهی کنی. به این کمک می گویند توفیق. خدا تو باید توفیق دهی. خدایا اگر تو توفیق دهی ما هم می توانیم. اگر تو توفیق دهی ما حتی می توانیم خرابی های گذشته را جبران کنیم. می توانیم. اگر تو کمک کنی. به حق آنها که در درگاه تو عزیز و مقرب اند با ما چنین رفتار کن.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای